بزنگاه
دختري كه عينك دودي داشت به ياري حافظه به آپارتمانش آمد، همانطور كه پيرزن طبقه پايين به ياري حافظه نه سكندري رفت و نه از خود تزلزلي نشان داد، رختخواب پدر و مادر دختر جمع نشده بود، لابد صبح زود دنبالشان آمده بودند، نشست و گريه سر داد. زن دكتر كنار او نشست و گفت گريه نكن. چه چيز ديگر ميتوانست بگويد، وقتي دنيا بيمعني است اشك چه معنايي ميتواند داشته باشد. روي كمد اتاق دختر گلهاي خشكيده در گلدان شيشهاي قرار داشت. آب گلدان تبخير شده بود، دستهاي كور دختر آنجا را تجسس ميكرد. انگشتهايش به گلبرگهاي خشكيده خورد، زندگي وقتي به حال خود رها شود، چقدر بيدوام است. كوري- ژوزه ساراماگو
فلاشبك
آل پاچينو: بزرگترين اشتباه در زندگي اينه كه بدون حقالزحمه، كاري رو براي ديگران انجام بدي، چون كمي بعد همه فكر ميكنن تو يه چهارپا بودي. تو جك رو نميشناسي- بري لوينسون