سارا جمالآبادي ٭ /كنار دكههاي روزنامه فروشي ايستادن و نگاه كردن به رديف روزنامهها عادتي بود كه شايد از بچگي دچارش شده بودم. از همان موقع كه كنار بابا به ديدن روزنامههاي باد و باران و آفتاب ديده ميايستادم؛ عادتي كه ادامه پيدا كرد و ترك نشد و هر بار كه مجال پيادهروي بود تن به آدابش ميدادم، دكه به دكه ميايستادم و روزنامهها و مجلهها را ورانداز ميكردم. روزنامه و مجلههايي كه در هر دكه اكثريتشان تكرار ميشدند اما گويا تكراري نميشدند.
در همين پيادهرويها و سر خم كردنها روي صورت روزنامهها و مجلهها و شنيدن صداهاي آدمهاي همان حوالي بود كه كمكم متوجه شدم اين محدوده- اطراف دكه و خصوصا جايي كه روزنامهها گذاشته شده بودند- اگر نگوييم كاملا مردانه خيلي بيشتر مردانه است تا زنانه و اكثريت مردانهاش بيشتر روزنامه ميخرند تا مجله و اقليت زنانه بيشتر مجله ميخرند تا روزنامه و باز هم زنان بيشتر مجلاتي ميخرند با موضوعات سبك و مهارت زندگي (لايف استايل) تا مجلات ديگر. موضوعي كه زياد خوشايند به نظر نميرسيد. اما اينها تنها مشاهدات من به عنوان يك ناظر بود آن هم در يك مسير خاص و هميشگي. براي رسيدن به جواب درست درباره اينكه زنان از دكهها چه ميخرند و چه ميخوانند مسير طولانيتري را رفتم؛ مسيري كه در آن هم با دكهدارها و هم با شهلا اعزازي، جامعهشناس و پژوهشگر و مصطفي مهرآيين، جامعهشناس فرهنگي و مدير موسسه رخداد تازه در اين باره گفتوگو كردم تا ببينم اين حس ناخوشايند تا چه حد درست و تا چه اندازه اشتباه است و آيا اصلا حس ناخوشايندي است؟!
از هر 10 نفر، 3 نفر زن
سرش را از توي جدولي كه دارد حل ميكند به زور بيرون ميآورد، نه اينكه به خاطر من كه دارم سعي ميكنم با زور بشنوم كه از ته اتاقكش چه ميگويد بلكه به خاطر مردي كه از او نخي سيگار ميخواهد. دكهاش كمي بالاتر از پل سيدخندان است. روي پيشخوان جلوي دكه مجلات خانوادگي و جدول را چيده و مثل باقي دكهها روزنامه را روي زمين و مجلات هنري را هم در جايي امن در قفسهيي فلزي گذاشته. صدايش ميكنند علي و بيست و هفت، هشت سال بيشتر ندارد و ميگويد از هر 10 نفر مشتري (تاكيد ميكند 10 نفر خريدار روزنامه و مجله نه سيگار) سه نفرشان زن هستند و از اين سه نفر هر سه نفرشان مجله ميخرند، بيشتر هم مجلههايي مثل روزهاي زندگي و خانواده سبز و مانند آنها از گروه سنيشان كه ميپرسم نگاهي دقيقتر به من مياندازد و در حالي كه دوباره ميخواهد فرو برود ته دكهاش، توي جدولي كه داشت حل ميكرد، لطف ميكند و داد ميزند: «هم سن و سال و شما!»
از هر 10 نفر، 10 نفر زن
عجله نميكنم براي پرسيدن و جواب و گرفتن هرچند اين يكي دكهدار با حوصلهتر است و خوش برخوردتر با مشتريها حرف ميزند و حتي به آنها پيشنهاد ميدهد كدام مجله را بخرند: «بابا اين چيه ميبري، بيا اين كي را ببر بخون دو كلمه حرف راست توشه» سرم را خم كردهام روي رديف روزنامهها كه نسبت به سالهاي قبل تن لاغر كردهاند و تعدادشان هم اگر نگويم خيلي كم شده، زياد هم نشدهاند. زن ميانسالي كنارم ايستاده و با دقت روزنامهها را نگاه ميكند. تعدادمان در جلوي دكه دو زن به سه مرد است، البته تعداد مرداني كه آمدهاند سيگار بخرند و نگاهي هم سر راهشان به روزنامهها مياندازند را كم ميكنم. زن كنار پيشخوان ميايستد. دكهدار كه نتوانسته پسر جوان را راضي كند تا روزنامه (ورزشي) ديگري را بخرد، ميگويد: «صبحها از هر 10 نفر 9 نفر از مشتريهايم خانم هستند.» دكه روزنامهفروشي او در نزديكيهاي خيابان بهار شيراز است. از روزنامههايي كه زنان ميخرند ميپرسم و تمام غافلگيريام با جوابش مثل يخي آب ميشود: «همشهري! بعضيها هم فقط آگهيهايش را ميبرند.» و در ادامه به جوابش اين جملهها را اضافه ميكند: «از ساعت 8:30، 9 به بعد بيشتر خانمهايي ميآيند كه مجله ميبرند؛ مجله خانواده، روزهاي زندگي، خانواده سبز و...» سرم را كه بالا ميآورم زني را ميبينم كه با مجلهيي درباره تغذيه در دستش منتظر ايستاده تا از سر راهش كنار بروم تا او پول مجله را بدهد.
5 به 5 مساوي
حواسش به دختري است كه توي پارك نشسته و سيگار ميكشد. با من حرف ميزند اما او را نگاه ميكند و از تغيير زمانه ميگويد. انتهاي خيابان خواجه عبدالله هستيم. كنار دكه پر و پيماني كه علاوه بر روزنامهها همه مجلات علمي، فرهنگي، هنري و ادبي را دارد. مثل خيلي از دكهدارها وقتي از مشتريانش ميپرسم سوالم را با يك سوال جواب ميدهد: «مشتري سيگار يا روزنامه و مجله؟!» حدسم از اينكه حوصله جواب دادن به من را ندارد، غلط از كار در ميآيد. يكي، يكي مجلات را نشانم ميدهد و از تعداد مشتريهايشان ميگويد. تعداد زن و مرد را مساوي ميداند اما تفاوت را در خريدهايشان ميداند. اينكه از هر 10 نفر زن، 9 نفرشان مجله ميخرند، مجلههاي سبك زندگي و موفقيت و از هر 10 نفر مرد 9 نفرشان روزنامه ميخرند. جوانترها روزنامههاي ورزشي و بقيه روزنامههاي سياسي. ميگويد: «تيترها ديگر آنقدر مثل گذشته گيرا نيستند كه مشتري شكار كنند»، حرفهاي او به كم شدن تعداد مشتريهايش ميرسد و و دوباره نگاهش دنبال دختر ميگذارد كه از روي نيمكت بلند شده و دارد ميرود.
زن كه مجله ماشين نميخواند!
صورتش را روي نيم دايره بريده شيشه جلوي دكه ميچسباند، دستش را از توي آن بيرون ميآورد و تكاني ميدهد و با لحن مطمئني ميگويد: «زن كه مجله ماشين نميخونه!» خندهام ميگيرد، تصوير و لحن حرف زدنش توي ذهنم وصل ميشود به يكي از فيلمهاي مستند ابراهيم گلستان، وقتي كه گزارشگر از مرد روستايي درباره زمينهايش ميپرسد و او عدد و رقمي به هكتار ميدهد. بعد گزارشگر ميپرسد: «زنتان چه؟ زنتان چقدر زمين دارد؟» مرد هم با چشمهايي كه از دريچه دوربين گرد شدنشان را ميبينيم و شانههايي كه انگار رگ غيرت از آنها شروع ميكند به بالا رفتن، با عصبانيت طنزگونهيي جواب ميدهد: «زن؟! زن كه زمين ندارد، زن شوهر دارد!» خندهام را جمع ميكنم، يكي از مجلات ماشينش را بر ميدارم و ميخواهم بخرم تا يادش بماند كه زنها هم ميتوانند مجله ماشين بخوانند. حوالي ميدان هفتتير هستم. پسر دكهدار دوتا در ميان سيگار ميفروشد و آتش ميزند و پول روزنامههايي را حساب ميكند كه تا زماني كه من آنجا بودم مردان خريدارش بودند.
تحصيلاتي كه ميوه ندارد
از ميدان هفتتير هر چقدر كه پايينتر ميآيم آمار خريدهاي مجله هم كمتر و كمتر و البته تنوع مجلاتي (كه حالا ديگر ميتوانم از حفظ اسم تمامشان را بگويم و زنانه هستند) هم كمتر ميشود. طبيعتا بايد از نتايج اين گزارش ميداني كوچكي كه جمع كردهام اگر نه كاملا ناراحت كه بايد كمي سرخورده باشم. به تعداد زناني فكر ميكنم كه كرسيهاي دانشگاهي را گرفتهاند، به تعداد زنان فارغالتحصيل، به تعداد زناني كه كار ميكنند و با مسائل اجتماعي چه بخواهند و چه نخواهند درگير هستند و نميتوانم به خودم بقبولانم كه درصد كميشان روزنامه و مجله ميخوانند و اگر هم پاي دكه روزنامهفروشي ميايستند، انتخابي محدود از مجلاتي دارند كه بيشتر در گروه سبك زندگي ميگنجد. ميگويد: اين ماجرا چند نكته در دل خودش دارد؛ نكته اول اينكه تغيير سطح ميزان تحصيلات در ميان زنان به اين معنا نيست كه اين تغيير حتما به فضاي كيفي هم منتقل شده يعني اگر تعداد زنان تحصيلكرده ما به لحاظ مدرك و حضور در فضاي دانشگاهي زياد شده نميتوان نتيجهگيري كرد زنان ما درحوزه مطالعات يا پيوند خوردن با فرهنگ جهاني يا حتي ادبيات روز خود كشور ما هم به لحاظ كيفي رشد پيدا كردهاند. براي تاييد اين حرف شاخص عيني كه وجود دارد رفتار زنان در خانواده است كه مهمترين عرصه حضور براي زنان به شمار ميآيد به طوري كه به ميزاني كه تحصيلات زنان افزايش پيدا كرده، عقلانيت آنها اين رشد را نداشته و نتوانسته وارد تاملات خانوادگي آنها شود و زنان حتي در نخستين عرصه حضوري كه با آن روبهرو هستند نميتوانند اين عقلانيت را به فضاي ارتباطي و زندگيشان منتقل كنند حالا چه برسد به فضاهاي اجتماعي بزرگتر و بيرون از خانه و از اين مثال ميتوان تا حدود زيادي نتيجه بگيريم كه افزايش كمي تحصيلات زنان با ميزان كيفي حضور آنها ارتباط چنداني ندارد.
مهارتآموزي ايرادي ندارد
مصطفي مهرآيين با عنوان اينكه مصرف كالاهاي فرهنگي به لحاظ جامعهشناختي بيانگر ذوق، سليقه و احساس نيازهاي يك جامعه است، ميگويد: نكته دومي كه وجود دارد اين است كه اگر شما ميبينيد زنان ما روزنامهخوان نيستند به اين دليل است كه در جامعه ما به لحاظ ساختاري زن احساس نيازي با درگير شدن يا نزديك شدن با مفاهيم اين روزنامهها پيدا نكرده است. او به نتايج اين گزارش ميداني كوچك كه نشان ميدهد بيشتر زناني كه به دكهها مراجعه ميكنند خوانندههاي مجلاتي خانوادگي هستند اشاره ميكند و ميگويد: اينكه زنان ما همچنان بيشتر خواننده مجلاتي با موضوعات خياطي، آشپزي، تغذيه و زيبايي هستند يا مجلاتي كه به اصطلاح به مجلات زرد معروفند؛ محل ايراد و اشكال نيست چراكه در نهايت اين موضوعها هم به حوزه مهارتهاي زندگي برميگردند و مهارتهاي زندگي را آموختن هيچ ايرادي ندارد.
مهرآيين با اشاره به وضعيت امريكا در دهه 1930 ميگويد: در اين زمان در امريكا اتفاقات اقتصادي مهمي افتاد كه باعث گسترش زنان طبقه متوسط شد كه تحصيلات داشتند، كار و كسب درآمد مالي داشتند اما اغلب نميدانستند با اين ميزان درآمد خود چه بايد بكنند، درست در همين دوره كتابها و نشريات متعددي در امريكا در خصوص آموزش به زنان در مورد شيوه مصرف پول چاپ و منتشر شد و كلاسهاي متعددي برگزار ميشد تا مهارتهاي زندگي و اقتصادي را به آنها بياموزد و از اين منظر هيچ ايرادي وجود ندارد اگر زنان ما كالاهايي را مصرف كنند كه به آنها مجموعهيي از مهارتها را بياموزد.
با همه نميتوانيم حرف بزنيم
اما ممكن است سوال اين باشد كه بعد از آموختن اين مهارتها كه طبعا آموزششان كار سختي نيست و نهايتا يك يا دو سال طول ميكشد، خصوصا اينكه در عصر اينترنت هستيم و امكان دستيابي سادهتر به آموختن اين مهارتها در فضاي مجازي هم وجود دارد چرا بازهم زنان به اين نشريات گرايش دارند و به سمت نشريات ديگر نميروند؟ مهرآيين در پاسخ به اين سوال به فرم و محتواي ادبيات روشنفكري در جامعه ما اشاره ميكند و ميگويد: محققان، نويسندهها و فعالان اجتماعي ما تا به حال نتوانستهاند ادبيات و زباني را خلق كنند كه با ادبيات عموم جامعه پيوند بخورد و اين ايراد واقعا به نشريات وارد است كمااينكه بارها از خودشان هم شنيدهام بايد بحثهاي نظري را سادهتر مطرح كنيم تا طيف گستردهتري از مخاطبان بتوانند از آن استفاده كنند اما تنها موضوع بر سر ساده بودن يا نبودن مباحث نيست بلكه بحث مورد اهميت بر سر خلق ژانري است كه بتواند در دل خانوادها و فضاهاي عمومي جامعه ما نفوذ كند و خودش را به عنوان يك ادبيات كارآمد مطرح كند كه متاسفانه تا به امروز اين اتفاق نيفتاده و حتي زنان تحصيلكرده جامعه كه امكان فعاليت اجتماعي و ارتباط گرفتن با اين فضاي مطبوعاتي را ندارند با اين نشريات نميتوانند ارتباط برقرار كنند.
آموزش فرآيند يك مرحلهيي نيست
مهرآيين همچنين تغيير ذايقه افراد و احساس نياز به نزديك شدن به موضوعات اجتماعي را تنها منوط به وجود چنين مطبوعاتي نميداند و ميگويد: براي فرهنگسازي و ارتقاي فرهنگ به مجموعهيي از تعاملات و سازوكارها در سطح جامعه نياز داريم تا جايگاه مطبوعات (در همه زمينهها) به جايگاه مثبتي تبديل شود. او به نقش فعال فضاي دانشگاهها، نهادهاي خصوصي و دولتي در توليد فرهنگ و رسانهيي مهم چون تلويزيون تاكيد ميكند و ميگويد: اگر ميخواهيم تغييري ايجاد شود همه رسانهها (مكتوب، غير مكتوب، ديداري و شنيداري و...) بايد در ساختن اين ادبيات مشاركت داشته باشند و همه اينها بايد در يك فضاي آموزشي پيوند خورده با همديگر قرار بگيرند تا افراد بتوانند در اين فضا احساس نياز به مطالب و نشريات تخصصي پيدا كنند وگرنه آموزشي صورت نميگيرد چراكه برخلاف تصور اشتباه ما و همچنين عملكرد اشتباه آموزشيمان طي اين سالها آموزش يك فرآيند تكمرحلهيي نيست و اگر ميخواهيد آموزشي در فردي صورت بگيرد آن فرد بايد به كتابخانه مراجعه كند، درس هم بخواند، استاد را هم ببيند، برنامههاي تلويزيوني خوب هم تماشا كند، نشريه خوب بخواند، موسيقي خوب گوش دهد و طي يك فرايند آموزشي فعال قرار بگيرد ولي در غير اين صورت اتفاق آموزشي كه تغييري در پي داشته باشد رخ نخواهد داد.
مثل همه جاي دنيا و متفاوت از همه جاي دنيا
دختري حدودا 24، 25 ساله است، عجله دارد، روزنامه همشهري خريده و منتظر بقيه پولش است كه معترض به بقيه پولش هم ميشود چون فقط آگهيهايش را برداشته و بقيه روزنامه را نميخواهد و به دكهدار ميگويد كه همه جا پول كمتري ميدهد. حواسم از سر و صدايشان پرت دو زني ميشود كه دارند پيشخوان دكه را نگاه ميكنند و اين مجله آن مجله را ورق ميزنند، مجلههايي كه زير سايهبان هستند و آفتاب تنشان را مثل روزنامهها نميسوزاند، عكسهاي روي جلدشان را باران خيس و ورم كرده نميكند و باد چنگشان نميزند. اينها اكثرا مجلههايي هستند كه موضوع بحث ما هستند. تعدادشان نسبتا زيادتر از مجلات ديگر است و هر روز هم زيادتر ميشوند و برگههايشان بيشتر، انگار همانقدر كه آنها چاق ميشوند، روزنامهها لاغرتر ميشوند. از دكتر شهلا اعزازي، جامعهشناس كه سالهاست در حوزه زنان تحقيق و تدريس ميكند درباره اقبال اين نشريات ميپرسم. او با معمول خواندن اين امر كه در همه جاي دنيا نشريات و كتابهايي كه مطالب سنگين و مبتلا به جامعه را مينويسند تعدادشان اغلب كمتر از مجلاتي است كه به عنوان مجلات زرد در نظر گرفته ميشود و خوانندههايشان به مراتب كمتر از مجلات ديگر است، ميگويد: وضعيتي كه از اين لحاظ در ايران وجود دارد خيلي خاص نيست اما تفاوت ما با ديگر كشورها اين است كه در آنجا در كنار تعداد زياد روزنامهها، مجلات و كتابهايي كه پرخواننده هستند، تعداد زيادي هم مجلات و روزنامهها و كتابهاي تخصصي با موضوعات اجتماعي وجود دارند كه خواننده خود را دارند در حالي كه تعداد اين رسانهها در كشور ما به مراتب از ساير كشورها كمتر است مثلا به فرض اگر 50 مجله درباره زيبايي و رژيم لاغري در كشورهاي ديگر وجود دارد در مقابلش تعداد قابل توجهي هم مجلات ديگر وجود دارد كه مسائل و مشكلات زنان را مطرح ميكند.
مشكلات ناشناخته؛ راهحلهاي نرفته
اما گذشته از تعداد اين مجلات و خوانندههايي كه دارند اهميت اين رسانهها چيست؟ وجود مجلات تخصصي تا چه حد ميتواند راهگشاي حل مشكلات باشد؟ شهلا اعزازي در پاسخ به اين سوال ميگويد: وقتي در يك جامعه مشكلات عميق، پيچيده و گسترده است به چنين مجلاتي نياز داريم تا اين مشكلات را انعكاس دهند و نگاه درصدي از افراد جامعه را كه آمدهاند تا مجلات ديگري را بخرند را هم معطوف خودش يا حتي به گونهيي بتواند آنها را تشويق به خريد و مطالعه اين مجلات كند.
او درباره اينكه چرا مجلات اجتماعي زنان (با توجه به مشكلات زيادي كه زنان با آن درگير هستند) در اين سالها شانس انتشار كمي داشته، ميگويد: متاسفانه به گونهيي ساختار سياستگذاري كه داريم انتشار چنين مجلاتي را خيلي مجاز و به صلاح نميداند و حتي در مجلات اجتماعي ديگري كه منتشر ميشوند و به خوبي به مسائل عمومي جامعه از لحاظ سياسي، اقتصادي، فرهنگي و... ميپردازند (تا جايي كه من آنها را ورق زدم) به مسائل خاص زنان بسيار كم پرداخته ميشود و تنها هر از گاهي ممكن است در قالب مقالهيي و بهانهيي صفحهيي به اين موارد اختصاص پيدا كند و همين موضوع ضرورت وجود مجلاتي در مورد زنان و مجلاتي را كه براي زنان نوشته ميشود و به مسائل آنها ميپردازد پررنگتر ميكند. اين جامعهشناس خالي بودن اين عرصه نشر از اين دست نشريات را موجب ناشناخته ماندن مشكلات و آسيبها براي همه و حتي قشر روشنفكر و تحصيلكرده ميداند كه موجب ميشود نه تنها اين مشكلات حل نشوند كه هر روز بزرگتر و بزرگتر شوند. او بيان مشكلات را كه بيشترشان مشكلات عمومي زنان هستند و خودشان از ميزان عموميت آن خبر ندارند موجب بالا رفتن سطح آگاهي ميداند كه ميتواند به مقاومت براي حل آنها منجر شود.
او كه به واسطه تدريس در دانشگاهها با دانشجويان بسياري در ارتباط بوده است آگاهيسازي را تنها منوط به يك مجله نميداند و ميگويد: من از روي تجربه و سالها كار و ارتباط با تعداد زيادي از دانشجويان ميتوانم بگويم متاسفانه تعداد زيادي از آنها به چنين موضوعاتي اهميت نميدهند، دنبال چنين بحثهايي نميروند و حتي از وجود چنين نشرياتي بيخبر هستند چرا كه براي آن فرهنگسازي صورت نگرفته، فرهنگسازي كه مشاركت همه رسانهها را نياز دارند و تنها مجلات با تيراژ كمي كه دارند نميتوانند اين كار را به عهده بگيرند. او علاقهمند كردن زنان به اين حوزهها را موضوعي جدي ميداند كه تا به حال كار اساسي براي آن انجام و راه درستي براي آن پيدا نشده است. او خواننده اين مجلات و اين موضوعات را افرادي ميداند كه تا حدودي به اين موضوعات آگاهي دارند در حالي كه براي حل مشكلات بايد كساني را جلب اين حوزهها كرد كه با بسياري از مشكلات اين حوزه درگيرند اما از عموميت آن و اينكه راهحلي براي آن وجود دارد، بيخبر هستند.
٭روزنامهنگار