روي زمين واقعيت قدم برداريم
احمد پورنجاتي
حقيقت غيرقابل چشمپوشي اين است كه هر ملت نيازمند يك آرمان و چشمانداز مطلوب بزرگ و دوردست است. به زبان ديگر هر ملتي بايد رويايي داشته باشد؛ رويايي براي خود. اينكه جامعه چشمانداز مطلوب آرماني و بسيار بلند داشته باشد (حتي اگر اين آرمان و چشمانداز با واقعيت موجود فاصله زيادي داشته باشد) نهتنها بد نيست بلكه به شرط برخي ملاحظات لازم و ستودني است.
جامعه بيآرمان و كوچكانديش يا به تعبيري قانع به وضع موجود، ره به جايي نميبرد و درجا ميزند. اصولا در شرايط و دنياي امروز كه همه مردم جهان به نوعي از وضعيت هم آگاهي دارند، گمان نميكنم چنين قناعت غيرخردمندانه به وضع موجود وجود داشته باشد و جامعه اينچنيني مطلوب باشد. ما نبايد پنبه آرمانخواهي را در جامعهاي بزنيم و بخواهيم كه مردمان يك جامعه قلهاي براي فتح در پيشرو نداشته باشند. اما نكته مهم اين است كه با تمام اهميت و لزوم اين هدفمندي مطلوب، چشمانداز بزرگ بايد در چارچوب و مختصات واقعيت جامعه باشد و هر جامعهاي بايد در زمين واقعيت حركت كند. تمايل و تصميم براي فتح يك قله بلند، امر خوبي است، اما نبايد فراموش كنيم حتي براي كوهنوردي و صخرهنوردي هم نياز به دانش، مهارت، ابزار و توشه مناسب داريم و از همه مهمتر اينكه بايد روي زمين ،گام به گام و آرام آرام به سمت قله حركت كنيم. در تاريخ تحولات اجتماعي ما هم كمابيش اگر اتفاقي افتاده به نوعي در همين حال و هوا بوده؛از دوران مشروطه به بعد گاهي گام به گام قدم برداشتيم و گاهي اوقات هم با گرتهبرداري و كپيكاري شكلي از قلههاي دوردست جوامع ديگر و قياس معالفارق جامعه ايران و داشتههاي او با نقاط مطلوب جوامع ديگر، رفتاري برخوردار از خيالپردازي و اتوپياگرايي داشتيم. به تعبيري انگار دچار نوعي احساس پرواز به جامعه تزريق شده و اين احساس به وجود آمده كه ميشود به صورت جهشي و بدون گذار از برخي فرآيندهاي لازم از يك نقطه مشخص با جهش به قله رسيد. گاهي اوقات اين اشكال در جامعه ايراني وجود دارد و شاهد هستيم كه بدون توجه به پيشنيازهاي رسيدن و رفتن به سوي نقطههاي آرماني و دوردست، نوعي توهم حتي در سطوح تصميمگيران در جامعه يا كساني كه نقش راهبري فكري دارند، اتفاق افتاده و دچار اشتباه محاسبه شدهايم. اتفاقي كه خوشايند نيست و نخستين پيامد آن هم اين است كه جامعه ايراني بعد از هر اتفاقي از اين دست، شبيه كسي شده كه در خواب ميبيند يكشبه به ثروت هنگفت از طريق شركت در قرعهكشي رسيده و بعد از خواب ميپرد و با ديدن وضعيت قبلي، آن نشاط و خرسندي عالم رويا را از دست داده و با درك واقعيت تنگناهاي زندگي به افسردگي و نااميدي رسيده است.
حالا درست است كه استانداردها و شاخصها در مقياس جهاني ميتوانند تابلوهايي براي جوامع مختلف و تعيين نقطههاي آرماني و ايدهآل باشند و در هر زمينهاي؛ اقتصاد، فرهنگ، سياسي و... نقشه راه. اما بايد بدانيم اين استانداردها زماني سودمند و كارآمدند كه به خواستههاي جزيي يا كوچك در محدوده مقدورات زمانه تقسيم شوند و بهگونهاي موزاييكي مورد توجه قرار بگيرند و در واقع براي تحقق آن خواستهها تلاش شود و نوعي مديريتانتظار اجتماعي براي رسيدن به خواستهاي جامعه انجام شود. چيزي كه كمتر مورد توجه است و بايد در نظر گرفت كه مطلوب بسيار بلند قابل ستايش است، اما هر جامعهاي بايد براي ساختن كاخ بلند روياها، درنظر بگيرد كه درحال حاضر براي رسيدن به اين كاخ، در چه قطعه زمين، با چه سرمايه و چه توان و توشه و مهارت دانش ايستاده و تمهيدات پيشرو براي رسيدن به آن كاخ رويايي چيست.
حرف آخر اين است كه هرگز نبايد براي اصلاح اتوپياگرايي و آرمانگراييهاي خيالبافانه به تخطئه آرمانگرايي روي آورد، چون چنين رويكردي هماندازه در نظرنگرفتن شرايط نادرست است.
اما بايد فرهنگ واقعگرايي و نسبيگرايي( نه نسبيگرايي فلسفي، بلكه خردمندانه بر درك واقعيتها و قبول حركت فرآيندي به جاي حركت پروازي و جهشي) مورد تاكيد قرار بگيرد و جامعه را از توهم اسپايدرمني كه هم موجب كاهش انگيزه و احيانا وضعيتي كه نوعي نااميدي و احساس ناتواني از اينكه ما هيچ وقت نميتوانيم به كشورهاي توسعهيافته برسيم، دور كند تا به سرخوردگي نهادينه و هنجاري شده گرفتار نشود. بايد به دو طرف ماجرا توجه كرد و يادمان نرود در بسياري از زمينهها برهههايي داشتيم كه در اندازههاي بسيار مطلوب و جهاني درخشيدهايم. به عنوان نمونه مثلا در منطقه خاورميانه و غرب آسيا و مجموعه آسيا در حوزه توليد آثار هنري، در زمره معدود كشورهاي برخوردار از صنعت سينما هستيم. درحالي كه همه ميدانيم اين عرصه با چه مشكلات و نارضايتي و فراز و نشيبها مواجه بوده و با اين شرايط نه به صورت گلخانه و بلكه به صورت مستمر صنعت سينماي ايران ساليان سال است كه برخوردار از يك توانايي ساختاري است. اينكه در چنين شرايطي با هاليوود مقايسه شويم و انتظار داشته باشيم با همه مناسباتي كه ما ميدانيم، سينماي ايران به هاليوود برسد، اين همان نقطه نادرست و قياس معالفارق است و وجه مطلوبگرايي را كه منجر به تكوين صنعت سينما شده ناديده ميگيريم.
در نهايت و همواره يادمان باشد جامعه ايران هم حق دارد، هم شايسته است كه هدفش، رويا و آرمانش فتح بلندترين قلهها باشد و بيدرنگ در گزاره دوم براي چنين فرآيندي بايد مقتضيات زمان، مقدورات، محدوديات و از همه مهمتر لوازم و توشه و زمان لازم را براي رسيدن به هدف، واقعبينانه و خردمندانه مورد توجه قرار داد.
اگر در هر شرايطي سنجش وضع موجود و وضع مطلوب درست باشد، هم كاستيها و كمكاريها و اشتباهها و راههاي نادرست كشف و اصلاح ميشود و هم جامعه دچار توهم و در مقايسه وضع خود با دوردست پريشاني و سرخوردگي نميشود.