امروز سالگرد درگذشت روحالله خالقي است
ميراثي به نام «اي ايران»
هيچگاه مشخص نشده كه يك اثر هنري در چه شرايطي و با چه دلايلي اينچنين ميان مردم تاثير ميگذارد و محبوب ميشود. هيچ هنرمندي نميتواند با رعايت چند شرط، خود را براي خلق اثر هنري تاثيرگذار و مردمي آماده كند يا تصميم بگيرد كه اثري ماندگار بسازد.
اما آن اتفاقي كه يك آهنگ، ترانه، فيلم و... را محبوب ميكند و باعث ميشود سالهاي سال كه نه، نسل پشت نسل و قرن پشت قرن در خاطرهجمعي مردم يك سرزمين بماند و حتي بيرون از مرزهاي سرزمين خود هم ديده و شناخته شود اين است؛ هنرمند از عمق وجود و علاقه به هنرش، آن اثر را بسازد. درست مثل آهنگ
«اي ايران» كه روحالله خالقي با علاقه قلبي عميق به سرزمينش آن را خلق كرد و ماندگار شد.
روحالله خالقي، هنرمندي با دغدغههاي ملي و ميهني بود؛ مردي كه به كشورش فكر ميكرد و ميخواست كشوري آزاد، مترقي و پيشرفته داشته باشد. خالقي بهترين آرزوها را براي ايران داشت و با همين آرزوها و روياهاي دوستداشتني بود كه «اي ايران» را ساخت؛ آهنگي كه سالهاي سال است در ذهن مردم ايران نشسته و كمتر ايراني را ميشناسيم كه اين آهنگ را در ذهن نشناسد و گاهي با خودش در خلوت زمزمه نكند.
«اي ايران» بهترين سرودي است كه در خاطره جمعي ما ايرانيها ثبت شده و نه تنها در نسلهاي قديمي كه در نسلهاي تازه ايران هم جاودانه و محبوب مانده. سرودي كه از يك همدلي جمعي و همراهي مشترك ميان ايرانيها حرف ميزند و نشانه خواست عميق و علاقه قلبي سازندگانش به «ايران» است. اما فارغ از «اي ايران»، خالقي سهم بزرگي در شناخت ما از موسيقيها و آثار هنرمندان قبل از خود داشت.
ما با خالقي، عارف و شيدا را شناختيم و صاحب مجموعهاي از موسيقيهاي درخشان و بينظير از اين آهنگساز شديم. خالقي هنرمندي مترقي و خاص بود كه هيچگاه در زندگي حرفهاي خود به اعتبار يك موسيقي قناعت نكرد و هميشه به دنبال اتفاقي بهتر و تاثيرگذارتر بود.
همين شد كه خالق «اي ايران» با شعري از حسين گلگلاب و بعد از محبوبيت همهگير، به همين «اي ايران» بسنده نكرده و گنجينه موسيقايي خود را تكميل كرد. روحالله خالقي، هنرمندي بزرگ بود؛ هنرمندي كه هنوز هم در كنسرتها مردم آثار او را درخواست ميكنند و حالا ديگر كمتر كنسرتي را ميبينيم كه به خواست تماشاگرانش با آهنگ «اي ايران» تمام نشود و اين ميراث بزرگي است كه از هنرمندي بزرگ به ما رسيده است.
٭ آهنگساز و يكي از شاگردان و نوازندگان اركستر خالقي
از خودم بدم ميآيد
سروش صحت
ديروز توي ايستگاه تاكسي داشتم ميرفتم ته صف بايستم كه مردي طرفم آمد و گفت: «سلام، چه خوب شد كه اومدين.»گفتم: «ببخشيد به جا نياوردم.» مرد گفت: «شما منو نميشناسيد ولي من چون چند بار شما رو اينجا ديده بودم، يه نيمساعتي هست منتظرتون وايستادم. البته يواشيواش داشتم نااميد ميشدم.» گفتم: «درخدمتم.» مرد گفت: «من يه نامه براي نامزدم نوشتم، ميخواستم فردا اين نامه رو توي ستونتون چاپ كنيد.» گفتم: «چرا به خودشون نميديد؟» گفت: «با من به هم زده، ديگه جواب تلفنمرو هم نميده.»گفتم: «نامهتون به تاكسي ربط داره؟» مرد گفت: «نه به عشق ربط داره.» گفتم: «آخه ستون من هميشه درباره يه ماجراييه كه توي تاكسي ميگذره.» مرد گفت: «ببينيد نامزد من هر هفته ستون شمارو ميخونه، شايد اگه اين نامه رو بخونه دوباره جواب منو بده.» گفتم: «شرمندهام، ماجراي شما، يه ماجراي شخصيه، اين يه ستون عموميه.» مرد گفت: «خواهش ميكنم.» گفتم: «ببخشيد واقعا نميتونم» و چون نوبتم شده بود سوار تاكسي شدم. تاكسي كه راه افتاد برگشتم و از شيشه عقب نگاه كردم. مرد نامه به دست ايستاده بود. تاكسي داشت دور ميشد. با خودم فكر كردم: «چه احمقي هستم. مردهشور من و نوشتههايم و اين ستون را ببرد. حتي اگر اميدي براي نجات عشق اين مرد باشد از تمام نوشتههاي من مهمتر است به راننده گفتم نگه دارد و بدو بدو برگشتم ولي مرد رفته بود... از خودم و همه نوشتههايم و اين ستون بدم ميآيد...