بزنگاه
دوست دارم به خودم فحش بدهم، داد بزنم و يقه خودم را بگيرم ولي فقط سرم را تكان ميدهم. ترسهايم مسخرهتر از آنند كه بتوانم بگويم. من هميشه ميترسيدم. از تاريكي مطلق اتاقم، وقتي همه چراغها به دستور پدر خاموش ميشد ميترسيدم. انگار كمي مرده بودم- مهين دخت حسني زاده
فلاشبك
فخرالزمان: بيانصافي نكنين دكتر، قجر هرچي نباشه ازين قزاق غاصب تاج و تخت كه از هر 10 كلمهاي كه بهكار ميبره نه كلمش دشنامهاي ناموسيه وق و وقر بيشتري داشتن، اقلش آداب دان بودن.
دكتر: كتاب تاريخ رو هميشه قوم غالب نوشته نه مغلوب، زماني قجر، حالام پهلوي، عرق هر سلسلهاي هم كه در اين ملك روي كار مياد، انگار به مشام خودش بوي گلاب ميده.
شب دهم- حسن فتحي