• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5922 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر

نشان ملي براي دكتر سيگارو

مهدي خاكي فيروز

در دل عسلويه، جايي كه بوي گاز و مواد پتروشيمي در هوا پيچيده، يك گربه سيگاري به نام «سيگارو» زندگي مي‌كرد. اين گربه با پالتوي سياه و سفيد راه‌راهش، اغلب در كنار لوله‌هاي گاز نشسته و به آرامي سيگار مي‌كشيد. او به طرز عجيبي به سيگار وابسته شده بود و هر روز صبح از خانه كوچك خود بيرون مي‌آمد. براي اينكه پول تاكسي ندهد، خود را پشت كاميون‌ها يا وانت‌هاي باربري مي‌انداخت و به منطقه ويژه نزديك مي‌شد و سپس با عبور از لاي فنس‌ها، خود را به ميان لوله‌ها مي‌رساند تا از سيگار كشيدن در آرامش و تنهايي لذت ببرد. اما در مسير زندگي شاداب آقاي سيگارو، يك مشكل بزرگ وجود داشت. مهندس هوشيار كه به‌شدت نگران ايمني كارگاه بود، هر روز اين گربه نگون‌بخت را پيدا مي‌كرد و با دست خود، او را از آنجا بيرون مي‌انداخت. مهندس هوشيار مي‌گفت: «اين گربه بايد برود، اينجا جاي او نيست!» و سيگارو هم با نگاهي معصوم و دلسوزانه به او خيره مي‌شد. يك روز مهندس هوشيار تصميم گرفت كه براي مرخصي كوتاهي به سفر برود. در اين مدت، سيگارو احساس آزادي كرد و با شوق و ذوق بيشتري به سمت لوله‌ها رفت تا سيگار بكشد. او از اينكه ديگر خبري از مهندس هوشيار نيست، خوشحال بود و با خيال راحت سيگار مي‌كشيد. اما در همان حين كه در حال لذت بردن از سيگار خود بود، ناگهان صداهاي بلندي به گوشش رسيد. يك گروه از كارگران مشغول تعميرات در اطراف لوله‌ها بودند و مشغول بررسي نشتي گاز بودند. سيگارو كه به‌شدت ترسيده بود، سعي كرد فرار كند؛ اما پايش به يك لوله گير كرد و نتوانست حركت كند. يكي از كارگران به سمتش آمد و گفت: «اين گربه اينجا چه كار مي‌كند؟» و همه با تعجب به او نگاه كردند. يكي از كارگران با خنده گفت: «به نظر مي‌رسد اين گربه عاشق گاز است!» و با اشاره به سيگاري كه بر لب سيگارو بود افزود: «شايد هم دوست دارد ما و خودش را همزمان با يك عمليات انتحاري منفجر كند.» سيگارو كه حالا در ميان كارگران محاصره شده بود، تصميم گرفت كه از هنر خود استفاده كند. او شروع به نمايش دادن و حركات خنده‌دار كرد. بالا و پايين مي‌پريد، غلت مي‌خورد و سيگار را به شكل خنده‌داري در دهانش نگه مي‌داشت. كارگران كه نمي‌توانستند جلوي خنده‌شان را بگيرند، فراموش كردند كه بايد او را از كارگاه بيرون كنند. (مسوول hse كارگاه هم با مهندس هوشيار به مسافرت رفته بود)  در نهايت، كارگران تصميم گرفتند سيگارو را به عنوان يك سرگرمي خاص، در كارگاه نگه دارند. آنها برايش يك جعبه سيگار مخصوص و بزرگ پيدا كردند تا از آفتاب در امان بماند و نامش را «عمارت سيگارو» گذاشتند.  وقتي مهندس هوشيار از مرخصي برگشت، با ديدن اين صحنه شوكه شد. او نمي‌توانست باور كند كه گربه‌اي كه هميشه او را بيرون مي‌انداخت، حالا تبديل به محبوب‌ترين موجود كارگاه شده است. كارگران با خنده به او گفتند: «اين گربه ديگر از اينجا بيرون نمي‌رود!» مهندس هوشيار كه از ترس اعتصاب كارگرها جرات نداشت گربه را بيرون بيندازد، فقط لبخند زد و گفت: «بسيار خب! اين گربه لعنتي را بيرون نمي‌اندازم؛ اما لااقل بايد مطمئن شوم كه ديگرسيگار نمي‌كشد!» و همه با هم خنديدند. حالا سيگارو با پولي كه از طريق گلريزان كارگران جمع شد، چند بسته آدامس، يك شيشه عطر فيك و چند مشت پسته داشت تا با كمك آنها، فرآيند ترك سيگار و خوشبو شدن را عملياتي كند.  با گذشت زمان، سيگاروي غيرسيگاري، به يك نماد از روحيه كارگران عسلويه تبديل شد. او در ميان كارگران بسيار محبوب بود. به محض ورود به كارگاه، همه مشغول كار مي‌شدند و انرژي مثبت او را احساس مي‌كردند. سيگارو به‌طور غيررسمي به «مدير پروژه» كارگاه تبديل شده بود و هر روز صبح با چندحركت نمايشي و آكروباتيك، با همه كارگران سلام و احوالپرسي مي‌كرد. يك روز كارگران تصميم گرفتند براي سيگارو جشن تولد برگزار كنند. آنها با هم يك كيك بزرگ درست كردند و روي آن نوشتند: «تولدت مبارك، دكتر سيگارو!» كارگران با شور و شوق به دور او جمع شدند و با صداي بلند شروع به خواندن آهنگ تولد كردند.  سيگارو كه در وسط جمعيت نشسته بود، با چشمان بزرگش به كيك تولد نگاه مي‌كرد. او هرگز تصور نمي‌كرد كه گربه‌ها هم حق دارند جشن تولد داشته باشند! وقتي كيك را برش زدند و تكه‌اي از آن را به او دادند، سيگارو با احتياط آن را بو كرد و سپس با لذت شروع به خوردن كرد. مهندس هوشيار كه از دور نظاره‌گر اين صحنه بود، متوجه شد كه سيگارو در زندگي كارگران تاثير مثبت گذاشته و باعث ايجاد يك حس همبستگي و دوستي در ميان آنها شده است. او تصميم گرفت كه فرصت‌ها را به تهديد تبديل كند و از اين موضوع بهره‌برداري كند. (مهندس بعدها با مرور پاورپوينت مديريتي فهميد كه بايد تهديدها را به فرصت تبديل كند) . به همين دليل، مهندس هوشيار برنامه‌اي براي برگزاري يك تور تفريحي يك روزه براي تمامي كارگران ترتيب داد. او از همه خواست تا خانواده‌هاي‌شان را نيز به اين جشن بياورند. اين جشن به عنوان «روز سيگار» نامگذاري شد و همه كارگران با اشتياق در آن شركت كردند. در روز جشن كه در نخل تقي برگزار شد، محل حضور كارگران و خانواده‌ها، به يك فضاي شاد و پرانرژي تبديل شد. بازي‌ها، مسابقات و حتي نمايش‌هاي كمدي ترتيب داده شد. سيگارو هم در كنار بچه‌هاي كارگران بازي مي‌كرد و با حركات بامزه‌اش، همه را سرگرم مي‌كرد. در پايان روز، مهندس هوشيار كه ميكروفن در دست داشت، گفت: «امروز ما براي سيگارو جشن گرفتيم. جشني براي دوستي، همكاري و عشق به كارمان. بياييد اين روحيه را براي هميشه حفظ كنيم!» و همه كارگران با صداي بلند رييس خودشان را تشويق كردند. روز بعد سيگارو نشان مخصوص برنزي اتحاد و دوستي كارگاه را دريافت كرد و پس از چند ماه، در كتاب‌هاي آموزش مديريت منابع انساني، او را به عنوان يك مدل جديد حكمراني شركتي معرفي كردند. هر بار كه در جلسه‌اي از او ياد مي‌شد، لبخند بر لبان همه مي‌نشست و داستان‌هاي خنده‌دارش را تعريف مي‌كردند.سيگارو به عنوان يك «گربه غيرسيگاري سابقا سيگاري» شناخته مي‌شد و در مقام يك دوست واقعي و نشانه‌اي از اميد در دل‌هاي كارگران عسلويه باقي ماند. اين‌گونه بود كه داستان اجداد اين گربه سيگاري عسلويه، كم‌كم به افسانه‌اي تبديل شد كه از نسل‌ها قبل براي آنها نقل مي‌شود. هر بار كه كارگران با چالش‌هاي سخت مواجه مي‌شدند، ياد سيگارو و روحيه مثبتش، به آنها انگيزه مي‌داد. كارگران جديدي كه به عسلويه مي‌آمدند، هميشه از داستان‌هاي سيگارو مي‌شنيدند و با اشتياق، منتظر ديدن او بودند. اما سيگارو با وجود محبوبيتش، همچنان يك گربه معمولي باقي ماند كه در كارگاه مي‌چرخيد و به زندگي روزمره‌اش ادامه مي‌داد. او هرگز به دنبال اتاق كار بزرگ‌تر و مجلل‌تر نبود و به همان عمارت سيگارو راضي بود. همزمان با جلسات برنامه‌ريزي جشن سالانه كارگاه، مهندس هوشيار تصميم گرفت كه با كمك همكاران روابط عمومي، يك مسابقه عكاسي برگزار كند. او از كارگران خواست تا بهترين عكس‌هايي كه از سيگارو گرفته‌اند را به نمايش بگذارند. كارگران با كمال اشتياق عكس‌هاي خود را جمع‌آوري كردند. برخي عكس‌ها از سيگارو در حال بازي با توپ بود، برخي ديگر او را در حال خوابيدن در آفتاب گرم و درخشان جنوب نشان مي‌دادند و حتي چند عكس خنده‌دار از او در حال خوردن غذاهاي مختلف چيني و كره‌اي هم وجود داشت. هر عكس داستاني داشت و نشان‌دهنده رابطه عميق بين سيگارو و كارگران بود. روز اختتاميه مسابقه، كارگاه به يك گالري هنري تبديل شد. همه كارگران دور عكس‌ها جمع شدند و هر يك از آنها، داستان عكسي را كه گرفته بود، براي ديگران تعريف مي‌كرد.در پايان روز، مهندس هوشيار اعلام كرد كه برنده مسابقه كسي است كه بهترين لحظه را با سيگارو ثبت كرده‌است. نفس‌ها در سينه‌ها حبس شده‌ بود تا نتايج مسابقه اعلام شود. برنده كسي نبود جز آقامرتضي يكي از كارگران قديمي كه عكسي از سيگارو در حال بازي با بچه‌‌گربه‌هاي سرگردان گرفته بود. اين عكس لحظه‌اي زيبا را ثبت كرده بود؛ لحظه‌اي كه سيگارو با همه شهرتش، مشغول شاد كردن دل چند بچه‌گربه بي‌سرپرست يا بدسرپرست بود. شايد سيگارو  قصد داشت با اين عكس، وارد   دنياي  سياست  شود...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون