جهاني به بزرگي «جهانيشدن» و
جهاني به كوچكي «جهانيسازي»
سيد محمد بهشتي
«جهاني شدن» سابقهاي به اندازه راههاي مواصلاتي، وسايل حمل و نقل، رسانهها، شبكههاي ارتباطي و خلاصه هم مولفههايي دارد كه توانستهاند در طول تاريخ در ارتباط بين جوامع و سرزمينهاي مختلف ايفاي نقش كنند. طبيعي است كه در قرن بيستم و در سالهاي اخير با رشد وسيع و چشمگير وسايل ارتباطي از هر جهت شاهديم كه تعامل و دادوستد و رفتوآمد بين جوامع در سطح جهان نيز شدت و وسعت بيشتري پيدا كرده است. پس اگر امروز بيش از گذشته درباره جهانيشدن و آثار و عوارضش ميشنويم به اين خاطر است كه امروز زمينه براي جهانيشدن مهياتر است، ليكن خود اين موضوع سابقهاي بسيار طولاني دارد و مساله امروز و ديروز نيست. جهاني شدن ميتواند به معني آگاهي از مزيتها و آوردههاي فرهنگهاي ديگر و بهرهمند شدن از آن باشد، در واقع جهانيشدن اين فرصت را فراهم ميكند كه همه جوامع بر سر خوان رنگيني حاضر شوند كه هم خود در غنيتر شدن آن سهم دارند و هم ميتوانند از آوردههاي ديگران متنعم شوند. طبيعي است كه جوامع مختلف هرقدر كه بيشتر پذيراي اين تعامل باشند ميتوانند فرهنگ خود را غنيتر و بانشاطتر و زايندهتر و منعطفتر كنند.
هرچند همه جوامع و سرزمينها كم و بيش به يك اندازه در معرض جهانيشدن قرار دارند ولي همه فرهنگها با اين پديده يكسان مواجه نميشوند، برخي ممكن است آن را بپذيرند و به استقبالش روند و برخي ديگر آن را ناديده بگيرند و حتي از آن روي بگردانند و بپرهيزند. واكنش جوامع مختلف نسبت به اين موضوع البته خود امري فرهنگي است، فرهنگهاي پرسابقهتر بهخصوص اگر در طول تاريخ در دامنه محدودي با جهان تعامل كرده باشند، معمولا به جهانيشدن روي خوش نشان نميدهند و از سوي ديگر هستند فرهنگهاي كهني كه چون قدمت و دامنه تعاملات تاريخيشان با جهان بيشتر بوده است آمادگي و ظرفيت بيشتري براي جهانيشدن دارند.
جريان طبيعي و آرام جهانيشدن با مانع بزرگي مواجه است كه ميتواند راه آن را سد و حتي آن را منحرف كند، اين مانع پروژه «جهانيسازي» است. جهانيسازي يعني صاحبان قدرت و مكنت جهان كه ديگر نميتوان برايشان موجوديتي سرزميني قايل شد بلكه بيشتر كمپانيهاي معظم چندمليتي (نظير سوني، توتال، سامسونگ، اپل، گوگل، شل و...) هستند، تلاش ميكنند كه بادِ وزانِ «جهاني شدن» را به بادبان منافع خود بكشند و در واقع با منحرف كردن روند طبيعي جهانيشدن به پروژه تصنعي «جهانيسازي» منافع خود را تضمين كنند. به اين ترتيب پروژه جهانيسازي درصدد ايجاد جهاني تصنعي است كه در آن به جاي تنوع، بهشدت شاهد تشابهيم. جوامع جهانيسازي شده جوامعياند با سروشكل يكسان و خواستهها و تقاضاهاي مشابه كه بازارهاي بزرگ و خوبي براي كمپانيهاي معظم فراهم ميكند.
«جهاني شدن» مترادف يكسان شدن همه فرهنگها نيست بلكه حفظ مختصات فرهنگي در عينِ تلاش براي غنيتر كردن و زايندهتر شدن آن است، در صورتي كه جهانيسازي يعني صرفنظر كردن از تنوع فرهنگي و اين يعني صرفنظر كردن از «كسي بودن» و «هيچ كس» شدن يا شايد بهتر باشد بگوييم «ناكس» و «ناكجا» شدن. براي همين هم وقتي جوامعي را كه بيشتر از پروژه جهانيسازي تاثير گرفتهاند با هم مقايسه ميكنيم اغلب بين آنها تفاوتهاي جدي احساس نميكنيم تا جايي كه ممكن است هر جا را با جاي ديگر اشتباه بگيريم. نكته جالب توجه اين است كه جوامع هرقدر كه به سمت جهانيسازي پيش ميروند به همان نسبت از روند طبيعي جهانيشدن فاصله ميگيرند. شايد بيبهرهترين كشورها از مزاياي جهانيشدن، امريكا و چين باشند يعني همان دو كشوري كه بيش از بقيه به روند جهانيسازي تن دادهاند.
اين مهم است كه بتوانيم بين دو موضوع «جهاني شدن» و «جهانيسازي» تفاوت قايل شويم و قادر باشيم كه در همه اتفاقاتي كه در سرزمينمان در حال وقوع است اعم از فعاليتهاي عمراني و سبك زندگي و نظام آموزشي و... با ترازويي صحيح تشخيص دهيم كه در مدار جهاني شدن قرار داريم يا مبتلاي پروژه جهانيسازي شدهايم. بديهي است كه جهاني شدن براي سرزميني چون سرزمين ما كه در اين موضوع سابقه طولاني دارد يك فرصت مغتنم است، چرا كه بستري فراهم ميكند تا ما بتوانيم مبتني بر ظرفيتهايمان از مزاياي فرهنگهاي ديگر نيز بهره بريم. ولي ميبينيم كه چون نظام مديريت كشور بين جهانيشدن و جهانيسازي تفاوتي قايل نيست، معمولا دچار دو بيراههايم؛ يا از بيم ابتلاي به عوارضِ جهانيسازي به روند جهاني شدن نيز پشت ميكنيم يا در برخي عرصهها به اشتباه به جاي استقبال از جهانيشدن گرفتار پروژه جهانيسازي ميشويم.