نشانههاي تحول علوم انساني
سيد حسين حسيني
يكي از نشانههاي تحول در علوم انساني، ايجاد مساله جديد و مسالهسازي است (ر.ك: يادداشت مسالهسازي) يعني تبديل چالشهاي عمومي به مسائل پژوهشي. اگر بتوانيد چالشها و معضلات اجتماعي را به «مساله» تبديل كنيد اين امر يكي از نشانههاي تحول در علوم است يا مثلا نظريهپردازي علمي نو يعني زماني كه بتوان نظريهپردازيهاي جديدي را در صحنه علوم به وجود آورد ميتوان گفت اتفاقي افتاده است. هر نوع تحليل روزآمد مسائل، قدرت حل مسائل، طرح راهحلهاي جديد، طرح تحليلهاي جديد (با تفاوت گذاردن بين حل مساله و تحليل مساله) اينها از نشانههاي تحول در علوم است. اگر بتوان به حل مسائل روز جامعه و به تحليل آنها مبادرت ورزيد ميتوان گفت اتفاقي در صحنه علوم افتاده است يا تاسيس مفاهيم نو، تاسيس مفاهيم اصيل و مساله مفهومپردازي. معمولا مكتبهاي فلسفي نظاممند چنين هستند كه يك مفهوم را وضع ميكنند و سپس اين مفهوم را توسعه ميدهند و با تاسيس مفاهيم نو و اصيل ميتوان گفت اتفاقي در حوزه تحول علوم انساني ميافتد. مولفه پيشرفت و رشد علم، يا تحقق پارادايمها، تحقق رويكردهاي علمي جديد، مساله كارآمدي و كارايي علوم در دنياي جديد را هم بايد در جاي خود بحث كرد. بدون تحقق اين نشانهها در جامعه علمي، سخن از تحول در علوم انساني نميتوان گفت. لري لائودن فيلسوف علم امريكايي در كتاب پيشرفت علم و مسائل آن كه متعلق به 47سال پيش هست در جستوجوي نظريهاي در باب رشد علم برآمده است. موضوع اين كتاب مساله پيشرفت علم است و درباره آن نظريهپردازي كرده و الگو ميدهد. هرچند مقصود وي از علم و مساله علم، مسائل علوم تجربي است ولي براي ما در حوزه علوم انساني هم نكته دارد. يكي از موارد وي (كه در ليست 7گانه مذكور نشانههاي تحول نيز وجود داشت)، تاكيد بر مساله و حل مساله است. وي ميگويد عموميترين هدف شناختي در علم صرفا حل مساله است و يكي از اهداف كتاب خود را اين برميشمرد كه بگويد هدف علم از اساس، حل مساله است. بر سر ديدگاه حل مساله در اين كتاب ايستاده و ميگويد ديگران هم به حل مساله پرداختهاند ولي از كم و كيف آن بحث نكردند؛ اينكه اين مسائل چطور بايد تقسيمبندي شود، چه مسالهاي از مساله ديگر مهمتر است، رابطه بين مسائل علمي و مسائل غيرعلمي چيست، ملاك حل مساله چيست؟ تا اينكه به بحث عقلانيت ميرسد و پيش روندگي يك نظريه را طرح كرده و كارآمدي نظريه را در حل مساله ميداند، نه در تاييد و نه در ابطال كه پوپر و امثال آن مطرح ميكنند. لائودن به دنبال مسائل علمي در حوزه تجربي است. وي هدف از نظريه علمي را ارايه راهحلهاي رضايتبخش براي حل مساله ميداند و ميگويد كاركرد يك نظريه رفع اين ابهامات است، قابليت پيشبيني، قابل فهم نمودن مسائل و اينكه يك نظريه چگونه ميتواند راهحلهاي رضايت بخشي براي مسائل ما فراهم كند. البته ما در فضاي علوم انساني هستيم نه علوم تجربي و در علوم انساني نيز بين حل مساله با تحليل مساله تفاوت ميگذاريم، چراكه اتفاقا در علوم انساني حل مساله اهميت كمتري نسبت به تحليل مساله دارد، ولي لائودن نگاه پراكتيكال به علم دارد و پيشرفت علم را در حل تعداد بيشتري از مسائل ميداند و طبق ملاك او، ارزيابي نظريهها به اين است كه ببينيم چه مسالهاي را بيشتر حل ميكنند. ملاك نظريهها و ملاك سنتهاي پژوهشي اين است كه آيا ميتوانند مسائل مفهومي را حل كنند، آيا توانستهاند در طول زمان بسط دهند و بحث ملاك انباشتي بودن علم را بيان كرده است و ميگويد خيلي از فيلسوفان و مورخان علم از نظريههاي پيشرفت شناختي علم سخن گفتند؛ ديدگاه انباشتي ميگويد نظريهاي موفق است كه به ذخيره مسائل حل شده اضافه كند، در حل مسائل نظريه قبلي موفق باشد و ناكام نباشد، هم بتواند مسائل قبلي را حل كند و هم مسائل جديد را حل كند و سپس از كوهن و كالينگوود و پوپر مثالهايي ميآورد.
نتيجه اينكه تحول در علوم انساني نشانههاي بسياري دارد و يكي از آنها، حل مساله است و اينها تنها بخشي از مباحث گوناگوني است كه افرادي مانند لائودن بدان پرداختهاند. بدينترتيب به صرف ادعاي تحول نميتوان از تحول علوم انساني سخن گفت. بايد بگوييد مبناي علمي و نظري شما براي تحول چيست؟ نشانههاي تحول را چه ميدانيد؟ حل مساله، نظريهپردازي، كارآمدي، مفهومپردازي؟ بايد مبنايي داشته باشيم، هم در بحثهاي علمي و هم در سياستگذاريها و تصميمگيريهاي عملي. مثلا اگر وارد مجموعه كاري با عنوان «شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني» ميشويد كه مساله مركزي آن تحول علوم انساني است، چنانچه مبناي مشخصي نداشته و اين بحثهاي علمي را طي نكرده و پيچيدگيهاي آن را براي خود حل نكرده باشيد، طبيعتا دچار آشفتگي و سردرگمي ميشويد، يا دچار تقليل اهداف ميشويد و كاري بزرگ را به كارهاي كوچك تقليل ميدهيد. بنابراين قدم گذاشتن در مسير تحول علوم انساني به بسياري از زوايا و ابعاد پيچيده مطالعات فلسفه علمي نياز دارد و اينها تنها يك نمونه بسيار كوچك است كه اشاره كردم. نميتوانيد بدون توجه به چنين مباحثي و گزينش يك مبناي علمي روشن وارد عرصه تحول علوم انساني شويد و براي خود سخنپراكني كنيد. ما در گروه پژوهشي روششناسي علوم انساني اسلامي پيگير چنين مباحثي در زمينه مطالعه فلسفه علمي بوديم كه زمينه فكري و چارچوب نظري براي كل حركت شوراي بررسي متون در مساله تحول علوم انساني ايجاد كند كه درباره آن توضيح خواهم داد.
استاديار فلسفه و روششناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي