درباره عطاءالله بهمنش كه همهچيز را فراموش كرده است
استاد ديگر حرف نميزند
عدنان دانش يار / براي ورزش ايران و حتي براي مديوم رسانه در اين سرزمين، او خود تاريخ است؛ حافظ حماسهها، روشنيها، تاريكيها، شكستها، شوقها، واهمهها. وبه راستي آيا او كه راه دور و درازي را، از كجا تا به كجا و با چه كوشش و مرارتي پشت سر گذاشته تا به اينجا و اين لحظه رسيده، در بالين رنج جانكاه بيماري، كه راه گلو را ميبندد و راه نفس را تنگ ميكند، شكوه مرمرين خود را از دست داده است؟... راه پرسشگري در اينباره از دالان هزارتوي «گذشته» ميگذرد و جستوجو در گذشته هم هميشه سرخوشانه است ولي تاوان سنگيني دارد، سرانجام همهچيز حسرت است، حسرت؛ صداي دوبارهاش را ميشود شنيد كه مرگي را به تعويق خواهد انداخت؛ هم او بود كه همراه افسانه «تختي» به هلسينكي سفر كرد، به ملبورن، رم و به روزهاي تلخ توكيو. وقتي حجم سنگيني از زمان را كنار بزنيم، از خلال چشماندازي اثيري، او را ميبينيم كه با اشتياقي وصف ناپذير، حماسه «تختي» و «حبيبي» را، ميان مردماني عاشق، چونان رويا قسمت ميكند... پاياني در كار نيست و فراموشي هم. او خودش است: « نخستين حكايتگر»؛ عطا بهمنش. خاطرههايش، غصههايش و حكايتهايش نيز، همه هستند.
بهمنش، 60سال پيش آغاز كرد، يك روز دي ماه 1330 و چند دهه مدام، ازمجله «نيرو راستي» تا راديو و از آنجا تا تلويزيون، روشهايي تازه را آزمود. دلباخته «حكايت» بود و بارها بنيادهاي تازه در «آيين حكايتگران» بنا نهاد و خود از آنها گذشت و به گونهاي ستودني توانست جهان ذهن خويش را در پيكر «حكايتها»ي پيشتر ناشناخته، آشكار كند. او كه با «نوشتن» آغاز كرده بود، ديري نپاييد كه به افسون «صدا» آويخت و «حكايتگري» پيشه كرد، چون شاعري كه شعري سروده و نقاشي كه پردهاي ترسيم كرده و سرانجام با صدايش، شيدايي و حرارتش و با واژگان تكاندهندهاش، راهي را گشود كه تا «گزارش» در مقام «حكايت »، ديگر نتواند از آن بازگردد. شايد يك روز عادي سال 1337، كه يك روزنامهنگار ورزشي، عطا بهمنش، از راديو، مسابقه دو و ميداني ميان تيمهاي ملي ايران و عراق را براي نخستينبار به صورت زنده گزارش كرد و سنگ بناي اين حرفه/هنر را برافراشت، از ياد رفته باشد، اما حافظه تاريخي ورزش و رسانه در اين سرزمين هرگز، آن لحظههاي آغازين نخستين پخش زنده تصويري را از ياد نخواهد برد؛ سال 1342، شبكه دوم تلويزيون ملي ايران، رويارويي تيمهاي ملي فوتبال ايران و هند و آغاز راه بازيهاي انتخابي المپيك 1964 توكيو، كه صداي بهمنش حكايت اين جدال را آذين بخشيد و طراوتي رازآميز بدان افزود. و او حكايتگر نخستين است، بالاتر از حصاري، اسداللهي، هنريك تمرز، قراگزلو، روشنزاده و منوچهر لطيف، « استاد اول» هنوز عطا بهمنش است، چيزي مثل ديويد وارك گريفيث براي سينما... مانوك خدابخشيان، حكايتگري ديگر، او را «افلاطون مكتب خانه گزارشگري در ايران» خوانده است. كجا ميتوان ستايشي والاتر از اين را در وصف استاد اول جستوجو كرد؟
ورزش مدرن آن هنگام كه با رسانه نگاري عصر جديد همنوا شد، سويهاي تازه از زندگي را با خود همراه آورد. حكايت لحظه به لحظه مصافها وروياروييها، به واسطه صدا يا تصوير و گاه هر دو، به آيين تازهاي براي جاودانگي همانند بود، به تكهاي از زندگي ميمانست كه، درجا، ساخته ميشود، در لحظهاي به راستي تكرارناشدني. و پيرمرد از آن دست آدمهايي است كه به سرگذشت اين آيين تازه چيزي افزودند كه يگانه و تكرارناشدني است. امروز به ياري دسترسي نه چندان دشوار به آنچه از ميراث او كه برجاي مانده، به روشني ميتوان دريافت كه وقتي كارزاري از غلامرضا تختي، امامعلي حبيبي، ابراهيم جوادي، ابراهيم سيفپور يا شمس الدين سيدعباسي و عبدالله موحد در ميان بود، كار بهمنش گزارش صرف نبود، يا بيان زنده آنچه در حال روي دادن است، بل نيرويي فراتر از محاسبهها، معادلهها، منطق و ادارك عقلاني آدمي وجودش را فراميگرفت كه حماسهاي ابدي را، نه بيان، كه حكايت كند، بيآنكه چيزي مبهم از خيال خويش بدان بيفزايد، چه آنكه هر چه را افزوده، تكهاي فناناپذير از روياها و حماسههاي يك ملت است و حكايت مرداني كه هرچند از مرزهاي ناپيداي افسانهها و قصهها گذشتند، اما خود افسانه نبودند، واقعيت محض بودند.
پيرمرد، فقط حكايتگر حماسهها و نورها نيست، شاهد است؛ او چه خاطرهها با خود كه ندارد، چه رازها. پيرمرد گنجينه اسرار مگوي اين ورزش است، يك معبد باشكوه رازهاي سر به مهر است، جنبههاي پنهاني، ناگفته و حتي ناانديشيده، همه اما حس شدني. پيرمرد «چشم ما» است و دانا به همه مصيبتهايي كه از ديرباز بر سر ورزش ايران فرود آمده و رنگ از رخسار آن ستانده است. يعني حالا كه ميگويند در پس شكافتن مغزش، دهليز خاطراتش كمي خدشه برداشته، چه بر سر «رازها» خواهد آمد؟ حالا كه اين جا ديار رازهاي ناگشوده و بياعتنايي به معناي درون اين رازهاست، آيا او دفتر خاطراتي از خود باقي خواهد گذاشت؟ يك شهادتنامه؟
هنوز سخن كه ميگويد، اندوه عمري در صداي او نهفته است و مايههايي آشنا: مجازات، گناه، داوري و عدالت. خودش گفته كه سالهاست در برابر آينه خانهاش ميايستد و از خود ميپرسد كه «قرباني كدامين گناه ناكرده» شده است؟ هنوز سخن كه ميگويد، صداي او را ميشنويم كه از سه دهه پيش، اينك در زمستان زندگياش پژواك يافته است؛ راستي كدامين گناه او را از مقام حكايتگر حماسههاي جاودان به نقالي «حذف شده» و «به حاشيه رانده» فروكاست؛ شايد چون يك روز نخستين مدير ورزش راديو ايران بود، شايد...؛ پاسخ بهتر است كه در مه غليظي از ابهام فرو رود! يك چيز را بدانيم: سه دهه كه هيچ، دههها هم كه بگذرند، او و ميراثاش، آينهدار گوشههايي گم شده و ناديده از تصوير ورزش ما خواهند بود، حتي به ويژه آن گوشههاي اين تصوير، كه فرادستان به نديدنش عادت يا اصرار داشتهايم. حذف پيش از موعدش، حذف چيزي آشنا بود. اطمينان بخشترين چيزي كه در اين ورزش همراه ما بود، با حذف او و به حاشيه رفتناش از ما گرفته شد، همان چيزي كه والتر بنيامين «توانايي مبادله تجربه ها» ناميده است.
برش
حال عمومي عطاءالله بهمنش اين روزها خوب نيست. همسرش ميگويد، او ديگر حرف نميزند و قادر به تكلم هم نيست. عطاءالله بهمنش - از گزارشگران پيشكسوت كشورمان - اين روزها 93 سالگي را پشت سر ميگذارد و حال خوشي ندارد. او تيرماه امسال از ناحيه پا دچار شكستگي شد و به دليل اين آسيبديدگي قادر به راه رفتن نيست. پنج سال گذشته نيز پاي ديگرش دچار شكستگي شده بود كه در آن پلاتين گذاشته بودند. همسر عطاءالله بهمنش در گفتوگويي با خبرنگار ايسنا درباره وضعيت جسمي اين روزهاي او گفت: استاد بهمنش مدتي است كه شنواييشان را از دست دادهاند و ديگر تكلم ندارند. او گفت: استاد بهمنش ديگر امكان برگشت به خاطرات گذشته و امكان شناسايي ندارد و حتي فرزندانش را هم نميشناسد. همسر اين گزارشگر پيشكسوت همچنين بيان كرد: استاد بهمنش از نظر دستگاه گوارشي هم دچار مشكل شده است و قادر به انجام كارهاي اوليه هم نيست. او با ابراز ناراحتي بيان كرد: بهمنش گذشتهاش يادش رفت و ديگر نميتواند حرف بزند. همسر عطاءالله بهمنش يادآور شد: از ارديبهشت امسال كسي به ديدن بهمنش نيامده است. اين ورزشكار، نويسنده، روزنامهنگار، كارشناس مفسر، تاريخشناس ورزش و گزارشگر راديو و تلويزيون ايران در بيست و چهارمين روز از سال 1302 در كرمانشاه ديده به جهان گشود. پديدهاي كه در نهمين دهه از زندگي، قلبش هنوز به عشق ورزش ايران ميتپد.