• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3436 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۲۰ دي

ميد اين اينديا

سيد علي ميرفتاح

در چند روز گذشته هر چه را كه نوشتم، حجت و حاجي به طاق رد كوبيدند و بنا بر مصلحت روزنامه حذفش كردند. صداي مسوول صفحه آخر هم درآمد كه «شما كه سياسي نبودي...» راست مي‌گويد. من سياسي نبودم، هنوز هم نيستم اما شما به من يك مساله نشان بده كه سياسي نباشد... اما چاره چيست؟ محض احتياط قدري فتيله سياست را پايين مي‌كشم و به مسائل ديگر مي‌پردازم. مسائل ديگر را از كجا گير بياوريم؟به جاش اما يك داستان تعريف كنم. داستاني كه وسط خبرهاي مربوط به انتخابات و حمله به سفارت و سوشا مكاني و نامه مصدق به هاشمي، كام‌تان را اگر شيرين نمي‌كند، تلخ‌تر از ايني كه هست نكند. به چيزي و به جايي ربطش ندهيد. معناي نمادين هم از آن بيرون نكشيد. به قول هيچكاك «ايتز انلي ا فيلم» اين هم فقط يك داستان است. يك داستان كوتاه. همين.«دربست». با اينكه شيشه‌اش بالا بود و بخار كرده بود، شنيد و زد روي ترمز. به اندازه‌اي كه سر قيمت توافق كنيم، شيشه را داد پايين. مي‌خواستم بيشتر چانه بزنم، مي‌شدم موش آب كشيده. 15 تومنش را قبول كردم و نشستم روي صندلي جلو. تازه ديدم يكي هم عقب نشسته. قبل از اينكه سوال كنم، گفت: «اين آقا پشت چراغ پياده مي‌شه.» جوابي دادم كه آن آقا بي‌جهت از من نرنجد «اين آقا هم برادر ماست. اگر به مسيرمون مي‌خوره، مخلصشم هستم.» محض تعارف برگشتم و لبخندي تحويلش دادم. گفت: «شما ميرفتاح نيستي؟ كرگدن؟» راننده كرگدن را كه شنيد فكر كرد طرف از من دلخوري دارد و مي‌خواهد تيكه بارم كند. دفع سوال مقدر كردم و به راننده گفتم: «كرگدن اسم مستعارمه،‌ تخلصمه» راننده گفت: «پس شما شاعري شعر مي‌گي» گفتم: «نه. نويسنده‌ام. روزنامه‌نويسم.» گفت: «تا حالا فكر مي‌كردم تخلص مال شاعر است» او كه عقب نشسته بود، به دادم رسيد: «نه آقا، شاعر چيه. ايشون نويسنده‌اند. كرگدن‌رو تا حالا نديدي؟ سه‌شنبه‌ها درمي‌ياد. لاي اعتماد.» خودم تكميل كردم حرف بنده خدا را: «ضميمه روزنامه است. اسمش كرگدنه. يه جور مجله است. هفته‌نامه.» راننده از توي آينه به مسافرش نگاه كرد و گفت: «پياده نمي‌شي؟ تا قرمزه پياده شو كه ما هم از اين ور بندازيم تو اتوبان.» گفت: «سهمم رو حساب كنين منم تا هفت تير بيام.» بعد به من نگاه كرد كه «البته اگر مزاحم نباشم.» جلوتر از راننده جواب دادم: «اين چه حرفيه؟ سهم چيه. ما  كه داريم مي‌ريم، تا هر جا مسيرتون مي‌خوره قدمتون سر چشم...» راننده چپ چپ هم به من هم به آينه نگاه كرد اما چيزي نگفت. دنده عوض كرد و گاز داد و افتاد توي اتوبان. بعد هم سر صحبت را همان مسافر مهمان باز كرد: «شما برا مجلس ثبت‌نام نكردي؟»گفتم: «من؟ نه آقا من رو چه به مجلس.» از توي آينه راننده را نگاه كرد و گفت: «ايشون نويسنده بزرگيه. از تواضعشه كه مي‌گه من‌رو چه به مجلس؟» تو ذهنم گذشت كه نكند راننده و مسافرش همدستند تا اسگلم كنند. تا آمدم چيزي بگويم راننده گفت: «حالا چي‌ مي‌نويسي؟ سياسي؟ اجتماعي؟ فرهنگي؟ ورزشي؟...» بعد انگار كه چيزي يادش  آمده باشد، ادامه داد: «من خودم سه چهار تا از اين ورزشي‌نويسارو مي‌شناسم. يكي هست عالي، معروف هم هست. هفته پيش مسافرم بود، دربستي بردمش لواسون. بچه‌ باحالي بود.»ذوق كردم كه رفيق مشترك پيدا كرديم. گفتم: «اتفاقا علي عالي‌رو مي‌شناسم. يكي از بهترين ورزشي‌نويساست...» گفت: «من نمي‌شناسمشون. ولي لابد همينه كه مي‌گين.» گفتم: «شما مگه نمي‌گي برديمش لواسون؟» گفت: «شما كه نمي‌دوني من كيو بردم.» گفتم: «خودت مي‌گي عالي...» خنديد كه «نه. اسمش نه. كارش عاليه. يعني حرف كه مي‌زد عالي حرف مي‌زد. خيلي وارد بود. حتي اين قصه سوشا مكاني رو چهار روز جلوتر به ما گفت. شما خبر داري چي بوده اصل ماجرا؟» ابرو بالا انداختم كه يك جواب سرسري بدهم كه پشت سري گفت: «كرگدن تو كار فرهنگ و سياسته، نه ورزش» راننده گفت: «اِ؟ پس بگو ببينيم مجلس چي ميشه؟» گفتم: «چي‌اش چي ميشه» گفت: «اول بگو ببينيم كدوم وري‌اي؟ اين وري يا اون وري؟» پشت سري‌مان كنجكاو شد، آمد وسط و سرش رو از بين دو تا صندلي آورد جلو و به راننده گفت: «شما هنوز نمي‌دوني «اعتماد» كدوم وريه؟» جلوتر از راننده جواب دادم: «البته من نويسنده مستقلم. اسم كرگدن‌رو هم برا اين گذاشتم رو خودم كه بودا گفته چونان كرگدن تنها سفر كن.» راننده از آينه چشمكي به پشت سري زد و به من گفت: «شما هند هم تشريف بردي؟» گفتم: «چطور؟» گفت: «آخه بودا رويه جور خوبي اومدي فكر كردم زدي تو كار ميد اين اينديا.» گفتم: «نه فقط خواستم به دوستمون بگم كه تو سياست نه چپم، نه راست.» گفت: «احمدي‌نژادي كه نيستي. هستي؟ اون هم نه چپ بود، نه راست.» خيلي جدي گفتم «كي ميگه راست نبود؟ اتفاقا راست بود.» بي‌مقدمه گفت: «نامه مصدق رو به هاشمي ديدي؟» گفتم: «آره تو اينستاگرام ديدم. جالب بود...» پشت سري گفت: «سليمي نمين گفته ما به حقوق شهروندي بي‌توجهي كرديم..» راننده گفت: «نه كه اينايي كه با توجهي كردن خيلي حال دادن بهمون...» هفت تير مسافر عقب پياده شد و هرچه اصرار كرد، نگذاشتم سهمش را بدهد. بعد تا سر ويلا باراننده تكليف سفارت و عربستان و يارانه و چند مساله ديگر را هم حل كرديم. سر ويلا كه رسيديم راننده چهار، پنج بار پشت سر هم بفرما زد. اما كرايه‌اش را كامل دادم. فقط گفت: «قبل از اينكه بري، بگو ببينم الان سيدحسن امتحان نداده تكليفش چي‌ مي‌شه؟» گفتم: والله بهم گفتن يه چند روزي سياسي ننويس. خواستي شماره‌ات رو بده تو تلگرام برات تحليل كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون