نگاهي روانشناختي به فيلم «ماده» به كارگرداني كورالي فارژا
خود متورم
مليحه رمضاني
گاهي انسان در مسير زيستن نوعي نگراني و ناامني را در مقايسه با ديگران تجربه ميكند كه شبيه اسارت است و اين اسارت ذهني اجازه خرسندي و شادكامي را از او ميربايد. او قدرت مواجهه با هر خوبي را ندارد؛ چون احساس ميكند آن خوبي بيروني ريشه در درون خودش ندارد و ميتواند زشتي درونش را برملا كند. فيالواقع او از خودش گريزان است. فردي كه از داشتههاي خويش خشنود نيست و بهخاطر همين ناخشنودي هر كنشي از او سر ميزند تا درون خالي خود را بيش از پيش پر كند. اين تهيبودگي دروني با خواستههاي دور از دسترس و توهمي بيروني پر نميشود و هر چيز خوبي را بهگونهاي مصرف ميكند كه چيزي از آن باقي نمانده و منجر به تخريب و نابودي آن ميشود. اين فرد بهخاطر اينكه درونش تهي شده تلاش ميكند با جستوجوگر بيرون خود اين تهيبودگي را تالم خاطر بخشيده و پر كند. او از انسانهايي كه احساس ميكند چيزي بيشتر از او دارند بيزار است و شبيه مقلدي است كه صرفا ظاهر انسانها را رونوشت ميكند. اين سياهچاله درون وجودش كه ميتوان نام حسادت را بر آن گذاشت همه روح و وجود او را در خود بلعيده و نابود ميكند.
فيلم ماده دغدغههاي زني ميانسال را نشان ميدهد كه سالها ستاره رقص تلويزيوني بوده است؛ اما با گذر زمان جذابيت خويش را ازدست داده است؛ بنابراين با تحقير و طرد كنار گذاشته ميشود. او كه توان تحمل اين حقارت و طرد شدن را ندارد، تصميم ميگيرد از دارويي ناشناخته استفاده كند، بلكه بتواند زيبايي و طراوت گذشته را در خود زنده كند. دارويي كه زندگي او را كاملا دگرگون ميكند اما مطابق ميل او نيست، زيرا بازگشت رويايي به گذشته يك حركت واپسرونده است نه پيشرونده. اليزابت در تكاپوي به دست آوردن امري ناشدني پا در مسيري تاريك ميگذارد. او مقداري لوازم پزشكي را به همراه دستورالعمل خاصي دريافت ميكند كه در توضيحات آن بر عبارت نسخه بهترِ خودتان تاكيد ميكند. مشكل از آنجا شروع ميشود كه هر هفته بدن قديمي جاي خود را با بدن جديد عوض ميكند در همين حين بدن قديمي به سمت تحليل و نابودي ميرود و همزمان درگيري اليزابت با خود جديدش يعني سو آغاز ميشود. كشمكشهاي دروني فردي كه با دو وجهه از خودش گلاويز شده و هرقدر به سمت نسخه بهتر خود ميرود حرص و حسدش نمايانتر و زماني كه به خود واقعياش برميگردد عاصي و رويگردان است. اين وضعيت انسان متزلزلي است كه نه ميتواند آنچه هست را بپذيرد و نه ميتواند با تصوير دروغين و ايدهآلي كه از خودساخته، كنار بيايد. اليزابت تمام سعياش را ميكند تا شخصيت سو - كه خود آرماني او است - را جزيي از خود كند؛ اما اين با دنياي واقعي در تضاد است. عدم توانايي در پذيرش خود واقعي و تمايل به من ايدهآل وضعيت معلقي براي انسان ميسازد. فرد در جدال بين خود واقعي و آرماني نسبت به خويش دچار گسست عاطفي عميقي ميشود كه او را به مرز فروپاشي رواني ميكشاند.
در سكانسي اليزابت با نگاهي آشفته و سردرگم مقابل آيينه ميايستد و آرايش خود را پاك ميكند، او از خودش جداافتاده و سردرگم است. نگاه اليزابت به تصوير خود در مقابل آينه گنگ و مبهم است. اين نگاه استعارهاي از حس گمگشتگي هويت است كه بسياري از افراد در مواجهه با اجبارهاي اجتماعي يا معيارهاي زيبايي و تناقض -بين آنچه بايد باشند و آنچه دوست دارند، باشند- تجربه ميكنند. گويي كارگردان علاقهمند بوده تا با نگاه به دنياي جنسيتزدهاي كه در آن زنان براي حفظ جايگاه خود گاهي با رفتارهاي خصمانه گاهي با عملهاي زيبايي افراطي دست به عصيان عليه خود و ديگران ميزنند اجبارها و ترسهاي پنهان مخاطب را با صحنههايي دلخراش و ترسناك نشان دهد. ترس ازدست دادن، ترس از ناديده انگاشتهشدن ترس از نابودي و مرگ و... كه همگي به ازبين رفتن هويت فرد گره ميخورد.
با نگاه به استعارههاي مختلفي كه كورالي فارژا درباره موضوعاتي مثل از خودبيزاري، حسادت، نارسيسم و... دارد، ميتوان نگاهي عميقتر به مساله هويت انداخت. فردي كه قدرتپذيرش خود واقعي از او سلب شده و در دام مقايسه و تاييدطلبي ديگران افتاده است. او ابتدا به واسطه ترس و سپس شرم و احساس گناه براي تغيير شرايط دست به اقداماتي عجيب ميزند.
در اين حالت فرد در ترس و شرم ميماند، به ميزاني كه حس گناه در او مالامال باشد ميل به جبران و اصلاح برانگيخته ميشود و زماني كه حس گناه با عدم بلوغ رواني آميخته است ميل به جبران جاي خود را به تنبيه ميدهد. همچون اليزابت كه درد و زجر طاقتفرساي فرآيند تبديل شدن به يك نسخه رويايي را تحمل ميكند كه بلكه بتواند از قيد اسارت روح و افكاري كه حس شرم و گناه را در او زنده نگه ميدارند خلاصي يابد؛ اما غافل از اينكه اين مجازات تقويتكننده تمام احوالات او است.
اين احساس شرم آنقدر بزرگ است كه فرد براي گريز و نجات خودش به هنجارشكني روي ميآورد. در اختلال نارسيسم دلمشغولي با خود آنقدر گسترده است كه فرد كمكم شيفته تصويري كه از خودساخته ميشود. يك من ايدهآل از خودش ميسازد و زماني كه اين من آرماني مورد تاييد محيط و جامعه قرار گرفت تنش و حسادت دروني او عليه خود سر برون ميآورد. در تعريف روانشناختي خودشيفتگي تصويري تحريف شده و اغراقآميز وجود دارد كه خواهناخواه بينصيب از صميميت و ارتباط حقيقي با ديگران است و اين انكار متكبرانه واقعيت فقدان و تغيير، زيبايي و ايدهآليسم را به پديدهاي موحش و نفرتانگيز بدل ميكند. انسان در اين موقعيت توانايي شناخت هويت خود را ندارد، زيرا نميتواند موضعي در بيرون از خود اتخاذ كند و خود را آنچنان كه هست، بپذيرد. فرد در مخمصهاي گرفتار است. نياز به خاص بودن و در عين حال تلاش براي همسازي خود با واقعيت وضعيت رقتانگيزي را پديد ميآورد. مقابله با ناپايداري و ميرايي در زندگي، فرد را به استقبال از همان رهنمون ميكند.
اليزابت در انتخاب دو من سرگردان است و در اين فرار و پناه دچار استيصال شده كه حاصل اين درهمآميزي -خود واقعي و خود آرماني- پيدايش يك خود متورم است. بنابراين حاصل درهمآميزي ايگو و سوپر ايگو پيدايش يك خود متورم است. شخصيت نميتواند ميانمايه بودن را بپذيرد و تلاش ميكند همهچيز را پيچيده و خاص جلوه دهد همانگونه كه در انتهاي فيلم اليزابت با شمايلي كريه و درهمريخته روي سن ميآيد تا بار ديگر بودن خود را به رخ بكشد و با حضورش در آن شمايل كريهالمنظر -كه استعارهاي از خود متورم است- انتقامش را از جماعتي كه او را به اين شكل درآوردهاند بگيرد؛ ولي درنهايت او نيست كه از زندگي كامياب ميشود؛ بلكه مرگ زندگي او را به كام ميگيرد.