• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5922 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر

گفت‌وگو با ابراهيم دمشناس، نويسنده

نوشتن تا آشكارشدن بنيادهاي تغيير

   مهدي     معرف

ابراهيم دمشناس متولد ۱۳۵۱ در بندر ماهشهر و ساكن كرج است. كارشناسي ارشد ادبيات فارسي دارد و دبير بازنشسته ادبيات است. از سال ۱۳۶۵ به داستان‌نويسي روي آورد. داستان‌هايش در مجلات معتبري از جمله كارنامه، آدينه، ماهنامه ادبي نوشتا، عصر پنجشنبه، كلك، ادبستان، گيله و سينما و ادبيات چاپ شده است. از او مقالات بسياري هم درباره ادبيات منتشر شده است. اولين كتابش، مجموعه داستان «نهست» در سال ۱۳۸۲ در نشر نيم نگاه منتشر شد كه پس از ۱۶ سال دوباره در سال ۱۳۹۸ در نشر نيلوفر تجديد چاپ شد. پس از آن به ترتيب كتاب‌هاي «دل و دلبري» بازنويسي خسرونامه عطار نيشابوري، ۱۳۹۲ نشر ويدا، مجموعه داستان «اندوهان اژدر» ۱۳۹۴ نشر روزنه، رمان «نامه نانوشته» نشر بوتيمار و رمان بلند «آتش زندان» ۱۳۹۶ در نشر نيلوفر منتشر شدند. داستان‌هاي دمشناس در بسياري از جوايز ادبي حضور داشته است. مجموعه داستان «نهست» جايزه بهترين مجموعه داستان دوره چهارم جايزه هوشنگ گلشيري را دريافت كرد و همان سال نامزد نهايي جايزه ادبي اصفهان و نامزد نهايي جايزه منتقدين و روزنامه‌نگاران شد. در دوره ششم جايزه ادبي هفت اقليم در سال ۱۳۹۵، «نامه نانوشته» شايسته تقدير و رمان «آتش زندان» در سال ۹۷ نامزد نهايي جايزه ادبي احمد محمود و رمان برگزيده نخست جايزه مهرگان ادب شد. از اين نويسنده‌ صاحب‌ سبك، رمان بلند «تاب جراحي» در دست انتشار است.

 

برايم مهم است گفت‌وگو را با اين سوال آغاز كنم كه چرا مي‌نويسي؟

اين سوال همواره سوال مهمي بود در كار هنر و ادبيات و پاسخ دادن به آن مشكل و گريزناپذير. آيا به همين دليل كه مي‌گويم مي‌نويسم يا اصلا آن كه مي‌نويسد به اين سوال پاسخ مي‌دهد؟ يا آن كه بنا به موقعيتي از او اين پرسش شده دارد پاسخ مي‌دهد؟ بالطبع منِ لحظه نوشتن كه در عوالم ناخودآگاه سير مي‌كند و در خلال آن مي‌نويسد يا اصطلاحا شهودي مي‌نويسد، در پاسخ به اين پرسش بايد به آگاهي انتقادي‌اش در اين عرصه مراجعه كند و از آن پهلو به اين پهلو شود و پاسخ دهد و خطوط نوشته‌ها را به ننوشته‌هايش وصل كند و از آن ميان بگويد. در اين ميان ناهمخواني‌ها مشكل‌ساز مي‌شود و نويسنده بهتر مي‌بيند كه چيزي نگويد و بگويد كار ديگري بلد نيستم يا هنر ديگري ندارم‌. همه نوشته‌هاي آدمي كه به اعتبار آنها از او پرسيده مي‌شود، پاسخ يكساني به پرسش نمي‌دهند و هم از اين رو است كه پاسخ‌ها اعتباري است. شايد به آن سياق بايد بگويم كار ديگر بلد نيستم يا جامعه امكان ديگري در اختيارم نگذاشته كه در آن حيطه عمل كنم. از طرفي نوشتن براي من اعتراضي به واقعيت يكسان و تكنواخت است. از طرفي نوشتن من خواندن نوشتاري كتاب‌هايي است كه بنياد امروز را پي‌افكنده‌اند و حضوري آنچنان طبيعي دارند كه ادامه زيست ايراني‌اند؛ خواندن و نوشتن آنها ضروري به نظر مي‌رسد. مي‌نويسم كه به اين آگاهي برسم و برسيم كه آيا درست خوانده‌ايم. صرف خواندن آنها ماحصلي ندارد. آنها را بايد نوشت تا بنيادهاي تغيير بر ما آشكار شود...

از «نهست» تا «بيو بيو بيو» موضوعات مختلفي دستمايه‌هاي داستان‌ها و رمان‌هاي تو هستند؛ اما در همه نوشته‌هاي تو زبان وضعيت متفاوت و متمايزي دارد. خاصه در بيو بيو بيو كه زبان حتي روايت را هم در خودش فرو مي‌برد. با اين نگاه آيا جهان نوشتاري تو در زبان شكل مي‌گيرد يا اين جهان نوشتاري، زبان را اين‌گونه يكه و شيوه‌مند كرده است؟ با پيش‌آگاهي از مساله درهم تنيدگي نگاه و زبان اين سوال را مي‌پرسم.

زبان جدا از ادبيات كه فرآورده‌اي زباني است، نيست. ادبيات هنري است در زبان. اما آنچه گفتيد صرف زبان در معناي زيباشناختي‌ آن نيست كه يك دوره سي ساله از كار نويسنده را بگيرد و زير رويكرد مشخصي بگذارد. گونه‌هاي مختلف زبان است كه در كار نوشتن تجلي مي‌كند و رخ مي‌نمايد. در بخش‌هاي متعددي از كارم زبان چشم‌اندازي عيني و بيروني را مي‌نماياند حتي در بيو بيو بيو اين روايت است كه از دل زبان بيرون مي‌آيد و قصه مي‌گويد. آنچه داستان را پيچيده مي‌كند، سطوح مختلف زباني است كه خواننده ميان آنها حركت مي‌كند و سرگردان مي‌شود. حركت از شعر به نثر به داستان يا جملاتي از عربي يا لري بختياري در كنار فارسي معيار و فارسي ادبي. خب مشكل است اين، ولي گاهي مي‌بينم افرادي حتي با احاطه بر اين دو، سه زبان باز مي‌نالند. يادم هست در جلسه نقدي خانمي مي‌گفت من خودم اهل اين يا آن زبانم ولي چه نيازي هست كه به اين يا آن زبان بنويسيد. البته كه مي‌شود اين سوال را تا آنجا گسترد كه چرا مي‌نويسيد، خب ننويسيد! در جامعه ما انگيزه‌اي براي حل مساله نيست. ميل به چكيده‌خواني و لو ندادن قصه بنيانگذار استبدادي ذوقي ‌زيباشناختي است. البته مي‌دانم برخورداري جامعه ايراني از مصايب بسيار به اين امر دامن مي‌زند، ولي بنياد اين قضيه تنبلي ذهني است و سرگرمي‌خواهي و ادبياتي كه از جنم دورهمي‌گري است وگرنه غوامض كار بسيار ساده حل مي‌شود. ابزار كار كارگشاست اگر گرهي پيش آمد، با گفت‌وگو و نقد و بررسي حل مي‌شود اگر اجتناب نكنيم؛ در فيلم همشهري كين در دم مرگ كلمه‌اي گنگ بر زبان مي‌آورد كه ناآشناست براي بازماندگان، جست‌وجوي اين كلمه، فيلم و روايت فيلم را مي‌سازد. جست‌وجو كنيم، بجوييم و بپرسيم، راه‌گشاست؛ يك وضعيتي پيش آمده كه دلايل بسيار دارد ولي ما از بيان خود در تمام شقوق بيگانه شده‌ايم و نمي‌خواهيم بازش بيابيم. فهم ما از محلي بودن و سراسري بودن و ملي بودن و جهاني بودن مغشوش شده در ادامه همان بيگانگي از بيان خود، بگذاريد پيوندش بزنم به مساله زبان و بومي‌گرايي، در چند داستان و رمان من كاسه و مصادر و مشتقات آن كاربرد داشته كه شاهد مثال‌هاي آن مي‌گويد كه اين كلمه و تركيبات فارسي نيست، محلي است يا شايد كنايه باشد. اما به همين اكتفا مي‌شود. اين كلمه و بسياري كلمات ديگر از فارسي اگرچه در فارسي معاصر زيستي ندارند، ولي در زبان‌هاي فراگير محلي نفس مي‌كشند و كاربرد دارند. علاوه بر اين، كاسه كلمه‌اي است كه در غزل حافظ از گفتار موسيقايي زبان وام گرفته شده و تا حدودي همين معنا را دارد كه در جنوب خوزستان رايج است، صرف محلي نيست، فارسي معيار هم هست. در زبان ادبي و ادبيات تغزلي و شعر كلاسيك هم رواج داشته ولي امروزه كاربرد ما آن را تقريبا محدود به آشپزخانه كرده است. اين حق بي‌چون‌وچراي مخاطب است، خواندن و نخواندن، ولي در گفت‌وگو با متن، جست‌وجوگري و پرسشگري شرط اساسي كار نقد است.

اسطوره در ادبيات تو جايگاه دارد، به‌طوري كه بخشي از پشت‌خواني داستان‌ها و رمان‌هاي تو با مراجعه به اسطوره‌ها معنا مي‌شود. اين اسطوره‌ورزي از كجا اين‌چنين برايت حياتي شد؟

از اسطوره گريزي نيست به خصوص در ادبيات كه او صاحب‌خانه ا‌ست. ممكن است توي خانه نباشد ولي حضورش حتي اگر كمرنگ حس مي‌شود و هر نوشت و بازنوشتي آن را از نو پيش مي‌كشد يا حتي اگر به مدد مشاهده و واقعيت انكار شود در روخواني‌ها در پستوي متن در گذشته. متن حاضر است در اسم‌ها و كنش‌ها در تكرارها در احضار گذشته، در پيشكش آينده، سرخطي است كه داستان به راهش مي‌رود. روايتي از پيش موجود كه معنا مي‌دهد و معنا مي‌ستاند و... اگر من نخوانمش، تو مي‌خواني‌اش.

آيا ابراهيم دمشناس از جنوب مي‌نويسد يا با جنوب مي‌نويسد؟ جنوب، ‌اين جنوب بهشتي.

از جنوب منهاي با جنوب در نوشتن معنايي ندارد. بگذاريد بگويم اين قاعده‌اي جهانشمول است و به جاي جنوب، شما مي‌توانيد هر جا مكان ديگري را جايگزين كنيد. ضروري است در فضاساختاري از-با-دري بنويسيم. نوشتني كه حق مطلب را ادا كند «از جنوب» همواره بخشي از جنوب است. تلاش من اين بوده كه از چشم‌اندازي ديگر از جنوب بنويسم هر چند آنچه نوشته مي‌شود همه جنوب نيست. فكر مي‌كنم گاهي بايد اين سرخط را پاك كرد از اين رو كه گوياي آن نيست و حتي از آن بيگانه است و بخشي‌نماست و فراگير نيست و بنا به قواعد هم نمي‌تواند چنين باشد و بيشتر حاصل تفكيك نويسنده از بومش است براي اينكه او را به روايت مطلوبي از آن بوم و سامان برانند.

در جهان ادبي ابراهيم دمشناس تا آنجا كه من كنجكاوي‌ام ياري كرده است، بلوغ ازجمله مفاهيم مهمي است كه بارها به آن رجوع شده است. مثلا در غداره مادر بهرام، آتش زندان، نامه نانوشته يا با فاصله‌اي در مفهوم و روايت، در حيات زمينا يا اندوهان اژدر. فكر مي‌كنم بلوغ به شكل جسماني، فردي، تاريخي و فلسفي براي تو اهميت ويژه‌اي دارد.

بلوغ بعد از تولد برهه‌اي مهم و اساسي در زندگي انسان است و فرزند به‌طور اساسي از مادر جدا مي‌افتد و متوجه ديگري مي‌شود يا متوجه ديگري كه شد، با گذر از بحران‌هايي روان ‌جمعي بالغ و متوجه مي‌شود زندگي قصه و داستان دارد و اين قصه و داستان را در يك پارادايمي رواني نياز دارد به كسي واگويد. بلوغ يكي از لحظات اساسي آگاهي بر خود است و ديگر عضو مجزا و منفكي از تن و بدن مادر يا تداومي از آن نيست
از همين رو است كه توانش بسياري براي بازگفت لحظات سرگرداني پس از كودكي فنا شده دارد.

تقريبا در كثير آثار تو زمان يكي از مهم‌ترين موتيف‌هاي داستاني است. زمان به شكل‌هاي مختلف در فرم و روايت و جهان ادبي تو نقشي پررنگ دارد. اگر اين حضور وضعيتي آگاهانه است، لطفا كمي‌ درباره‌اش توضيح بده.

شايد بشود گفت اين يك ويژگي مكرر در آثار ادبي باشد. اما همچنان اگر بررسي شود، مي‌بينيم چنين نيست يا به ‌گمانم تاثيرات بازمانده از ادبيات مدرنيستي باشد، اما باز هم فكر مي‌كنم اين هم نمي‌تواند همه داستان باشد. فكر مي‌كنم شايد برآمده از وضعيت پارادوكسيكال تقويم ما باشد كه گويا از احسن‌ترين تقاويم باشد. عنوان دوم رمان تاب جراحي گوياي شرايط تقويمي ماست. در آتش زندان هم فرازي هست كه به تقويم و زمان و انقلابات تقويمي مي‌پردازد كه مي‌شود به آن مراجعه كرد و خلاف‌آمد تقويمي‌زماني اين جغرافياي سياسي را ديد.

ادبيات ابراهيم دمشناس به شكل وسيعي با رمز و امر پنهان در آميخته است. گاهي انگار جمله‌اي نوشته مي‌شود كه چيزي پنهان بماند. چه شد كه ادبيات داستاني تو تكيه به امر پنهان دارد؟

گفت پنهان خوريد باده كه تعزير مي‌كنند... رمز و امر پنهان در ادبيات چيزي نيست كه خاص من باشد و تازه از ويژگي و صفت گسترده هم برخوردار باشد. دست‌كم تا آنجا كه مي‌دانم ما سنت خفيه‌نويسي داريم يا در عهد كهن خط مقرمط داشته‌ايم تا برسيم به عصر جديد كه رمان كليددار داريم از داستان‌نويس كهن فارسي، با استعاره هلال ماه نو تا همينگوي كه از استعاره كوه يخ در بيان و روايت داستان سخن مي‌گويند، پيوندهاي گريزناپذيري با بخش پنهان روايت داريم. با اين ‌حال مي‌شود گفت در نوشته‌هاي من چنين امكاني وجود دارد، ولي امر غامضي نيست. فرض كنيد در يك چشم‌انداز تاريخي چهارصدساله مساله‌اي باز مطرح مي‌شود در يكي از داستان‌هاي من و در واقع سند تاريخي از آن وجود دارد و قابل تحقيق است ولي به آن توجهي نمي‌شود. اساسا فارغ از كار من توجه چنداني به آن نمي‌شود. بسا كه برخورد غالب و عام با خواندن وجهه تورقي دارد و بسا كه اصلا علاقه‌اي به آن نشان داده نشود. در اين وجه التفات به نوشتار بسا موارد آشكار كه به ورطه غوامض بغلتند.

مي‌دانم كه ادبيات داستاني روز را با جديت دنبال مي‌كني. همان‌گونه كه كتب كهن و ادبيات پيشينيان را پي گرفته‌اي. در ادبيات تو اين دو وضعيت درهم تنيده مي‌شوند. مثلا رستم دهقان گويي از جاي خالي سلوچ دولت‌آبادي به رمان تو ورود مي‌كند و در عين حال پيوند عميقي با رستم شاهنامه هم دارد. وضعيت و پيوندي كه در شيوه نثر و زبان و روايت‌هاي درگير با وقايع امروزي داستان‌هايت ديده مي‌شود. آن نقطه اتصال را كجا مي‌يابي و ضرورتش را در چه مي‌داني؟

اين پيگيري طبيعي و ضرورت كار نوشتن و به ويژه نوع و شيوه نوشتاري است كه من در داستانم پي مي‌گيرم. مساله خط سير واحدي ندارد. شاهنامه يك كانوني است كه سويه‌هاي بسياري از ادبيات فارسي از آنجا مي‌آيد. يك متن مادر است. دولت‌آبادي و جاي خالي سلوچ هم بستري است كه به واقع‌گرايي داستانم كمك مي‌كرد و هم راهنمايي بود براي تا حدي ملموس كردن افق زماني داستانم كه تقريبا مقارن آن زمان است. هرچند گاهي صد سال هم مي‌گذرد و همچنان در افق پيشين هستيم. بالطبع اين نسبت‌هاي روايي محتوايي مضموني، حامل‌هاي زماني در زبان و روايت و نثر را پيش مي‌كشند تا داستاني بر سياق خودش خلق شود.

جابه‌جايي در ادبيات ابراهيم دمشناس از‌جمله مفاهيم كليدي است. بيو بيو بيو با جابه‌جايي آغاز مي‌شود. رستم آتش زندان يك خراساني در خوزستان است. همين خط را بگير تا نهست اولين مجموعه داستانت. در نهست نوشتن مساله‌اي مي‌شود ميان ماهشهر و تورنتو. اصلا نهست، ديده شدن جاي خالي چيزي است.

اين فقط مساله من نيست. حكمي است كه بر نوشتار اين بروبوم روا داشته‌اند و من تلاش كرده‌ام آن را وارد داستانم كنم. از طرفي از خصال نوشتن در يك سرزمين پهناور است. اگر من بخواهم فقط فهرستي از اين وضعيت به دست دهم يك مثنوي هفتاد من كاغذ مي‌شود. شايد جابه‌جايي ما را در موقعيت روايت قرار مي‌دهد. مثلي پاروديك از ادبيات عرب است در آتش زندان كه منطق توليد ادبي در ايران را بيان مي‌كند. جابه‌جايي كه اسماعيل روا مي‌دارد مهم است.

در دوران معاصر اين منطق به چالش كشيده شده؛ هر چند چالشگران كامياب نبوده‌اند، ولي اين جابه‌جايي را روا داشته‌اند. منطق سخن فارسي اين بوده كه صداي ادبيات از مركز و دارالخلافه بلند شود. دوران مدرن ادبيات ما از زماني مي‌آغازد كه صداي زبان فارسي بيرون از مرز ايران توليد مي‌شود. راديو برلين، اينجا لندن است، فارسي شكر است در برلين چاپ مي‌شود. بوف كور در هند چاپ مي‌شود. محل توليد و جابه‌جايي توليد ادبي، زبان و بيان ادبيات را دگرگون مي‌كند.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون