• ۱۴۰۳ جمعه ۳ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5986 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱ اسفند

كي‌كاووس (15)

علي نيكويي

 از كشته ‌شدگان سپاه دژخيم تپه‌هاي كوه در گرداگرد ميدان نبرد برپا بود؛ سالار هاماوران وقتي ديد شاه مصر و شام در دست رستم اسيرند و ديگر در سپاهش طاقت نبرد با لشكر رستم نمانده، به پهلوان ايران پيام فرستاد كه اگر رستم جنگ را تمام نمايد او پيمان مي‌بندد كه كاووس شاه و افسران اسيرش را از بند برهاند و نزد رستم بفرستد و جز اين تمام سربازان و تسليحات جنگي سه كشور و تمام گنج‌هاي سه پادشاه مصر، شام و هاماوران را به شهريار ايران بسپارد. رستم اين توافق را پذيرفت، سالار هاماوران شهريار ايران را سوار بر اسبي خسرواني كرد كه زينش از طلا بود، كاووس شاه به سودابه گفت اينك تو نيز بر پشت زين اسب من بنشين و سيصد هزار سپاهي از سه پادشاهي كه اكنون در اطاعت كاووس شاه بودند از پشتش به راه افتادند. چون شهريار ايران سپاه بزرگ خود را ديد پيكي نزد قيصر روم فرستاد و به ايشان فرمود: پادشاه ايران اكنون نياز به شمشيرزن و نيزه‌دار بيشتر دارد، پس اگر با ايران از در دوستي هستيد اكنون لشكري براي من بفرستيد تا با سپاهيان من به سوي ايران رويم و تاج ‌و تخت خويش را بازيابيم؛ روميان به سرعت لشكري بزرگ براي شهريار ايران فرستادند.
آگهي به اعراب رسيد كه چگونه رستم پهلوان سه شهريار را در هم شكست و چه بر سرشان آورد پس نامه‌اي به شهريار ايران نوشتند و بر پيكي تيزپا دادند كه برِ كاووس شاه رساند و تقرير كردند كه: آن روزگار كه شهريار ايران در هاماوران اسير دژخيم بود لشكر تورانيان به سرزمين ايران درآمدند، پس دل ما از گستاخي تركان بدرد آمد كه چگونه افراسياب طمع تاج‌وتخت ايران نموده و از راه خرد درآمده؟! پس لشكري از نيزه‌دارانمان را روان كرديم به ايران براي جنگ با افراسياب؛ از ما و از ايشان بسي سرباز كشته شد و چون نتوانستيم بر ايشان پيروز گرديم لشكريان خويش را از ايران بدر آورديم، اكنون كه خبردار شديم شاهنشاه ايران با شادي و خوشي از بند اسارت رها گرديده آماده‌ايم تا به دستورش لشكري گران روانه كنيم تا ياري‌دهنده‌ او باشند و خون دشمنان شما را بريزند، چون كاووس شاه نامه‌ اعراب را ديد از گفتار ايشان خوشش آمد و از گناه ايشان گذشت و لشكريان ايشان را نيز پذيرفت. پس دستور داد نامه‌اي براي افراسياب توراني بنويسند كه: [اي افراسياب] از سرزمين ايران به سرعت درآي و زياده‌خواهي را بس كن كه تا همين حالا نيز از تو بسيار ناراضي‌ام! سرزمين توران براي تو كافي است چرا با بي‌خردي به بدي دست مي‌بري؟! اگر مي‌خواهي پوست بر تنت بماند همين دست‌بوسي ما بودن تو براي تو كفايت مي‌كند؛ فراموش كرده‌اي كه سرزمين ايران نشستگاه من و پايتخت شاهنشاهيم است! 
چون نامه‌ كاووس شاه را افراسياب خواند، در دلش كينه فوران كرد و از سر خشم به پيك كاووس شاه گفت: به كاووس شاه بگو اين‌گونه گفت‌وگو كردن تنها برازنده‌ انسان زشت‌خويي چون توست! اگر تو سزاوار ايران بودي چه لزوم داشت كه به سرزمين ديوان [مازندران] لشكر بكشي؟ بدان كه ايران از دو جهت از آن من است!
يكم آنكه پسر فريدون شاه، نيا و پدربزرگ من است پس تمام ايران شهر خانه و كاشانه‌ من است و دوم آنكه آن روزگار كه تو را شاه هاماوران به بند كرده بود و اسير گشته بودي، آن‌كس كه سرزمين ايران را از دست مهاجمين عرب تهي كرد من و شمشير زنانم بوديم!‌اي كاووس شاه، من با شمشير زنانم به هرچه مي‌خواهم مي‌رسم، اكنون نيز در ايران چشم‌به‌راه تو‌ام تا بيايي و جنگ را آغاز كنيم!
پاسخ را پيك كاووس شاه بگرفت و چون باد خود را به‌پيش شهريار ايران رساند و هر آنچه در پيش افراسياب ديده و شنيده بود را بازگفت؛ شاهنشاه ايران سپاهيان خود را براي جنگ آراست و از دشت‌هاي هاماوران و بربرستان به سوي سوريان رهسپار شد با لشكري بي‌كران و بزرگ. افراسياب نيز سپاه خود را بجنباند و به سوي لشكر كاووس شاه رفت و دو سپاه روبه‌روي يكديگر صف كشيدند.
هر دو سپاه بر كوس‌ها و شيپورهاي جنگ نواختند و طرفين سر از پيكر يكديگر جدا مي‌كردند كه آرام‌آرام نشانه‌هاي شكست در سپاه تورانيان پديدار شد؛ چيزي نمانده بود تا تورانيان از ميدان نبرد بگريزند كه افراسياب به ‌پيش لشكرش درآمد و فرياد كشيد: ‌اي پهلوانان و شيران من! شما را براي چنين روزگاري در كنار خود پروراندم، پس بي‌پروا به لشكر كاووس بتازيد و بر آتش جنگ بدميد؛ اگر هر كدام از شما در اين جنگ آن پهلوان سيستاني [رستم] را از پشت اسبش به خاك اندازد و بكشدش يا حتي اسيرش نمايد دخترم را به زني او در مي‌آورم كه پس از من او شاه كرد؛ چون تورانيان اين شنيدند جان دوباره گرفتند و با شوري بي‌مانند دوباره به ميدان جنگ درآمدند؛ اما اين‌بار نيز شكست ديگري از سپاه كاووس شاه خوردند. افراسياب چون وضع سپاهش را بديد دستور بازگشت داد و با لشكريانش از ميدان گريخت و روي سوي توران نهاد، چون دژخيمان همه از خاك ايران گريختند پادشاه سوي پارس رفت و جهان به شادي نشست، سپس پهلوانان خود را با لشكري به گوشه‌گوشه‌ جهان فرستاد تا بيداد را ريشه‌كن نمايند.
ديگر ظالمي در جهان توان ستم نداشت، كاووس شاه دستور داد بزرگان به خدمتش آيند، هر كدام را هديه‌ها داد، نوبت رستم شد شهريار وي را جهان‌پهلوان برنام كرد، چون آرامش و رامش در جهان پديدار بود كاووس شاه دستور داد تا كاخ‌هاي باشكوه برايش بسازند؛ يكي از كاخ‌ها را از سنگ خارا در البرز كوه ساختند دو كاخ ديگر براي بزم از آبگينه برايش پرداختند و دو كاخ از نقره براي نگهداري ابزار جنگ و كاخي از طلا براي نشستگاه او. روزگار بر ايرانيان و جهانيان چون بهار بود و غم و رنج از مردم‌ به‌دور؛ تنها دشمنان و ديوانديشان در بندها از گناه خود نالان بودند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون