بيستمين رمان قرن بيستم يا جاهطلبانهترين اثر ويلا كاتر
سيمه مهرگان/ شايد پيش آمده باشد كه از كنار بناي يادبودي عبور كرده يا نگاهي به عكسي قديمي انداخته باشيد و درباره سرنوشت و زندگي و آنچه بر صاحبان آن رفته كنجكاو شويد. يا ممكن است مدتها ذهنتان مشغول تفكر درباره زندگي فرد خاصي باشد كه نامش را روي سنگ گوري ديدهايد. اين همان اتفاقي است كه براي ويلا كاتر هم افتاد. او در سفري به مناطق جنوبي امريكا درباره شخصيتي به نام ژانباپتيست لامي، اولين اسقف اعظم نيومكزيكو چيزهايي شنيد و چنان مجذوب اين شخصيت شد كه در سال ۱۹۲۷ در سن ۵۴ سالگي رمان «مرگ سراغ اسقف اعظم ميآيد» را نوشت. رماني كه آنطور كه هارولد بلوم، منتقد بزرگ امريكايي ميگويد، جاهطلبانهترين اثر ويلا كاتر است. بلوم، كاتر را همتاي نويسندگان همعصر خود، ارنست همينگوي و اسكات فيتزجرالد ميداند. اين رمان در نظرسنجي مجله «تايم» در سال ۲۰۰۵، عنوان بيستمين رمان بزرگ قرن بيستم را به خود اختصاص داد و در نظرسنجي ديگري كه موسسه انتشاراتي «رندمهاوس» در سال ۱۹۹۹ انجام داد، اين رمان عنوان شصتويكمين رمان بزرگ قرن بيستم را از آن خود كرد. كاتر پيشتر از اين رمان، در ۱۹۲۳ براي رمان «يكي از خودمان» برنده جايزه پوليتزر شده بود.
كاتر قهرمان «مرگ سراغ اسقف اعظم ميآيد» را ژان ماريه لاتور مينامد، اما داستان بر اساس زندگي واقعي اسقف لامي است. برخي جزييات شاخ و برگ داستاني گرفتهاند، اما روايتهاي كلي و خط داستان برمبناي زندگي حقيقي اسقف لامي است. سفر اسقف به نيومكزيكو در سالهاي ۱۸۵۰، انجام اصلاحات در سيستم فاسد كشيشهاي مكزيكي، روابطش با رييس قبيله سرخپوستي ناواهو و دوستي ديرينهاش با كيت كارسون شخصيت معروف قرن وحشي و برنامهاش براي ساخت كليساي جامع نيومكزيكو همگي بر اساس واقعيات زندگي اسقف لامي هستند.
در رمان «مرگ سراغ اسقف اعظم ميآيد» از همان عنوان رمان تكليف براي همه روشن است، آخر ماجرا بر هيچكسي پنهان نيست و البته چه انتظار ديگري از زندگي داريم؟ مگر نه اينكه مرگ به سراغ همه ما ميآيد؟ در تمام مدتي كه در حال خواندن اين داستان هستيم، صفحه به صفحه و جمله به جمله در انتظار فرا رسيدن مرگ هستيم. اما اينجا مرگ عنصر اصلي ماجرا نيست، تمام قصه به زندگي ميپردازد. بزرگ و كوچك، همه ما آدمها ميميريم و دنيا ادامه پيدا ميكند، مهم اين است كه چه ميراثي از ما به جاي ميماند و پدر لاتور (يا در حقيقت اسقف لامي) زندگياي سراسر پر از ماجرا و ميراثي بزرگ به جاي ميگذارد. از فرانسه به شمال امريكا ميآيد و درست پس از الحاق مناطق جنوبي به ايالات متحده از آنجا به نيومكزيكو فرستاده ميشود. پس از آن در مسير انجام وظايفش با كشيشهاي فاسد قديمي برخورد ميكند و كليساي جامعي ميسازد و مذهب كاتوليك را گسترش ميدهد. در اين مسير از ماجراجوييهاي هيجانانگيز هم دور نميماند، با قاطر در سراسر منطقه نيومكزيكو سفر ميكند، با رييس بزرگ قبيله ناواهو روابط دوستانهاي برقرار ميكند، گرفتار راهزنها ميشود و دل در گروي طبيعت زيبا و خاص آن منطقه ميسپارد و البته مرگ هم به سراغش ميآيد، اما پيش از آن او زندگي هزاران نفر را تغيير داده و هزاران كيلومتر در سرزمينهاي غرب وحشي سفر كرده و بنايي ارزشمند در منطقه نيومكزيكو ساخته و با شخصيتهاي متفاوت و جالب و رنگارنگي برخورد كرده است.
كاتر در كنار همه اينها در داستانش زندگي سفيدپوستان و بوميان و سرخپوستان منطقه نيومكزيكو را مقايسه ميكند. حضور غيربوميان آسيبها و در عين حال فايدههاي متفاوتي داشته كه بر جنبههاي مختلف زندگي بوميان اثر گذاشتهاند. قضاوت خوب يا بد و سنگيني هر كفه ترازو از آن نكتههايي است كه نويسنده برعهده خوانندگانش ميگذارد.
از ويژگيهاي سبك داستاني كاتر توصيفهاي مفصل و زيبا از فضاهاي داستاني است، او مخصوصا شيفته آثار بهجاي مانده از بوميان جنوبغرب امريكا بود. به ويرانههاي تاريخي اين مناطق سر ميزد و همواره به آنها علاقه نشان ميداد. كمتر رماننويس امريكايي در هنر فضاپردازي- فضا و شرايط- بهخوبي ويلا كاتر است. اما داستانهاي او صرفا از دل صحنهپردازي و فضاي داستان بيرون نميآيند و اينگونه نيست كه عرصه فضاي داستان بدون نياز به تلاش نقش زده شود. هيچ ماده اوليهاي نميتواند تبديل به داستاني ماندني شود، مگر اينكه كسي مايه الهامي منحصر بهفرد بيابد و تصميم بگيرد آن را به دقت پرداخت كند. گرچه بسياري از انسانهاي بزرگ تاريخ
بينام و نشان درگذشتهاند و كسي از ميراثشان خبر ندارد، اما گاهي بخت و اقبال ياري ميكند و نويسندهاي خوشقلم ساليان سال پس از مرگ شخصيتي اثرگذار، با الهام از زندگي او رماني مينويسد كه آن ميراث را دوباره زنده كرد و در عين حال خود گنج تازهاي به دنياي ادبيات اضافه كند.