سفرنامه «لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني
بيروت، جهاني ديگر خانه ژوزف چشم پزشك لبناني! (۱۸)
سيد عطاءالله مهاجراني
روز چهارم
سهشنبه ۱۷مهر ماه (۷ اكتبر)
امروزم با پيادهروي كنار خيابان ساحلي همراه با ژوزف چشمپزشك لبناني آغاز شد. درباره بمبارانها صحبت كرديم. من سفر به طرابلس و مرقد جبران خليل جبران در مار سركيس را برايش تعريف كردم. اتومبيلش را كنار خيابان روبهروي باشگاه نيروهاي مسلح پارك كرده بود. هر دو اتومبيلي كه جلو و عقب اتومبيلش بودند. خانوادههاي جنگزده بودند. قرار شده بود صبحانه به خانهاش برويم. خانهاش در منطقه و ارتفاعات كفر شيما مشرف بر مديترانه بود. ميز صبحانه توي ايواني قرار داشت كه به طول بيش از ده متر و پهناي چهار متر بود. براي من اين صبحانه و خانه مسيحي لبناني انگار يادآور ارامنه مهاجران بود. به خانهشان ميرفتيم. مهمانشان ميشديم. برخي روايتها را در كتاب حاج آخوند و شيخ بيخانقاه نوشتهام. براي من چشمانداز مديترانه از ايوان آپارتمان كه اشرافي است چندان چشمگير نيست كه محبت و صفاي اهلخانه؛ آن هم نسبت به مهماني كه براي نخستينبار و آخرين بار به خانهشان آمده است. احساس ميكردم شبيه عضو خانواده با من رفتار ميكنند. ژوزف «همان يوسف خودمان!» افراد خانواده را معرفي ميكند. «ايشان دينا همسرم هستند.» خانمي در دهه هفتاد عمر. با آرايش مناسب و لباس خوشرنگ ابريشمي و اطلس و شالسبز كشمير كه بر شانه انداخته است. «ايشان شادي پسرم هستند. اين هم ليليان عروس عزيزم. ليليان از خاندان خوري است. شما حتما الياس خوري را ميشناسيد. از همان خاندان هستند. ايشان دخترم جولياست و فادي دامادم. ايشان هم ادوارد پسر خالهام هستند. در همين آپارتمان طبقه بالا زندگي ميكند.» فادي به نظرم نودساله ميآمد. بسيار شيك و تناسب حيرتانگيز رنگها در لباس و حتي در رنگ جوراب كه سدري بود. در طيفي از رنگ سبز محاط شده بود. ژوزف به آشناييمان از كرنيش كناره مديترانه و ترانه جسر مارسل خليفه و شعر خليلالحاوي آغاز كرد. گفت همان پل، پلي شد تا سيد كه وزير سابق فرهنگ ايران بودند... به من اشاره كرد و گفت در لبنان اگر كسي مدتي در عمرش سفير يا وزير باشد براي همه عمر به او جناب سفير يا جناب وزير ميگويند. پرسيد: «در ايران هم چنين رسمي هست؟!» گفتم: « نه. در ايران چون زمينه نظام جديد متكي بر انقلاب در سال ۱۹۷۹ ميلادي شكل گرفت. تشريفات و القاب، جدي گرفته نميشود. اساسا انقلابها با تشريفات نسبتي ندارند. چنان كه ژان پل سارتر در گزارش سفرش به كوبا پس از پيروزي انقلاب كوبا كه با عنوان « جنگ شكر در كوبا» منتشر شده است. به همين نكته اشاره ميكند. اعضاي دولت فيدلكاسترو همه با بليت درجه معمولي (اكونومي) هواپيما سفر ميكردند. مراقب بودند كه فاصلهاي با مردم پيدا نكنند. مردمي كه برخي وزيران يا معاونان كاسترو را ميشناختند. با اسم كوچك آنها را صدا ميكردند. انقلاب ما هم هنوز كم و بيش از اين جهت در همين مرحله «نهضت» است و به «تشريفات نظام» گرفتار نشده است. انقلاب فرانسه هم در آغاز همين شيوه را داشت. در انقلابهايي كه نسبتا عمر طولانيتري پيدا كردند؛ مانند انقلاب روسيه در سازمان حكومتي اتحاد جماهير شوروي، انقلابيون سابق به سرعت به طبقه جديدي تبديل شدند و بعد دستهجمعي سقوط كردند! در انقلاب ما سبك زندگي امام خميني و امروزه سبك زندگي آيتالله خامنهاي با سادهترين مردم قابل سنجش است. غباري از اشرافيت و رفاه بر زندگيشان ننشسته است.» ادوارد سري تكان داد و گفت: «به نظرم همين سبك زندگي بازتابش در سخنان و مواضع سياسي مشاهده ميشود. اگر رهبري كشوري به زندگي مرفه و تشريفاتي عادت كرد، سخنانش هم با قدرتها و ابرقدرتها كم رمق و چند پهلو ميشود. ما كه كودك بوديم پدرم ميگفت اگر طمع نداشته باشي ترس هم نخواهي داشت. ترس و طمع دو روي يك سكه هستند!»
شادي لبخند زد و گفت: «اجازه بدهيد قدري فضاي جدي بحث را تغيير بدهم به نظرم در هرحال ايرانيها چندپهلو حرف ميزنند. يكي از دوستان لبناني من كه البته ضد ايراني و ضد حزبالله است. اگرچه حالا كه حزبالله ضربه خورده و در موضع مظلوميت است او از حزبالله دفاع ميكند! ميگفت اين مطلب در خود ادبيات ايرانيهاست. شما ببينيد درست گفته؟ مطلب اين است:
«اگر با يك فرد ايراني صحبت كنيد. در همان زماني كه با شما حرف ميزند در ذهنش مطلب دومي ميگذرد. اما در قلبش مطلب سومي است و در جيبش مطلب چهارمي است! خلاصه تكليف شما با ايرانيها روشن نيست!؟ همينطور است؟!»
گفتم: «هست و نيست! ايرانيان با دوستان چنين نيستند. اما با دشمنان پيچيده و چند لايهاند. اصلا اين تفاوت در نگاه مسيح عليهالسلام هم وجود دارد مگر مسيح به حواريون نگفت: «من شما را همانند گوسفندان به ميان گرگان ميفرستم. پس همچون مارْ هوشيار باشيد و مانند كبوترْ ساده. از مردم برحذر باشيد. آنان شما را به محاكم خواهند سپرد و در كنيسههاي خود تازيانه خواهند زد.» اين آيات در باب دهم انجيل متي است. گرگان تمثيلي از جهان موجود است. ببينيد ما الان در بيروت در زير بمباران نيروي هوايي اسراييل به سر ميبريم. اگر سكوت كنيم. گوشمان را تيز كنيم. حتي نكنيم. صداي ملخ يا پروانه چرخان پهپاد را ميشنويم. با شركتهايي مانند گوگل و اپل و متا هم دستشان توي هم است. ميتوانند تشخيص بدهند الان دور اين ميز چه كساني نشستهاند. اين ايوان و جمع ما ميبايست هدف قرار بگيرد يا نگيرد! در چنين دنيايي چه بايد كرد؟
ما هم در ادبياتمان به دليل اينكه در معرض تهاجمهاي سنگين بودهايم، گونهاي رازداري و رازپوشي يا مضمون چند لايهاي در ادبياتمان ديده ميشود. بيت از يكي از شاعران ايراني، قاآني كه در ۴۵سالگي در سال ۱۸۴۵ فوت كرده است. گويي همين شرايط خطير روزگار خود را در بيتي تصوير كرده است:
تا كه ردّ سمّ اسبت گم كنند
تركمانا نعل را وارونه زن
از اين بيت پيداست كه شاعر وصف حال كسي را ميكند كه دشمنان او را تعقيب ميكنند. ميگويد نعل اسبت را وارونه بزن تا دشمن جهت تو را پيدا نكند. امروزه در زبان ما «نعل وارونه» يك اشاره و استعاره است. منتها نعل وارونه را كسي به دوست نميزند. در مواجهه يا گريز با دشمن اين شيوه را به كار ميبرد. دينا خانم گفت: « اگر سيد را بخواهيد يكسره به حرف بگيريد پس كي صبحانه بخورد!» برايم قهوه ريخت. قهوهجوش مسي با دسته بلند، بسيار قديمي به نظرم رسيد. خانم دينا گفت: « اين قهوهجوش هديه مادربزرگ مادرم در روز عروسي مادرم بوده. نزديك به 200 سالشه! بيشتر از عمر من و ژوزف!» بوي قهوه فضا را فرا گرفت. من با بوي قهوه بيشتر حال ميكنم تا خود قهوه!
گفتم البته يكي از شخصيتهاي مشهور صهيونيست دور گلد كه سفير اسراييل در سازمان ملل و نيز لندن بود.كتابي در سال ۲۰۰۹منتشر كرده است با عنوان «ايران قدرت اتمي جديد» روي جلد كتاب هم عكس محمود احمدينژاد را انداختهاند. البته اسراييليها هم درباره احمدينژاد تفسيري دوگانه دارند. دور گلد احمدينژاد را در مسير توليد بمب اتمي تفسير ميكند. همان كارهاي نمايشي كه ايشان برگزار ميكرد. مثلا نمايش كيك زرد! يا اعلام كرد دختربچهاي توي خانهشان دارد توي قابلمه اورانيم غنيسازي ميكند. و حالا دولت برايش محافظ گذاشته است!اين شوخيها را برخي اسراييلي كه براي ترويج هراس از ايران نياز داشتند، به عنوان دستاويز شكار كردند. روايت ديگر، روايت موئير داگان رييس سابق موساد است كه تفسير ديگري دارد!
ادوارد گفت: «يعني ايران دنبال بمب اتمي نيست!؟»
گفتم موضوع پيچيده است! همان چهارگانه سخن و مغز و قلب و جيب! و تازه كدام جيب!؟ وقتي حكومت ايران در نظم جهاني امريكايي در زمان شاه هضم شده بود. به روايت ژنرال رابرت هايزر در خاطراتش، شاه به فرماندهان ارتش ايران دستور داده بود كه از ژنرال هايزر اطاعت كنند. شاه گمان ميكرد هايزر براي مديريت كودتا عليه انقلاب و به نفع بقاي حكومت شاه به ايران آمده است. اگر هم ماموريتش اين بوده است در جلسات روزانهاي كه با فرماندهان ارتش ايران و رييس ساواك و ژنرال توفانيان داشته است؛ هايزر به اين نتيجه ميرسد كه ارتش ايران توانايي و ظرفيت كودتا ندارد.
در سال ۱۹۷۵ يعني چهار سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي اسحاق رابين، نخستوزير و شيمون پرز، وزير دفاع اسراييل به ايران سفر ميكنند. آنها شاه ايران را فريب ميدهند كه ميتوانند كلاهك هستهاي به او بفروشند. ظاهرا ميفروشند. ايران به اسراييل يك ميليارد و 200 ميليون دلار نفت تحويل ميدهد. حتي از ايران خواستند كه از بندر ايلات تا پالايشگاه، ايران هزينه نصب لولههاي انتقال نفت را تامين كند. كرد! حالا دشمني اسراييل با ايران روشن است. زمان شاه منافع بسياري در ايران داشتند. شركتهاي متعدد ساختماني اسراييلي مثل شركت هديش براي ارتش ايران مجتمعهاي مسكوني و نيز پايگاه دريايي ميساخت. حتي به دليل اينكه شاه نسبت به مقالاتي كه عليه او در امريكا در نيويورك تايمز و واشنگتن پست منتشر ميشد، بسيار پريشان ميشد و عصبي بود. واكنش نشان ميداد. اسراييليها به شاه پيشنهاد كرده بودند يك تيم مطبوعاتي براي لابيگري در امريكا تشكيل بدهند. تا جلوي انتشار اينگونه مقالات را بگيرند. شاه از وزير دربارش اسدالله علم كه اين موضوع را در خاطراتش روايت كرده است، ميپرسد: « مگر اين روزنامهها مال خودشان نيست؟!»
ميخواستم بگويم آن مضموني كه درباره سخن و مغز و قلب و جيب گفتيد.گمان نميكنم درباره مردمي بيش از صهيونيستها مصداق داشته باشد! به روايت قران مجيد موسي عليهالسلام ماموريت يافت به بني اسراييل بگويد تا گاوي را قرباني كنند. هزار جور ادا در آوردند و اين تعبير « انّ الْبقر تشابه علينا» مثل ساير شده است. اين چندگانگي از خصوصيتهاي مهم صهيونيستهاست. شايد چون در آيين يهود اصالت با قوم يهود است و در مسيحيت، مسيح كانون مسيحيت است و در اسلام قرآن مجيد نقش كانوني دارد. وقتي قوم كانون بود. همه بازيگريهاي قوم تبديل به سنت تاريخي و اجتماعي و ديني ميشود.