مالكيت خصوصي بهمثابه امر قدسي
توهم سروري بر طبيعت
هوشمند مشايخي
مالكيت بر چيزي به معناي تسلط انحصاري بر يك چيز در برابر ديگران است. حقوق عمومي انگليس درباره مالكيت تعريفي با همين مضمون ارائه ميدهد.در انگلستان تا اواخر قرن شانزدهم، اصطلاح«حق تصرف» براي توصيف مالكيت به كار ميرفت.حتي تا پيش از قرن نوزدهم واژهproperty (مالكيت) كاربرد حقوقي قابلتوجهي نداشت و بيشتر از عبارت «متصرفات» يا مترادفهاي آن استفاده ميشد.به اين ترتيب، حقوقدانان معاصر انگليسي، مالكيت را «اختيار تام» در استفاده يا واگذاري موضوع حق مالكيت مطابق با قانون، تعريف ميكنند. اختيار تام، يعني حق بهرهگيري و برخورداري، حق اتلاف و حق واگذاري، تماما در اختيار مالك است. يعني مالك حق دارد چيزي را در اختيار داشته باشد و ديگران موظف هستند از آن دوري كنند. دارنده، حق استفاده از دارايياش را دارد و احدي نميتواند او را از اين تملك منع كند. همچنين صاحبمال ميتواند هر يك يا همه حقوق، امتيازات، قدرتها و مصونيتهاي خود را به ديگران منتقل كند و هيچكس نميتواند اين حقوق، امتيازات و قدرتها را تغيير بدهد. (1)
قانون رومي
مالكيت خصوصي يكي از ستونهاي اساسي نظام حقوقي روم باستان بود كه تأثير عميقي بر توسعه مفاهيم مدرن مالكيت و حقوق مرتبط با آن داشته است. در حقوق رومي، مالكيت خصوصي به عنوان يك حق مطلق و انحصاري شناخته ميشد كه به مالك اجازه ميداد از مال خود به هر نحو دلخواه استفاده كند. در حقوق رومي، سه حق بنيادين در خصوص مالكيت وجود داشت: اوسس (حق استفاده)، فروكتوس (حق انتفاع از محصولات آن، مثلا ميوههاي درخت) و ابوسوس (حق آسيبرساندن يا نابودكردن). در واقع، ويژگي معرف مالكيت تام و مشروع، حق مالك در آسيبرساندن، ازبينبردن يا مراقبت از موضوع مالكيت بوده است. اين مالكيت كامل و مطلق تحتعنوان«dominium» مشتق از فعل «domo» بهمعناي«تسخيركردن» (conquer) شناخته ميشد. مالكيت خصوصي به اين معنا نه تنها يك حق فردي بلكه بنياني اقتصادي و اجتماعي نيز محسوب ميشد كه تأثير عميقي بر نظامهاي حقوقي مدرن داشته است. حقوق رومي در واقع منبع اصلي تدوين قوانين مدني انگلستان، فرانسه، آلمان، امريكا و ديگر كشورهاي غربي بوده است. مفاهيمي مانند حق استفاده، انتقال قانوني و محدوديتهاي مالكيت بهطور مستقيم از ساختارهاي حقوقي رومي اقتباس شدهاند. (2) بهويژه در نظامهاي حقوقي كه از مدلهاي حقوق مدني استفاده ميكنند، مفاهيم رومي همچنان پايهاي براي تضمين حقوق مالك و تنظيم روابط اقتصادي قلمداد ميشوند.
تقديس امر جدا شده
يكي از ويژگيهاي اساسي درك مبتني بر حقوق رومي از مالكيت اين است كه در آن مسووليت مراقبت تا حد ممكن تقليليافته و حتي گاهي يكسره حذف شده است. در واقع آنچه شخص را مالك تمامعيار چيزي ميكند، حق عدم مراقبت و نابودكردن آن چيز است. اين رويه براي ما به عنوان سوژههايي كه تحتتأثير دريافتهاي حقوقي مدرن هستيم، كاملا آشنا بهنظر ميرسد. كسي حق استفاده از اموال شخصي مرا ندارد: امر بديهي. من به هر شكلي كه دوست داشته باشم با اموال شخصي خودم رفتار ميكنم: حق طبيعي و انكارناپذير. اگر يك موتورسيكلت داشته باشم اين حق را دارم كه نگذارم هيچكس در جهان به آن نزديك شود. ميتوانم با آن تكچرخ بزنم و اگر دلبستگي عاطفي به موتورم نداشته باشم ميتوانم آن را به ديوار بكوبم و له و لوردهاش كنم. موتورسيكلت من به واسطه مالكيتم نسبت به آن، حتي از بافتار جهان جدا و به يك شيء جدا شده يا «چيزي كه نميتوان به آن دست زد» تبديل ميشود. به نظر ميرسد ابژه مالكيت تحتتأثير اين خوانش از مفهوم مالكيت در همان فرآيندي قرار ميگيرد كه دوركيم به واسطه آن مفهوم امر مقدس، «چيزي كه جدا ميشود» را در اديان ابتدايي تبيين ميكند: امر مقدس از نظر دوركيم چيزي است كه از جهان خارج ميشود و بهخاطر پيوند نامحسوسش با نيرو يا وجودي والاتر تعالي مييابد. او امر مقدس را چيزي ميداند كه از ساير چيزها جدا شده، داراي حرمت است. به بيان او امور مقدس امور متمايز و ممنوع هستند. (3) امر مقدس حريمي است كه تجاوز به آن ممنوع و در عين حال مطلوب و دوست داشتني است. چيزي كه به من تعلق دارد، بر پايه آنچه درباره ويژگيهاي حقوق رومي به آن اشاره شد، دقيقا به همين دليل از جهان تمايز مييابد و واجد وجوهي از ممنوعيت و مصونيت است و كسي حق ندارد مگر به ديده احترام به آن نزديك شود. مالكيت به اين معنا حريمي را تحقق ميبخشد كه در آن موضوع مالكيت به شيء مقدس تبديل ميشود. اين را كه مالكيت واجد محدودهاي شخصي، خصوصي، امن و احترامآميز است، تقريبا در تمام شؤون زندگي مدرن ميتوان مشاهده كرد. كافي است كمي به اشيا يا اموالي كه به ما تعلق دارند، فكر كنيم. اين معنا را ميتوان در قطعيت و صراحتي كه در برخي از متون حقوقي مورد استناد، درباره تقدس مالكيت وجود دارد، نيز يافت. مثلا در حقوق موضوعه فرانسه، مـاده 17 اعلاميـه حقـوق بـشر و شـهروند سـال1789، «مالكيت حقي غيرقابلنقض و مقدس» توصيف شده است. مالكيت بر چيزي در واقع آن را از چيزهاي ديگر جدا ميكند و شأني به آن ميبخشد كه حتي نزديكشدن به آن يا تخطي از حدودي كه برايش تعيين شده، ممنوع و نابخشودني است. كالا نيز از نظر ماركس واجد وجهي الهياتي است. ماركس توضيح ميدهد كه در نظام سرمايهداري، كالاها نه تنها به عنوان اشياي مادي بلكه به عنوان نمايندهاي از روابط اجتماعي و اقتصادي ديده ميشوند. ارزش كالاها بهجاي اينكه ناشي از كار انساني باشد، بهنوعي مستقل (جدا) از توليدكنندگان و مصرفكنندگان به نظر ميرسد. اين جدايي باعث ميشود كه كالاها داراي ارزشهاي اجتماعي خاصي شوند كه به آنها وجهي الهياتي ميبخشد. در اين معنا حتي ميتوان حسرت جداافتادگي از بهشت بهرهمندي از كالاي توليد شده و جد و جهد براي رسيدن به آن وضعيت ازلي داشتنش را درنظر گرفت. از طرفي كالايي كه از بافتار جهان جدا شده و روي يك پيشخوان يا نيمه ستون، زير نوري كه از بالا ميتابد و تلألوي رازآميز پيدا ميكند، اخلاصي احترامآميز (نسبت به شيء جداشده از جهان) ميطلبد. به دستآوردن اين تلألو اثيري، داشتنش و اعمال نفوذ و تسلط بر آن چيزي است كه سوژه سرمايهداري را تعيين ميكند. اين پرتو نوراني زندگيبخش، ضمن پديدار ساختن كالا در قالبي بتواره، سوژه را نيز به خدايي مبدل ميسازد كه حق هر گونه دخلوتصرف بر موضوع مالكيت حتي حق نابود كردن آن را هم براي خود محفوظ ميداند. نياز به تسخير طبيعت و حق دخل و تصرف در آن از اين فرض كه انسان مالك آن است نشأت ميگيرد.
ناممكني امر مقدس
[كيشِ] مالكيت خصوصي با الگوهاي مصرف و توليد در جوامع مدرن رابطه مستقيم دارد. تمايل به انباشت و مصرف بيرويه منابع تحت مالكيت انسان (تقريبا هيچچيز از دايره مالكيت انساني خارج نيست اگر هم هست بهزودي به اين محدوده وارد خواهد شد) كه در جوامع صنعتي ترويج ميشود، به يكي از عوامل اصلي تخريب محيطزيست تبديل شده است. روشن است كه توليد انبوه و مصرف بيرويه، منجر به افزايش آلودگي، تغييرات اقليمي و نابودي منابع طبيعي ميشود. در نظر بگيريد صنعت مد، صنعت خودروسازي و صنعت ساختمانسازي در جوامع سرمايهداري از الگوهاي مصرفي هستند كه اثرات منفي آنها بر محيط زيست كاملا مشهود است. انگار هر جا پاي صنعت در ميان است يك روال وحشي و بيقيد و بند نيز جاري است تا بيپروا هر رويه طبيعي و انساني را به سرعت و با بيرحمي مخدوش كند.اين شيوه مصرف، بر اصل تقدس يافته مالكيت خصوصي و دلالت كاملا بديهي آن به حق طبيعي و اختيار تام نسبت به موضوع مالكيت تكيه دارد. مالك يك خانه استخردار حق استفاده از آب استخرش را در ظهرهاي گرم تابستان حتي در شرايط كمبود منابع آب حق طبيعي خود ميداند. با اين استدلال كه مالكيت همهچيزهايي كه در محدوده خانه زيباي او قرار دارند به نامش ثبت شده است. خريدن انواع و اقسام لباسهاي رنگارنگ با برندهاي دهانپركن و معمولا يك يا دو بار مصرف هم از سوي صاحبان و مالكان سرمايه با همين استدلال توجيه و حتي تبليغ ميشود. يك كتچرمي آويزان زير نور چشمنواز داخل يك ويترين روشن و شفاف همچون تجلي امر مقدس (البته به معناي چيزي كه نبايد به آن دست زد اما ميتوان مالكيتش را به دست آورد) بروز مييابد و سوژه را در سوداي به دست آوردنش دستبهجيب ميكند تا هر چه زودتر آن نور ازلي را از آن خود كند و هر بار با بهيادآوردن آن دقيقه (لمحهاي كه فقط تا پرداخت پول دوام ميآورد) آن لحظه تقديس خدايگان مالكيت را با خودش مرور كند و «خودمالكفهمكنان» در باد بروتي پر معنا بپيچد. هرچند به محض آنكه آن نور اساطيري به واسطه يك يا سه بار پوشيدن رنگ باخت، موضوع تملك تبديل به آشغال به درد نخوري ميشود كه به هر شكل بايد از دستش خلاص شد تا نور را دوباره در كالاي ديگري جستوجو كرد. براي خلاصشدن از كوه زبالههايي از اين دست هم هزاران ترفند طاقوجفت در ميان است. يا ميتوان در قالب سوژه بخشندهاي فرو رفت كه به فرودستان جامعه توجه ويژه دارد و نور از دست رفته كت چرمي را اينبار در چشم كساني ميبيند كه روشني حقشناسي و سپاسداري در عمق چشمان بيرمقشان ميبرقد؛ يا اينكه با شيوههاي مدرن بازيافت زباله كه در آپارتمانهاي لوكس و مد روزشان به واسطه همين قانون مقدس مالكيت رقم خورده است از دست آن نور خاموشي يافته، از دست آن تاريكي مازاد نجات پيدا ميكنند. هر چند نفرين ناممكني اين امر مقدس هميشه گريبان ميل سيريناپذير را چسبيده باشد. بهاينترتيب مالكيت خصوصي با اين رنگ و تفسير همواره مصرف لاقيد را حكم ميكند و با تأكيد بشارتوار بر آزادي انتخاب، تملك و هرگونه استفاده از چيزي كه به دايره امن و امانش وارد ميشود، آيين مصرف و سپردن تبعات آن را به زميني كه انسان مالك آن است، سفارش ميكند و تبعات ناگزيرش را به واسطه قدرت مطلقش به دايره غفلت و فراموشي ميراند.
طايفه درخت
با اينحال اين دلخوشي خفيف و لاغر هم وجود دارد كه با نگاه به سازوكار تعامل گذشتگان دور با طبيعت و معناي مالكيت در چشم ايشان كفري كه مالكيت خصوصي بر خداي طبيعت ميورزد به ايماني تازه بنشيند. مثلا اينكه شيوههاي مالكيتي در بسياري از جوامع بومي پيشين بر اساس مراقبت از زمين و منابع طبيعي بوده است. اينكه در جوامع بومي آمازون بههيچوجه نامعمول نبوده كه هر چيزي در اطرافشان مالكي داشته: از درياچه و كوه گرفته تا گياه و بيشهزار و حيوان. اين نوع مالكيت در آن دوران همزمان معناي دوگانه تسلط و مراقبت را تحقق ميبخشيد. بر اساس اين ديدگاه بدون مالك بودنِ چيزي يعني بيپناه و بيمراقببودن آن چيز. بودهاند فرهنگهايي كه در آنها هر طايفه انساني مالك گونهاي حيوان بوده است: «طايفه خرس»، «طايفه گوزن شمالي»، «طايفه عقاب» و ازايندست، اما اعضاي آن طايفهها حتي نميتوانستند حيوانات متعلق به آن گونه را شكار كنند، آسيب بزنند يا به هر صورت ديگري«مصرف» كنند. (5) با مرور همين داستانهاي دور شايد تبوتاب داشتن و توهم سروري ورزيدن بر همهچيز، روزي از سكه بيفتد و طايفههاي درخت و كوه و دريا باز در زمين تيره بگردد.
پاورقي
1- Gregory, A. and Donahue, C. (n.d.) . Property Law. Encyclopaedia Britannica. Retrieved from www.britannica.com/topic/propertylaw.
2- Alexander, G. and Donahue, C. (2015) . Roman Law and the Origins of the Civil Law Tradition. Springer, p. 115
3- Durkheim, E. (1954) . Elementary Forms of Religious Life. Translated by J.W. Swain. New York: Macmillan, p. 47.
4- ماركس، ك. (1401) . سرمايه نقد اقتصاد سياسي. ترجمه حسن مرتضوي. تهران: نشر لاهيتا، ص. 99
5- گريبر، د. و ونگرو، د. (1401) . سپيده دمان همهچيز تاريخ جديد نوع بشر. ترجمه حسن مرتضوي، مهدي صابري و عليرضا خزايي. تهران: نشر چرخ، صص 218-220.