حواشي اكران «پير پسر» ساخته اكتاي براهني در كاخ جشنواره
گزارش يك فيلم
ابراهيم عمران
اينبار بايد از انتهاي فيلم نوشت. پايان آن و تشويقهاي ممتد و طولاني مخاطب. نبايد فيلم را نقد كرد. دست بر قضا بايد از مناسبات قبل و بعد اين كار نوشت. سينمايي كه مخاطب نه فقط صرف توقيف فيلم، پيگير آن شود ارزش و قدر دارد. بلكه دليل آن واقعيتهاي اجتماعي قابل لمس ميتواند باشد كه « صدو نود دقيقه» آن را بيحركت و تكان خوردن مرسوم با صندليهاي نامناسب دنبال كند.
تازه دست به موبايلش نزند كه ساعت را ببيند كه از نيمه شب را هم رد كرده و از استراحتش هم گذشته باشد. آري صحبت از فيلم « پير پسر » است. اكتاي براهني در اين فيلم سه كاراكتر اصلي مرد داشت. برآيندي از طبقهاي كه قصد روايتش داشت. پدر و دو پسر با هم در خانهاي كهن به قدمت نام فاميليشان كه « باستاني » است. و تك كاراكتر بينظير زن كه بار همه نابسامانيهاي اجتماعي را در چهرهاش ميتوان ديد. فيلم اگر مورد تشويق قرار گرفت؛ نه از براي حرف و حديثهاي قبل آن؛ بلكه از آن روي بود كه پدر اين كار را لمس ميكرد در مناسبات اجتماعي روزمرهاش.
دو پسر نيز مابهازاهاي زيادي داشتند. پايان فيلم و حين تشويق، تماشاگري ناي بلند شدن نداشت. تيتراژ هم پايان يافته بود. در آن وقت هيچ فردي مشتاق ترك سالن نبود. آن هم بعد از چهارده ساعت بودن در كاخ جشنواره. از او پرسيدم چرا نميرود. نگاهي كرد. و گفت مگر ميتوانم از صندلي برخيزم. گفتم چه شده كه اينگونه ميگوييد؟ گفت اين همه سمينار و بحث و كتاب آموزشي درباره ارتباط بين فرزندان با والدين ديديم و شنيديم. اين فيلم همه را در سه ساعت به تصوير در آورد.
ميبينم چقدر اشتباه كردم در برخورد و مواجهه با فرزندانم. حين بيرون آمدن هوا سرد بود. موجي از ديالوگهاي مختلف رد و بدل ميشد. مهري بين همگان از آشنا و غريب در گرفته بود. همه از بازي بيتكرار حسن پورشيرازي ميگفتند. از اينكه اگر نماينده ايران در اسكار ميشد اين فيلم؛ به حتم بازياش ديده ميشد. ديگري از ليلاي سينما كه تا چه حد واقعي؛ نقشش را ايفا كرده بود. آن ديگري از حامد بهداد كه بعد مدتها نقشي را بيحركت اضافه صورت و صدا بازي كرده بود. ديگري اما حرفي زد كه به دل نشست. گفت چقدر اين جمعيت با هم مهربان شدهاند. چقدر با هم آشنا به نظر ميآيند. همه به هم تعارف ماشين ميكنند اگر اين وقت شب؛ وسيله گيرشان نيايد. گفت اين تعارف مرسوم نيست. اين جادوي سينماست كه دلها را بههم نزديك ميكند. وجه مشتركي بين خويشتن پيدا كردهاند. گويي همه آن تماشاگران به احوالات شخصيتهاي فيلم واقف بودهاند. ديدهاند و درك كردهاند پيرامون زندگي روزمرهشان. با اينكه فيلم از داخل منزل قديمي روايت ميشود و نماهاي بيرونياش نيز كم است؛ ولي اين شناختي كه به اجتماع دارد بينظير است. همه آنانيكه فرصت تماشاي سه ساعته اين فيلم ماندگار و بيتاريخ مصرف را داشتند؛ نوعي احساس پيروزي ميكردند. كه جلوتر از ديگران توانستند اين كار را تماشا كنند. طرفه آنكه حرف زيبايي در آسانسور برج ميلاد زده شد. فردي گفت كاش وفاق آقاي پزشكيان در اين فيلم هم پياده شود. اجازه نمايش عمومياش داده شود. حال مساعد ما را چرا نبايد همه دارا باشند. تازه اين فيلم برگرفته از داستان شاهنامه است. بگذارند فيلم را همگان ببينند تا آموزههاي بهتري پيدا كنند. مگر نه اينكه سينما در جاهايي راهكار غير مستقيم نشان ميدهد. به پاركينگ كه رسيديم سوز سرماي بهمن بيداد ميكرد. شادماني در چهره روزنامهنگاران و منتقدان هويدا بود. از هر طيفي درباره اين فيلم حرفها داشتند. و چه امري بهتر از اينكه فيلمي اينگونه محل بحث شود. در ترافيك محوطه دوستي ميگفت راستي چرا برخورد گاها نامناسب پسران با پدر (با وجود برخورد خشن و قلدرمآبانه او) بسان سيلي دختر فيلم «برادران ليلا » واكنش نداشت؟
اين فيلم تا بيرون رفتن از گيت و رسيدن به اتوبان و خيابانها نيز محل بحث بود. بامدادان كه از خواب برخاستم پيامكهاي زيادي آمده بود. همگان (دوستان و آشناياني كه سينما را جدي دنبال نميكنند) در يك كلام پرسيده بودند كه آيا ديشب فيلم را ديدهام؟ و اين براي كمتر فيلمي پيش آمده است. تعجب از اينكه در چند ساعت اين فيلم اينگونه محل سخن ميشود. نميدانم كنه اين پيگيري چيست. از روزگار و زمانه است كه پناه بر سينما و به طريق اولي سينماي اجتماعي ميبريم؟ يا اينكه سينماي اجتماعي با همه محدوديتهايش اينگونه توان ايجاد بحث دارد. اغراق نيست اگر نوشته شود كه در صورت اكران اين فيلم حتي به صورت محدود و در بازه زماني كم؛ ركورد فروش و ديدن در سينماي ايران شكسته خواهد شد حتي با زمان طولانياش. اين يك پيشبيني نيست. امتحانش كنيد؛ شايد نگرش به سينما و مابه ازاهاي آن برايتان تغيير كند...
پينوشت: يادداشت تمام شده بود كه دوستي زنگ زد و گفت پيشنهاد بده كه حتي اگر شده اين فيلم را يك هفته اكران عمومي كنند! گفتم در پايان يادداشت پيشنهاد يكماهه دادم! گفت ما به همان يك هفته هم قانعيم...!