• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3391 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۱ آبان

نقدي بر مجموعه«حرف‌هايي كه ندارم» سروده افسون فروغي‌پور

حرف‌هايي كه براي گفتن بي‌قرارند

اعتماد|«حرف‌هايي كه ندارم» عنوان دفتر شعري از افسون فروغي‌پور است كه توسط نشر اختران به چاپ رسيده است. از نام مجموعه پيداست كه مضامين شعري اين كتاب بيش از آنكه بر عينيت استوار باشد مبتني بر درونيات و شايد هم تك‌گويي‌هاي ذهني شاعر است. تك‌گويي‌هايي كه در بخش‌هايي تازه نيستند. تكرار مسائلي هستند كه پيش‌تر نيز با واژگان ديگري گفته شده‌اند. نام مجموعه و زبان به كار گرفته شده باعث مي‌شود تا پيش و بيش از آنكه زبان وفرم شعرها برجسته شود مضمون اشعار به چشم بيايند. مضاميني عمومي كه گاه البته به‌شدت شخصي عرضه شده‌اند: «درست چهار دقيقه فرصت بود/ و من فرصت تماشا و ادراك و نبخشيدن را/ از دست ندادم».

«حرف‌هايي كه ندارم» بيش از فعل بر نام‌ها و تصاوير استوار است. شاعر به‌شدت علاقه‌مند به استفاده از ايماژ است. ساختن تصاويري كه اغلب از خلال يك كولاژ از نام‌هاي مختلف به دست آمده است: «به ديوار تكيه دادي/ آينه آنجا بود/ خميدگي پشتت در آينه/ فرو رفت/ و نقره‌اي گيسوانت...» اما در همين استفاده محدود از افعال- هم در تعداد و هم در مضمون- شعرها به شكل آشكاري اول شخص هستند. به عبارت ديگر مخاطب اشعار حضور ندارد. حضور او تنها به شكل استعاري و فرضي از منظر و چشم شاعر صورت گرفته است. اين اتفاق از جنبه ديگري نيز قابل بررسي است. مخاطب اشعار حضوري واقعي ندارد. با وجود نشانه‌ها و دال‌هايي كه به جهان عيني و واقعي ارجاع مي‌دهند اما شاعرانگي از خلال تصاوير و افعالي شكل گرفته است كه به‌شدت ذهني هستند و اين بازتوليد نگاه اسطوره‌اي و كلاسيك ادبيات ايران است. «هنوز قلب شش سالگي ضربه مي‌زند در سينه‌ام/ و محكم گرفته است دست مرا/ مبادا در ازدحام ساليان/ سراب پختگي/ و يا در انبوه تجربه/ و حجم خاطره/او را گم كنم.» كه البته در شاعران برجسته معاصر هم
كم نمونه نيست.

همان‌طور كه پيداست شعرها از حيث زباني چندان يكدست نيستند. دايره واژگاني و فعل‌ها در گستره ادبيات كلاسيك و ادبيات امروز تاب مي‌خورند. مساله‌اي كه گاهي كليت شعر را دچار تزلزل كرده است. در واقع شاعر در به كارگيري اين واژگان نتوانسته است به معنايي تازه از آنها برسد و در استفاده از معناي پيشين آنها هم نتوانسته فضايي خلق كند تا معنا و تاريخ پيشين واژگان در كنار فضاي كنوني شعر فضاي تازه‌اي را ايجاد كند: «غبار آسمان مفتون اغواي قطرات/ سرمست و مدهوش/ به آغوش خاك فرو مي‌افتد.» در همين سه گزاره مي‌توان سنگيني زبان را درك كرد. تصوير اگرچه بارش قطرات باران است اما با روايت شدن از خلال اين دايره واژگاني چنان كند و سنگين شده كه خبري از آن شيدايي و سرمستي نيست.

با اينهمه كتاب در نيمه دومش كه شعرهاي كوتاه كم مي‌شوند و اشعار بلند ارايه شده‌اند، شاعرانگي بيشتري را به مخاطب نشان مي‌دهد. شعرهاي بخش دوم كتاب چه از نظر مضمون و چه از نظر زباني به وضوح قدرتمندترند. جالب آنكه جهان ذهني ابتدايي كتاب هم كه بيشتر رنگ و بوي نوجواني و آرمانگرايي سانتي‌مانتال دارد در بخش دوم جاي خود را به نوعي بلوغ فكري و ذهني مي‌بخشد. اگرچه بيش از جهان ذهني جهان زباني اشعار است كه برجسته است. شاعر در بخش پاياني كتاب هم گرچه هنوز از فراق نالان است اما كلام بهتري را براي بيان اين فراق برمي‌گزيند: «راستي ديروز ناگهان/ ديدم كه سالي گذشت/ و هنوز مدفونم در سكوت/ و سالي ست كه بيهوده/ در كشاكشي هستم بي‌پايان/ با كلمه/ با گفتن آن چند چيز در سرم/ كه از ياد رفته‌اند...»بي‌شك يكي از بهترين شعرهاي اين مجموعه «به تو فكر مي‌كنم...» است. شعري ساده كه آنچه را مي‌خواهد بگويد بي‌واسطه مطرح مي‌كند و نوعي بي‌واسطگي كه زباني خوب و فرمي مناسب را به شعر بخشيده است: «به تو فكر مي‌كنم/ به تو/ به تناوري/ بي‌مرزي و بي‌پاياني...» اين نكته‌اي است كه شاعر مي‌توانست با توجه و دقت بيشتر، چنين مضامين ساده‌اي را با انتخاب دايره‌اي واژگان و زبان آشفته دچار از‌دست‌رفتگي نكند. اما يكي ديگر از شعرهاي درخشان اين مجموعه شعري است به نام «شايد» كه البته با وجود زبان خوب و تاثيرگذار كه توانسته است به لحن نزديك شود، اما باز هم همان سانتي‌مانتاليسم نوجواني در لحظاتي به شعر لطمه زده است: «بودن تو شايد كه مرا وادار مي‌كرد/ به تماشاي گياه و شنيدن صداي/ قد كشيدن ساقه... آن روزها تو بودي شايد/ كه من در سايه‌ها/ چيزهايي پيدا مي‌كردم ناب/ چيزهايي پيدا مي‌كردم ناب....

شايد بتوان دو ايراد كلي را به مجموعه «حرف‌هايي كه ندارم» وارد كرد. اول از همه مضمون‌پردازي سانتي‌مانتال كه جهان شعر را به‌شدت محدود جلوه داده است. به نظر مي‌رسد بيش از آنكه مساله شاعري باشد، بيان برخي درونيات است كه شعر به عنوان قالب براي آنها انتخاب شده است. اين جهان، جهاني محدود و به‌شدت احساسي است كه تا حد ممكن از واقعيت جهان دور شده است. از منظر روانكاوانه و با بررسي دايره واژگاني مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه شاعر در شعرها به ساختن چيزي از دست رفته مشغول شده است. مسائلي كه براي‌شان افعالي ذهني انتخاب شده است كه مي‌تواند از ناممكن بودن وقوع آنها در عينيت جهان خبر دهد. شاعر چنان در جهان ذهني خود فرورفته است كه به كلي از واقعيت دست‌شسته است. البته در برخي شعرها نوعي تلخي بالغانه هم حضور دارد كه چندان به آنها پرداخته نشده است. دومين نكته از نگره اول ناشي شده است. زبان در اين مجموعه جدي گرفته نشده است. اگر چنان كه بسياري معتقدند شعر خود زبان هم نباشد اما به‌شدت وابسته به زبان است. معنايي كه از خلال آشفتگي در زبان شكل مي‌گيرد به‌شدت وامدار رفتار زباني شاعر در ميدان شاعري است. در واقع شايد بتوان از خلال توجه و وسواس شاعر نسبت به زبان، دريافت كه شعر تا چه حدي براي او جدي است. زبان اين مجموعه به هيچ‌وجه يكدست نيست. گاهي به‌شدت دم‌دستي است و گاهي هم رگه‌هايي از زباني قابل قبول در آن پيداست. شايد بايد منتظر آثار بعدي شاعر بود. با اينهمه چنان كه شفيعي كدكني مي‌گويد «شعر اتفاقي است كه در زبان مي‌افتد». پس افسون فروغي‌پور اگر مي‌خواهد به عنوان شاعر در ميدان ادبيات حضور داشته باشد بايد زبان را جدي‌تر بگيرد. قطعا اين به معناي نگاه زبان‌محور و فرماليستي محض نيست. بلكه به معناي دقت و توجه به پيكري است كه خود شعر است. از همين روست كه «حرف‌هايي كه ندارم» بيش از آنكه به عنوان شعر مطرح شود شبيه «حرف‌هايي كه براي گفتن بي‌قرارند» جلوه مي‌كند. حرف‌هايي كه به شعر گفته شده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون