گفتوگو با «ريدلي اسكات» درباره فيلم «مريخي»
من خوششانس به دنيا آمدم
بهار سرلك/ «ريدلي اسكات» دوست دارد داستان واكنش مردم را به فيلم جديدش «مريخي» در مقايسه با فيلم «رابينسون كروزوئه» نشان دهد. «مارك واتني» (با بازي «مت ديمون») طي سفري به كره مريخ بر اثر يك توفان سهمگين در اين سياره سرگردان و گرفتار ميشود. اين فيلم درام براساس رماني به همين نام اثر «اندي واير» ساخته شد. واتني نسخهاي از آينده رابينسون كروزوئه ميشود؛ او با استفاده از علم و دانشي كه دارد روي اين سياره خشك و بيآب و علف، گياه پرورش ميدهد. اين فيلم به ريدلي اسكات اين شانس را داد كه جهاني ديگر را خلق كند؛ اين جهان ديگر امضايي كه او روي آثار ديگرش مانند «بيگانه»، «بليد رانر»، «گلادياتور»، «سقوط شاهين سياه»، «تلما و لويس»، «گانگستر امريكايي»، «قلمرو بهشت» گذاشته است، ندارد. در كنار فيلمهاي حماسياي كه او هر ساله ارايه ميدهد، قرار است فيلم «پرومتئوس 2» را فوريه جلوي دوربين ببرد. به تازگي اسكات مصاحبهاي با خبرگزاري فيلم «ددلاين» داشت و درباره فيلم «مريخي» و انتخاب «مت ديمون» صحبت كرده است كه گزيدهاي از آن را ميخوانيد.
با فيلم «مريخي» به فضا بازگشتهاي. درونمايههاي علم، نبوغ، انزوا و بقا در اين فيلم هست. علاقهات به كدام يك بيشتر است؟
داستان اين فيلم به من پيشنهاد شد، من به داستان دست نزدم. اطلاعات براي من همهچيز است. سختترين كار اين است كه داستان روي كاغذ را درست بفهمي و اگر اين كار را بكني،
بقيه كارها براي من آسانتر ميشود و از آن بسيار لذت ميبرم. وقتي فيلم را تا نيمه ميسازم شبيه به يك كابوس ميشود. فيلمنامه «درو گودارد» را خواندم. آنقدر جذب شدم كه هر كاري داشتم كنار گذاشتم و گفتم: «اين كار بعدي من است. » همان لحظه فهميدم با اين فيلمنامه چي كار بايد بكنم. من خوششانس به دنيا آمدم چون چشم دروني دارم و وقتي فيلمنامه را ميخواندم ميتوانستم آن را جلوي چشمم تجسم كنم. بعد ساخت فيلم برايم مثل آب خوردن شد. اما خندهدار از همهچيز اين است كه با ترديد از «مت ديمون» تست گرفتم.
اين فيلم شبيه چي بود؟
فريبنده بود. اما ميدانستم اين داستان را ميسازم؛ در واقع داستان اين بود كه بتواني با اين آدم پيش بروي و من اين كار را كردم. فيلمنامه خيلي خوب بود. كتاب را نخوانده بودم چون نميخواستم در كار گودارد دخالت كنم. مفهوم ضمني كه از شوخطبعي در فيلمنامه بود فوقالعاده است. همچنين مفهوم ضمني علم و دانش و چون از علم و دانش چيزي سردرنميآورم هيچ چيزي را تغيير ندادم.
اينها را راست ميگويي؟
بله... خب... نه آنچنان. من آدمي هستم كه خيلي كارها را خودم انجام ميدهم. اگر بخواهي خانهات را رنگ كني من ميتوانم اين كار را بكنم. بهتر از خيلي نقاشها. هميشه خانههاي خودم را رنگ ميكنم.
ميتواني سيمكشي پريز را درست كني؟
بله. من اين كارها را دوست دارم. همين كارها باعث ميشود من نسخه معاصر شخصيت «رابينسون كروزوئه» اثر «دانيل دوفوئه» باشم؛ كسي كه در جزيرهاي رها شد و اتفاقي كه براي او افتاد درست مثل اتفاقي بود كه براي قهرمان مريخي افتاد. فرقشان در اين است كه واتني چيزي دور و برش نداشت؛ در جنگل گرفتار نشده بود و مجبور بود آب و خيلي چيزهاي ديگر درست كند. واتني يك دانشمند است و از پس همه اين كارها برآمد. نميخواستم در طول دو ساعت فيلم، ديمون تك و تنها روي مريخ رها شده باشد. موضوع خارقالعاده اين بود كه چطور داستان از طريق علت و معلولها پيش رفت و چطور آدمهاي روي زمين و در ناسا به او چه دستوراتي ميدادند تا بتوانند او را دوباره روي زمين ببينند.
واتني مدت زيادي را روي اين سياره تنها بود...
اين شخصيت دو سال و نيم روي مريخ بود.
«ساندرا بولاك» در فيلم «جاذبه»، «تام هنكس» در «دورافتاده» و «ويل اسميت» در «من يك افسانه هستم» هم مدتي تنها بودند اما هر بازيگري قدرت تنها روي صحنه بودن را ندارد. از كجا ميدانستيد مت ديمون ميتواند تك و تنها فيلم را پيش ببرد؟
به خاطر كارنامه كارياش. همه فيلمهايي كه بازي كرده را ديدم و او بازيگر متفكري است و او در هيچ فيلمي به خاطر تجاري بودنش بازي نكرده است. همانطور كه داستان براي من مهم است براي او هم مهم است. فيلمنامه را ميخوانم و ميگويم: «اوه چقدر دوستش دارم و كاش بتوانم اين داستان را مال خود كنم.» كارنامه ديمون آنقدر يكپارچه است كه ميدانستم ميتواند از عهده اين نقش برآيد.