پاراگلايدرسواري
سيدحسن اسلامي اردكاني
از كوه پايين آمدهام و دارم كفشم را عوض ميكنم كه يك خودروی سواري توقف ميكند. راننده كه مردي تقريبا 45 ساله است با موهاي فلفل نمكي، مسير صعود را ميپرسد. كمي توضيح ميدهم. بعد ميپرسد كه چقدر طول ميكشد به قله برسم. آن را هم ميگويم و برميگردم. اما بازميگردم تا نكتهاي را تأكيد كنم كه من فقط زمان لازم براي صعود را گفتم، نه فرود را. ميگويد كه نيازي به فرود ندارم و «با پاراگلايدر ميپرم». ناگهان شتاب براي بازگشت را فراموش ميكنم و كودكانه منتظر ميمانم تا پاراگلايدرش را ببينم. از صندوق عقب يك كولهپشتي بيرون ميآورد كه حجيم و احتمالا سنگين است. توضيح ميدهد كه 13 كيلو وزن دارد. يك كوله 13 كيلويي براي صعودي سبك، كمي سنگين است.
وسوسه ميشوم بيشتر بپرسم. اولين مواجهه مستقيم من با يك پاراگلايدرسوار است. سوال ميكنم كه هزينه مجموعه تجهيزات اين رشته چيست. ميگويد با 3500 يورو ميشود يك پك كامل خريد. يعني با يك حساب سرانگشتي و با همه ملاحظات تورمي، چيزي حدود 400 ميليون تومان. ميپرسم لوازم دست دوم چي؟ البته ميانهاي با اين لوازم ندارم و ميدانم كه كوهنورد قدر لهستاني، يژي كوكوچكا كه بارها قله اورست را صعود كرده بود، به دليل استفاده از يك طناب دست دوم معمولي كه در كاتماندو خريده بود جانش را از دست داد؛ تازه به كوه چسبيده بود. اگر لوازم معيوب باشند، در آسمان به چه ميتوان چنگ زد؟ فقط از سر كنجكاوي سوال ميكنم. برايم حساب ميكند كه يك بال لازم داريد كه اينقدر ميشود و يك صندلي و دو- سه قلم ديگر كه حدود 160 تا 180 ميليون تومان ميشود. باز كمي سنگين است.
ميگويم كه جالب است، اما اين كولهپشتي خيلي سنگين است و من با يك كولهپشتي 9-8 كيلويي يك برنامه يك روزه را ميروم. ميگويد كه براي اين كار كولهپشتي سبك 5 كيلويي هم هست. بعد كمي از اين رشته و مربيان معروف و مسيرهاي پرش سخن ميگويد. هم خوشم آمده است و هم با نگاهي به همه جوانب، احتمال كمي ميدهم كه دنبال اين يكي گناه جديد بروم. به اندازه كافي درگير لهويات دنيوي هستم.
پس از شنيدن توضيحات تشويقگونه او، براي آنكه چيزي گفته باشم، ميگويم كه فعلا من به كوهنوردي معتادم و همين يك اعتياد براي من بس است. پاسخ دندانشكني ميدهد. ميگويد كه دوپاميني كه هنگام پرواز با پاراگلايدر در بدن شما توليد و پخش ميشود، چندين برابر كوهنوردي است و اگر يك بار با پاراگلايدر بپري ديگر از آن دست نخواهي كشيد.
هيچ پاسخي ندارم بدهم و اصرار بر بياعتبار كردن ادعايش بيهوده است. چون تجربه پرواز با پاراگلايدر را ندارم. شماره تلفن ميدهد تا اگر خواستم اقدام كنم. گرچه در دلم ميدانم كه اهل عمل نيستم و اگر هم كودك شرور درونم در پي اين بازيگوشيها باشد، والد محافظهكارم با نگاهي به جيبم ميگويد تو را چه به اين غلطها! خداحافظي ميكنم و با ذهني سرشار از سوال دور ميشوم. حالا فرض كنيم فرصت داشتم و توان بدني هم اجازه داد براي پاراگلايدرسواري اقدام كنم، اما فكر ميكنم كه اين ورزش پر خرج و به تعبير امروزي «لاكچري» است. كاش از آن پاراگلايدرسوار سوال ميكردم كه شغلش چيست. حقوق يك سال من كفاف خريد اين تجهيزات را نميدهد. اما كسي ممكن است بگويد كه همين كوهنوردي كه تو ميروي هم كمابيش لاكچري است. نگاهي به كفشت كن! يا كولهپشتي خودت را ببين! البته تفاوت زيادي است بين هزينه كوهنوردي و پاراگلايدرسواري. اگر كفش مناسبي نداشتيم، ميشود با كتاني معمولي هم صعود كرد، حداكثر كمي پا آسيب ميبيند يا انگشتانم سرما زده و قطع ميشود، اما رفتن به آسمان چيز ديگري است؛ يا بايد بال گرانقيمت خريد يا از خير پرواز گذشت. با اين حال، باز كوهنوردي يكي از ورزشهاي گران دنيا است و اگر منصفانه بخواهيم به قضيه بنگريم، منِ كوهنورد هم از نظر خيلي كسان دارم يك فعاليت «لاكچري» انجام ميدهم. دارم فكر ميكنم آيا ميشود واقعا پاراگلايدرسواري را لاكچري دانست و كوهنوردي را نه. اگر نشود، بايد براي پرواز فكري كنم.