پيرپسر؛ سينماي ناب و ديگر هيچ!
مريم بحرالعلومي
در امتداد شب و پس از ساعتها تماشاي فيلمهايي كه شايد قرار بر سينما شدن گذاشتند، اما نهايتا دست و پايي بر پرده ميزنند؛ شكوه سينما، ما سينمادوستان را بهتزده كرد. «پيرپسر» پس از طي مشكلات مميزي و مجوزها؛ قبراق و تماشايي در ۱۹۰ دقيقه، قدري پرقدرت به ميدان آمد كه نفسهاي حضار برج ميلاد با هر نگاه، سليقه يا ايدئولوژي، در سينهها حبس شد. فيلمي به جد، مهم براي عصر امروز كه دانش كارگردان و ريشه فرهنگي او را قاب به قاب همچون نقاشي و ديالوگ به ديالوگ مانند شعري منعكس كرد.
اكتاي براهني، فرزند استاد زندهياد دكتر رضا براهني كه ديدار و گفتوگوها با ايشان از افتخارات حياتم است؛ با «پيرپسر» درخشش تمامقد سينماي شعورمندي را به نمايش گذاشته كه در نوع خود ميتواند به مبدا تاريخي براي سينماي ايران بدل شود. سينماي قبل و بعدي كه اگر واقعبين باشيم و اعتراف كنيم، جان اندكي برايش مانده است. پيرپسر؛ همان سينمايي است كه ادعاي اجتماعي بودن ندارد، اما به دقت جامعهاش را ميشناسد. هرگز فرياد زنانه يا مردانه بودن سر نداده، اما بيحد و وصف، زنانگي را ميانه مردان قصهاش، زيبا به تصوير كشيده است. شخصيت سه مرد از سه نسل را در شمايلي با مهارت و جزييات درهم تنيده كه دانشكدهاي روانشناختي و جامعهشناختي از مردان زمانهاش باشد. بازيگران «پيرپسر» يكي درخشانتر و تكنيكيتر از ديگري در كاراكترهاي قصه فرو رفتهاند. حسن پورشيرازي، در قامت پديدهاي نقشآفريني ماندگاري دارد و آنچنان جنونآميز نقش خود را زندگي كرده كه مخاطب شخصيت غلام پلكي را از تماشاي هنر او دريغ نميكند. حامد بهداد همچون بسياري از آثار كارنامهاش، متفاوت عمل كرده و با تسلط بر جزييات صورت، لحظهاي شبيه به هيچ يك از نقشآفرينيهاي كارنامه طويل خود نيست و محمد وليزادگان با تجربهاي محدود، اما به واقع تكامل يافته، به درستي و در اندازه نقش هنرنمايي ميكند. ليلا حاتمي نيز گويي با حضور خيرهكنندهاش بر بوم اين نقاشي اصيل، رنگ خوشِ دگر است.
فيلمنامه با بهرهگيري از زبان دقيق ادبيات معاصر و بسيار حرفهاي در لايهها نفوذ كرده و توسط كارگردان به نگارش درآمده است. موسيقي كمك حال جهان مواج اثر و فضاي صدايي در اختيار كامل قصه فيلم قرار دارد. كارگرداني حساب شدهاي كه مشخصا تدوينگر بسيار خوش ريتم و هوشمندانه با آن همراهي كرده است. فيلم در بيش از دوسوم در فضاهاي داخلي ميگذرد و فيلمبرداري و صحنهآرايي، به خوبي با ساختار همراه شدهاند كه ميزانسنها از جنس زندگي و زندگي بر پرده از جنس سينما باشد. سينمايي كه پس از تماشاي آن، جمعيت كثير حاضر دقايقي ايستاده آن را تشويق ميكنند، چراكه چشمهاي تشنه را شگفتزده كرد، اهالي رسانه را به وجد آورد و مهمتر از هر چيز، سينماگراني چون نگارنده اين يادداشت، سرانجام يك كار گروهي پر زحمت را درسينما يافتند تا خستگي مفرط روزها و شايد سالهاي حسرت و تلاش براي سينماي وطني ناب تا حدي كمرنگ شود، خستگياي درست به مثابه شعر دكتر رضا براهني بزرگ؛ ديوارنوشته شده در صحنهاي از فيلم (شتاب كردم كه آفتاب بيايد، نيامد ...) .
پيرپسر؛ اميد روزهاي بهتر براي سينماي ايران است. اميد به سينمايي كه در جهان حرفها براي گفتن دارد و هنوز گوشنواز قصه ميگويد، چشمنواز تا پايانبندي پيش ميراند. اميد به فيلمسازان ايراني مستقل و متعهد به دغدغههايي كه به هر قيمتي صرفا يك فيلم نسازند... سينما را به سينما بياورند. سينماي ناب و ديگر هيچ!