نگهبان پالميرا هنوز زنده است
عماد عبادي/ خبر تكاندهندهاي بود: «داعش، خالد اسعد باستان شناس 82 ساله سوري را سر بُريد». يكبار خيلي اتفاقي عكسش را در يكي از سايتها، كنار معبد بعل در شهر پالميراي سوريه ديده بودم؛ مردي سپيد موي، قامت برافراشته با لباسي به رنگ آبي روشن. صورتش اصلاح شده بود و چشمانِ نگهبان وفادار و سالخورده معبد از پشت عينك فِرِم بزرگش، دوردستها را نظاره ميكرد. پس از خواندن اين خبر، دوباره آن عكس را يافتم و اينبار با دقت به آن خيره شدم. استاد دانشگاه با بيش از 50 سال خدمت همچنان به احترام بشريت خبردار ايستاده بود و تمام قد به شكوه از دست رفته سرزمينش اداي احترام ميكرد، به تمدن برجا مانده فنيقيها و روميها. به يقين عظمت دوران طلايي جاده ابريشم و آمد و شد كاروانهاي بزرگِ وسمه و سنگهاي ذيقيمت و قاليهاي پر نقش و نگار شرقي در نظرش مجسم ميشدند و اوج مراودات و تعامل ملتها. حتي از روي عكس هم ميشد ردِ نگراني آميخته به حسرت اين مرد بزرگ را كه در دل براي جهل و ياوه سرايي دشمن قسم خورده انسانيت در عصر كنوني، مرثيه سرايي ميكرد بهوضوح ديد. استاد، تجار ايراني و چيني و ترك و عرب را ميديد كه در معبد بعل يا ورودي دروازه هادريان گرد هم ميآمدند و از روابط و معاملات آيندهشان ميگفتند و از سختي راه و مشكلات سفر و بيماري همسفران يا از دست رفتن اشتران و اسبان گله داشتند اما هرگز به دشمني و كينهتوزي روي نميآوردند. آفريقاييها، سوداي رفتن به هند و چين را در سر ميپروراندند و ايرانيها از پارچههاي گلدوزي شده و مليله دوزي گرانبها داد سخن ميدادند و در اين ميان خالد اسعد به نرمي كنار آنها مينشست و فقط به صداي مردماني گوش ميداد كه دايم صلح را آواز ميدادند. گاهي نيز به ميدان آگورا كه محل تجمع اقشار مختلف مردم بود ميرفت و با حاكمان و اشرافزادگان به بحث و گفتوگو ميپرداخت. حاكمان دُرشتگوي بودند و اشرافزادگان به تكبر و تبختر رفتار ميكردند اما هيچكدام ديگري را از مجلس نميراند. رمز بقا در مدارا بود و همصحبتي نه خودسري و لجام گسيختگي. اين اواخر كه پاي داعش به پالميرا رسيده بود، دوستانِ استاد، ملتمسانه از او خواسته بودند كه شهر را ترك كند. اما نگهبان پير معبد نپذيرفته بود. او پيش از تاريخ در پالميرا زاده شده بود و متعلق به آنجا بود. دشمن چندين بار او را تهديد كرده بود تا شايد جاي گنجينهها و دفينههاي گرانسنگ پالميرا را براي آنها فاش كند اما خالد اسعد سرسختانه مقاومت كرده بود. در طول تاريخ، معبد پالميرا قربانيهاي زيادي به خود ديده بود اما اينبار نگهبان پير معبد تصميم خود را گرفته بود. او همچون گلادياتور اسطورهاي روزگاران گذشته در مقابل چشمان بهتزده همگان، آگاهانه به قربانگاه آمد و با اهداي خون خويش، براي هميشه وفادارياش را به ميراث بجا مانده بشريت اثبات كرد.