• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۴ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5997 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۴ اسفند

نقاشي‌هايي از نورماندي تا سوكچو

نسيم خليلي

داستان محزون و زيباي زمستان در سوكچو، روايتي از روزمرّگي‌هاي يك دختر كره‌اي-فرانسوي است در بندر توريستي كوچكي در كره جنوبي در دل بحران جنگ و زمستان، وقتي كه سوكچو «همه را منتظر گذاشته بود؛ گردشگرها، قايق‌ها، مردها، بازگشت بهار.» دختر جوان در مهمانخانه محقري كار مي‌كند و با خاطره‌اي گنگ از پدر فرانسوي‌اش - كه او و مادرش را خيلي زود رها كرده - ناگهان در يك روز زمستاني با نقاش فرانسوي كميك استريپي مواجه مي‌شود كه آمده است فصل آخر روايتش را در سوكچو بنويسد و نقاشي كند؛ داستان اليزا سوآ دوسپن، در واقع جزييات و چگونگي اين مواجهه است در پيوند با هنر يان كراند. كراند از نورماندي آمده است و مي‌خواهد نقاشي‌هايش را در كاغذهايي كه از سوپرماركتي در سوكچو مي‌خرد و با جوهر ژاپني و الهام از افسانه‌هاي كره‌اي ادامه بدهد در حالي كه در مكاشفه‌اي داستان‌وار، به دنبال زني براي قهرمان كميك استريپش مي‌گردد يك وجود واقعي -  افسانه‌اي در ميان كوچه‌هاي قنديل‌بسته بندر تك افتاده در سرما. دختر بارها كراند را در حال نقاشي مي‌بيند و توصيفش مي‌كند، توصيفاتي كه در آن مي‌توان ظرايف كار يك هنرمند كميك استريپ را به تماشا نشست: «دستش را ديدم كه روي كاغذ مي‌دويد. كاغذ را روي كارتن گذاشته بود و كارتن را روي زانوانش. مداد، لابه‌لاي انگشت‌هايش، راه خود را مي‌جست. پيش مي‌رفت. پس مي‌كشيد، مردد مي‌ماند، جست‌وجو را از سر مي‌گرفت... روي هر خط بارها مي‌رفت و مي‌آمد، گويي بخواهد پاك‌شان كند، اصلاح‌شان كند، اما هر فشاري تنها عميق‌ترشان مي‌كرد. تصوير غيرقابل تشخيص بود. شايد شاخ و برگ، شايد توده‌اي آهن‌پاره. بالاخره طرحي از يك چشم را تشخيص دادم. چشمي سياه در انبوه موهاي آشفته... شخصيت اصلي را كه مي‌كشيد، دستش با اطمينان روي كاغذ سر مي‌خورد، قلم، با چشم بسته، درست در جاي مناسب فرود مي‌آمد.» بعدتر دختر كنجكاو مي‌شود تا درباره يان و كتاب‌هايش در موتورهاي جست‌وجوگر تحقيق كند: «با خواندن نقد و نظر خواننده‌ها و منتقدها فهميدم موضوع داستان‌ها ماجراي باستان‌شناسي است كه دور دنيا سفر مي‌كند. هر جلد، يك مكان جديد، سفري غرق در آب مركب، تك‌رنگ. فقط چند كلمه، بي‌هيچ ديالوگي. مردي تنها. با شباهتي چشمگير به نويسنده. در حالي كه همه شخصيت‌ها در سايه فرو مي‌رفتند، پرهيب اندام او به وضوح مشخص بود. گاهي بسيار بزرگ‌تر از سايرين، كوه‌پيكر، همچون غولي شل و وارفته و گاهي هم برعكس، خرد و ريز. تنها خطوط واضح و پررنگ تصوير قهرمان كتاب بود. بقيه پشت جزييات يك صندلي، يك سنگ‌ريزه يا يك برگ پنهان مي‌شدند...» دختر به نقاشي‌ها و كار هنرمند علاقه پيدا مي‌كند و در سوپرماركت‌ها به دنبال كميك استريپ‌ها مي‌گردد و يك‌بار يكي از آن كره‌اي‌ها را براي كراند به مهمانخانه مي‌آورد، كراند در كسوت هنرمندي خلاق و جست‌وجوگر از ديدن كار يكي از همكارانش فرسنگ‌ها دورتر از نورماندي به هيجان مي‌آيد: «درست مثل كودكي كه دارد خواندن ياد مي‌گيرد نقاشي‌ها را با انگشت اشاره دنبال مي‌كرد.» كم‌كم هنرمند فرانسوي منبع الهامش را پيدا مي‌كند كسي كه مي‌تواند به او در به فرجام رساندن فصل آخر داستان باستان‌شناسش كمك كند و او كسي نيست جز دختر مهمانخانه‌دار اندوهگين در حالي كه هنوز در كشيدن زن قصه در ترديد بوده است. آنها با هم به تماشاي نقطه‌هاي بكر سوكچو مي‌روند، مثلا معبدي در غاري تا بهانه‌اي باشد براي پرس و جو كردن درباره افسانه‌هاي كره‌اي: «داستاني را كه مادرم در بچگي برايم گفته بود، تعريف كردم. داستان تانگون، پسر خداي آسماني كه به بلندترين كوهستان كره فرستاده شد تا خرس ماده‌اي را به همسري بگيرد و پدر مردم كره شود. از همان موقع كوهستان نماد پلي شد كه آسمان و زمين را به هم پيوند مي‌دهند.» بعدتر توجه هنرمند به بومي‌ها جلب مي‌شود، به هائنيوها، «غواصان زن كره‌اي كه از صيد نرم‌تنان روزگار مي‌گذراندند»شايد مي‌خواهد آنها را هم نقاشي كند و به داستانش فرا بخواند: «براي كراند از هايينوها گفتم، زنان غواصي كه از جزيره ججو مي‌آمدند و مي‌توانستند در همه جور آب و هوايي براي صيد صدف و خيار دريايي تا عمق 10 متري آب فرو بروند.» و در اين ميان گفت‌وگوها فقط براي الهام گرفتن از زيبايي و شكوه قصه‌وار سوكچو نيست گاهي هم سخن از جنگ است: «فقط كافيه با پا شن ساحل رو كمي عميق‌تر گود كني، هنوز خون و استخون بيرون مي‌زنه... تابستون پارسال، سربازهاي كره شمالي يه گردشگر سئولي رو با تير زدند. داشت شنا مي‌كرد و متوجه نشده بود كه از مرز رد شده...» و كم‌كم سوكچو به كمك دختر اندوهگين به نقاشي‌هاي هنرمند راه پيدا مي‌كند: «ساختمان‌هاي سوكچو را توي نقاشي شناختم. مرز را، حجم درهم‌فرورفته‌اي از سيم‌هاي خاردار. همين‌طور مجسمه‌هاي بودا را. همه را از دنياي من وام گرفته بود تا آنها را با سايه‌هاي خاكستري در دنياي خيالي خودش بگذارد.» و همين موضوع در دختر نيز - كه در سوكچوي زمستاني گويي تنها مخاطب كميك استريپ‌هاي كراند است- اشتياقي بيشتر نسبت به اين نقاشي‌ها ايجاد مي‌كند، نقاشي‌هايي كه در گفت‌وگو با مادر و خاله‌اش اين‌گونه از آنها سخن مي‌گويد: «نقاشي‌هايش قشنگند. آدم رو ياد امپرسيونيسم قرن نوزده اروپا مي‌ندازند، در عين حال جزيياتش كاملا واقع‌گرايانه‌است.» در حالي كه خواننده داستان اين نقاشي‌ها را صميمانه‌تر مي‌بيند از اين رو كه در اين روايت، مجال شنيدن درددل‌هاي هنرمند را هم پيدا مي‌كند: «فكر كنم از اينكه ماجرا رو تموم كنم مي‌ترسم، از اينكه دنياش رو از دست بدم و ديگه هيچ قدرتي توش نداشته باشم... داستاني كه مي‌سازم ازم فاصله مي‌گيره و راه خودش رو مي‌ره... بعد شروع مي‌كنم به ساختن و تخيل كردن يه داستان ديگه، اما چيزي كه نقاشي مي‌كنم همون داستان قبليه. داستاني كه ديگه خودش داره خودش رو تعريف مي‌كنه بدون اينكه بدونم قراره به كجا بكشه، تا بالاخره تموم ميشه، اون وقته كه ميرم سراغ يه داستان جديد و روز از نو، روزي از نو...گاهي به خودم مي‌گم كه هيچ‌ وقت موفق نميشم چيزي رو كه واقعا منظورمه بنويسم... شايد اين‌طوري بهتر هم باشه... دليلي ميشه واسه ادامه دادن. وگرنه شايد ديگه چيزي نكشيد...» و به اين ترتيب است كه مخاطب در اين داستان دلكش و گاه شاعرانه، ضمن اينكه به تماشاي گوشه‌اي از جهان و بخشي از ظرايف روابط انساني نشسته است، با كار يك هنرمند كميك استريپ نيز آشنا مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون