عبادالله مولايي، سفير ايران در اتريش در گفتوگو با «اعتماد»:
ايران در پسابرجام رابطه سنتي خود با اروپا را بازتعريف ميكند
سارا معصومي/ ايران در پسابرجام به دنبال بازتعريف ديپلماسي و احياي اقتصادي است. ايراني كه در خاورميانه امروز حرف نخست را در ثبات امنيتي ميزند و دوباره از حصر سياسي كه به اجبار گرفتار آن شده بود، خارج شده است. ايراني كه در شش ماه گذشته ميزبان مقامهاي عاليرتبه از كشورهاي متفاوت اروپايي بوده و رييسجمهور آن هم در نخستين سفر اروپايي خود به ايتاليا و فرانسه خوش درخشيد و البته با دستان پر از ثمرههاي سياسي و دستاوردهاي اقتصادي به تهران بازگشت. در چند هفته آتي بار ديگر رييسجمهور راهي اروپا خواهد شد و همزمان هم دومينوي سفر وزير امور خارجه كشورمان به مونيخ و بروكسل ادامه خواهد داشت. گفتوگوهاي قالبدار و مشخص اتحاديه اروپا با ايران هم از روز دوشنبه با حضور هلگا اشميد، معاون مسوول سياست خارجي اتحاديه اروپا در تهران و رايزنيهاي فشرده با مجيد تخت روانچي، معاون اروپا و امريكاي وزارت امور خارجه پس از يك دهه توقف دوباره از سر گرفته شده است. عبادالله مولايي، سفير ايران در اتريش اعتقاد دارد كه فرصتهاي كم نظير و امكانهاي متنوع دوران پسابرجام زمينه مساعدي فراهم آورده است تا كشورمان بتواند در پرتو آنها به بازتعريف روابط سنتي با همه مراكز قدرت و ثروت جهاني از جمله اتحاديه اروپا و كشورهاي عضو آن اهتمام بورزد. مولايي كه پيش از حضور در سفارتخانه ايران در اتريش سمتهايي مانند مديركل شمال و شرق اروپاي وزارت امور خارجه، مشاور وزير امور خارجه، معاون سفارت جمهوري اسلامي ايران در برلين و معاون دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي را به خود اختصاص داده بود در زمره نمايندگاني از ايران در خارج از كشور است كه نگاه علمي و استراتژيك به روابط دوجانبه دارد. مشروح گفتوگو با دكتر عبادالله مولايي به شرح زير است:
روزهاي پسابرجام شاهد تلاش اروپاييها براي نزديكي به تهران و پشت سرگذاشتن روزهاي تحريم و تهديد است. فكر ميكنيد اروپاي امروز تا چه اندازه وزنه قدرتي در معادلات بينالمللي است؟
سوال بسيار مهمي است. ما معمولا به تصويرهاي مانوس و شناخته شده از بازيگران سياست و اقتصاد بينالملل بيشتر توجه داريم و به همان نسبت به پوياييها و دگرديسيهاي زمانه كمتر اعتنا ميكنيم. اروپاي امروز نسبت به گذشته مانند بسياري از بازيگران نظام بينالملل تغييرات حايز اهميتي يافته است. اين تغييرات موجب شده است تا تصوير اروپاي امروز دستكم با اروپاي دهه گذشته تفاوتهاي معناداري پيدا كند. اين تفاوتها هم در نوع نقش و موقعيت اروپا در معادلات منطقهاي و بينالملل امروز بازتاب يافته است. دردهه گذشته تكاپوي تبديل اتحاديه اروپا به بازيگري متمايز سخن رايج ادبيات بينالملل اين حوزه را تشكيل ميداد و برخي از اروپاييها با نوعي بدگماني به مفاهيم سنت رئاليستي و ژئوپولتيك سنتي نگريسته و به گذار از سياست قدرت محور و نظاميگرا ميانديشيدند. البته اين روايت از اروپا كه توجهات بسياري را هم در سطوح منطقهاي و بينالمللي برانگيخته بود به روايت غالب هويت بينالمللي اين حوزه تبديل نشد. امروزه به نظر ميرسد اروپا در مواجهه با واقعيتهاي نوپديد سياسي، امنيتي، اقتصادي و فرهنگي درعرصههاي قارهاي و جهاني ناگزير از بازانديشي در روايت مزبور شده است. از اين منظر، اروپاي امروز نوعي دوران گذار را طي ميكند. در اين دوران گذار هم جايگاه قدرتهاي محوري اروپا بازتعريف شده و موازنه پيشين ميان آنها تغيير مييابد و هم جايگاه بينالمللي اتحاديه اروپا. از اين رو، روايتها و تصويرهاي پيشين وضعيت جاري را به تمامي انعكاس نميدهد. واقعيتهاي ژئوپولتيكي و اقتصادي زمانه ما و چرخشهاي گفتماني ناشي از آنها نشان ميدهد كه برخلاف داعيه نوستالژيك دهه 90 نهتنها اروپا مجددا به مركز جاذبه اصلي سياست و اقتصاد بينالملل تبديل نشده است بلكه جهان مدتهاي مديدي است كه در دوران پسااروپايي به سر ميبرد. دراين دوران اروپا در رقابت با قدرتهاي نوظهور به تدريج به بازيگر حافظ وضع موجود تبديل ميشود. به بيان ديگر، اروپا به عنوان يكي از قدرتها و بازيگران حايز اهميت اقتصاد و سياست بينالملل، امروزه در قياس با گذشته از اعتماد به نفس، توان و ظرفيت كمتري براي پيشبرد داعيههاي پيشين خود برخوردار است. با اين همه، اگرچه براي ارزيابي واقعبينانه و داشتن تصويري عينيتر از موقعيت اروپا و ميزان نقشآفريني و نوع بازيگري آن توجه به واقعيتهاي پيشگفته لازم است اما ازاين همه نبايد نتيجه گرفت كه اروپا در سياست جهاني به حاشيه رانده شده است. بديهي است كه اروپاي امروز همچنان بازيگر اقتصادي، تجاري و صنعتي و ديپلماتيك شاخصي محسوب شده و از نوعي قدرت ساختاري و نفوذ دامنهدار در برخي از عرصههاي مهم جهاني و نهادهاي بينالمللي برخوردار است. باتوجه به اين ملاحظات، ترديدي نيست كه دگرديسي تدريجي نظام بينالملل و تحولات سياست و اقتصاد اروپايي از يك سو و اهميت يابي بيش از پيش موقعيت ژئوپولتيك و ارتقاي نقش و جايگاه استراتژيك، ديپلماتيك، گفتماني و اقتصادي جمهوري اسلامي ايران در عرصههاي منطقهاي و فرامنطقهاي از سوي ديگر، فصل جديدي در روابط خارجي و سياست اروپايي كشورمان گشوده است كه ميتواند تمايزها و تفاوتهاي معنادار و قابل توجهي با فصلهاي گذشته داشته باشد. بدينسان، واقعيتهاي نوپديد، فرصتهاي كمنظير و امكانهاي متنوع دوران پسابرجام زمينه مساعدي فراهم آورده است تا كشورمان بتواند در پرتو آنها به بازتعريف روابط سنتي با همه مراكز قدرت و ثروت جهاني از جمله اتحاديه اروپا و كشورهاي عضو آن اهتمام ورزيده و به پيشبرد همزمان نوعي موازنه طبيعي در روابط سياسي و اقتصادي خود با مناطق مختلف جغرافيايي جهان بپردازد.
اتحاديه اروپا بلافاصله پس از اتهامزنيهاي امريكا و رژيم صهيونيستي به ايران در سالهاي شدت گرفتن پرونده هستهاي از ايران فاصله گرفت. رابطه ايران و اروپا تا چه اندازه تحت تاثير فاكتوري به نام امريكاست؟
از پايان جنگهاي جهاني تا امروز يعني از دوراني كه مديريت غرب سياسي از اروپا به ايالات متحده منتقل شد، پيوندهاي فرهنگي و هنجاري دو سوي اقيانوس اطلس در قالب روابط فراآتلانتيكي از استراتژيك برخوردار شد. در عين حال مهمترين مشخصه روابط اروپا و امريكا در اين دوران سرشت نامتوازن و نابرابر آن بوده است. به سخني ديگر، نقش بلامنازع امريكا در تامين امنيت اروپا موجب شد تا اروپا در تحركات بينالمللي غرب سياسي دچار نوعي «كاستي ژئوپولتيك» شده و امريكا به عاملي موثر و تعيينكننده در روابط خارجي اين حوزه تبديل شود. اگرچه اروپا در پرتو پيشرفت فرآيند همگرايي اقتصادي خود تلاش كرد تا با تبديل شدن به رقيب اقتصادي امريكا دستكم در عرصه اقتصاد و تجارت به پيشبرد نوعي سياست برابريجويي با اين كشور پرداخته و به تدريج از ميزان وابستگي امنيتي و اتكاي استراتژيك خود بكاهد اما در اين زمينه هنوز چرخش كيفي صورت نپذيرفته است. پايان جنگ سرد و تكاپوي گسترده اروپاييها براي تثبيت موقعيت اتحاديه اروپا در نظام بينالملل تلاشي بود براي بازتعريف و برقراري موازنه درمناسبات نابرابر اروپا و امريكا. اين تلاش به ويژه در دوران جنگ امريكا با عراق نمود يافته و اختلاف نگرشها و رهيافتهاي بينالمللي دو سوي اقيانوس اطلس را به نمايش گذاشت اما به فاصله اندكي و در پرتو ظهور شرايط بينالمللي جديد مجددا اروپاييها به نقطه پيشين بازگشتند يعني وضعيتي كه در آن اروپا هنوز هم از نظر استراتژيك و امنيتي به نحو تمام عياري به امريكا و ناتو اتكا دارد. يكي از عوامل موثر در تداوم و تعميق پيوندهاي راهبردي اروپا و امريكا به ويژه در برابر جهان غيرغربي هم به قدرت يابي بازيگران نوظهور و تحولات نوپديد در نظام بينالملل بازميگردد.
روابط ايران و اروپا همواره يكي از مهمترين موضوعات دستور كار روابط اروپا و امريكا طي دهههاي گذشته بوده است. با اين همه، چشمانداز تاريخي مزبور سرشت متغير داشته و از همگرايي تا واگرايي نسبي آنها در قبال روابط با كشورمان نوسان داشته است. اروپا و امريكا باوجود برخي اختلاف ديدگاهها و رهيافتها كم و بيش در عرصه راهبردي با يكديگر همسو بودهاند اما در عرصههاي اقتصادي و تجاري كارنامه آنها از رقابتهاي آشكار و نهان، دغدغههاي ناهمسان و منافع متفاوت عاري نبوده است.
تاثير كشورهاي كوچك اروپايي مانند اتريش بر تصميمگيريهاي كلان اتحاديه اروپا در قبال ايران و منطقه چيست؟ ما هميشه از اروپا صداي تروييكاي مذاكرهكننده با ايران را بيشتر شنيدهايم اما چه ظرفيتي براي بهرهبرداري از رابطه دوجانبه مشترك با ساير كشورهاي اروپايي وجود دارد؟
تعبير و برداشت شما از نقش پررنگ تروييكاي اروپايي يا بازيگران محوري اتحاديه اروپا بسيار گوياست. اتحاديه اروپا عمدتا عرصه و ميدان بازيگري آلمان، فرانسه و انگليس بوده است. اين واقعيت موجب شده است تا توجه لازم به موقعيت ديگر كشورهاي عضو در اثرگذاري بر معادلات درون اروپايي و بينالمللي اتحاديه اروپا مبذول نشود. با اين همه، واقعيت اين است كه اروپا تركيبي از مناطق درون اروپايي و كشورهاي مختلفي است كه هريك متناسب با وزنه، موقعيت، سنتهاي سياست خارجي و منافع خود تلاش دارند تا در تعيين و جهت دهي به سياستهاي كلان اروپايي اثرگذار باشند. اروپا نيز به تعبير رايج و پرآوازه در ادبيات سياسي اين حوزه، حاصل وحدت در كثرت همين تنوع و تعدد اعضا و منافع و گرايشهاي متمايز آنها محسوب ميشود. نگاهي به موقعيت و نقش آفريني مناطق انگليسي زبان، آلماني زبان، فرانسوي زبان، اروپاي مديترانهاي، اروپاي شمالي، بالتيك و بالكان و نوع نگاه آنها به دستوركار و اولويتهاي اتحاديه و روابط منطقهاي و بينالمللي آن بخشي از پيچيدگيهاي امر سياسي در اروپا را نمايان ميسازد. به همين سبب، نميتوان نوع جايگاه و ميزان نقش آفريني ساير كشورهاي عضو از جمله اتريش را در اتحاديه اروپا و روابط خارجي آن دستكم گرفته يا كماهميت شمرد. هريك از اين كشورها، اتحاديه اروپا را از مزيت و امتيازي خاص برخوردار ساختهاند. ازاين رو، نميتوان نسبت تعاملي اثرپذيري و اثرگذاري نوع روابط دوجانبه با كشورهاي عضو بر ماهيت و چشمانداز روابط با كل اتحاديه اروپا را ناديده انگاشت. به ويژه آنكه سياست خارجي اروپا هنوز عمدتا عرصه نقشآفريني و بازيگري دولت- ملتهاي عضو محسوب ميشود. توجه به تجربيات ديگر كشورها و مناطق جغرافيايي درباره نحوه تعامل با اتحاديه اروپا و كشورهاي عضو آن هم در اين زمينه ميتواند درسآموز باشد.
اروپاي امروز چه نگاهي به خاورميانه دارد؟ جايگاه خاورميانه در تصميمگيريهاي استراتژيك اروپا چگونه جايگاهي است؟
خاورميانه همواره يكي از كانونهاي اصلي توجه اروپاييها را تشكيل داده است. نامگذاري معاصر اين منطقه در معناي امروز هم از منطقي اروپامحور الهام پذيرفته و حاصل تعميم مفهومپردازي اروپايي درادبيات جغرافيايي اين منطقه است. خاورميانه در اين معنا از ديرباز و به تناوب يكي از عرصههاي اصلي تكاپوي ژئوپولتيكي و بازار مهم تحركات اقتصادي و تجاري بينالمللي اروپاييها قلمداد شده است. جالب توجه است كه سياست خارجي جامعه اقتصادي اروپا در اوج دوران جنگ سرد يعني در نيمه دوم قرن بيستم هم با سياست خاورميانهاي شكل گرفت. در دوره بعد از پايان جنگ سرد هم نگاه برخي كشورهاي اروپايي به منطقه به موازات اثرپذيري از همه عناصر و عوامل ميراث استعماري گذشته، همزمان بر تكاپوي شكلدهي به آرايش اقتصادي و سياسي محيط پيراموني برمبناي نگاه، منافع و هنجارهاي اروپايي استوار شد. اما بنبست تكاپوي گسترش حوزه نفوذ هنجاري و به تبع آن افول قدرت نقشآفريني سياسي و اقتصادي اروپا در منطقه و آغاز روندها و بروز چالشهاي جديد، سرشت هويتي و امنيتي نگاه منطقهاي اروپا را پر رنگتر ساخت. با وجود اين، اگرچه خاورميانه براي اروپا اهميت استراتژيك دارد اما اروپا هنوز بازيگري استراتژيك در معادلات اين منطقه قلمداد نميشود. به بيان ديگر، اروپا در تصميمسازيهاي استراتژيك خاورميانه نقش حاشيهاي دارد. ازسوي ديگر، باوجود اثرپذيري همه اروپاييها از رخدادها، تحولات و روندهاي نوظهور منطقه، خاورميانه مساله و موضوع همه اروپا نيست. رهيافتها و منافع مناطق جغرافيايي مختلف قاره اروپا به خاورميانه متفاوت يا دستكم متمايز است. از اين منظر، بازيگران محوري اروپا و اروپاي مديترانهاي توجه پررنگتري به تحولات اين منطقه نشان دادهاند. با اين همه، آينده اروپا بيترديد به اين منطقه به عنوان يكي از كانونهاي استراتژيك تعيينكننده گره خورده است.
تا چه اندازه سياستهاي اروپا و امريكا در قبال منطقه خاورميانه با هم همپوشاني دارد؟
سياست خارجي جهان غرب در دوران جنگ سرد عمدتا عرصه بازيگري و نقشآفريني امريكا بود اما پس از پايان اين دوران، اروپاييها تحركات گستردهاي براي برخورداري از نوعي سياست خارجي واحد يا دستكم سياست خارجي مشترك انجام دادند و گامهاي مهمي هم در اين زمينه برداشتند. اين تكاپو با وجود همه نوسانها هنوز هم ادامه دارد. اگرچه سياست خارجي اروپا هنوز «طرحي ناتمام» به شمار ميآيد. خاورميانه يكي از مهمترين ميدانهاي تمرين يا آزمون سياست خارجي اروپايي بوده است. امروزه سياستهاي منطقهاي اروپا وامريكا در معناي عام درچارچوب منافع كلان جهان غرب و در رقابت با قدرتهاي غيرغربي از همپوشاني و همسويي آشكاري برخوردار است اما درعين حال دو طرف از رهيافتهاي متفاوت و رقابت آميزي نيز درقبال برخي روندها، تحولات و رخدادهاي منطقه پيروي ميكنند. بخشي از اين تمايز از وزنه ژئوپولتيكي نابرابر، منافع اقتصادي ناهمسان و تفاوت در جايگاه بازيگري استراتژيك آنها سرچشمه گرفته است. وانگهي ناهمترازي و عدم موازنه درقدرت موجب شده است تا اروپا ناگزير نتواند به پيشبرد سياست متمايز اروپايي بپردازد. درعين حال روشن است كه موقعيت و همسايگي جغرافيايي و پيوندهاي متنوع با منطقه و اثرپذيري بلافصل از آثار و پيامدهاي تحولات و رخدادهاي منطقه اروپا را بيش از امريكا تحت تاثير قرار ميدهد.
آيا اروپا ميرود تا حضور نظامي بيشتري در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا داشته باشد؟
طرح موضوع چرخش استراتژيك امريكا به آسيا با وجود همه تفسيرهايي كه از آن صورت پذيرفته است و تحول يا دگرديسي احتمالي در سياست منطقهاي سنتي امريكا فصل جديدي در نسبت اروپا با خاورميانه گشود. درآن مقطع تعدادي از تحليلگران سياست اروپايي، افزايش حضور نظامي اروپا درمنطقه را فرجام اين چرخش ارزيابي و مداخله نظامي انگليس و فرانسه در بحران ليبي و افزايش تحركات نظامي آنها در قبال بحرانهاي منطقهاي را از نمادهاي اين تحول قلمداد ميكردند. مناظرههاي نظري جاري سياست امنيتي اروپا هم از نوعي تغيير تدريجي فرهنگ استراتژيك و تبديل مجدد وجه نظامي به يكي از سويههاي سياست منطقهاي اروپا حكايت دارد. خاورميانه هم ميدان ظهور و بروز اين تغيير و تبديل بوده است. به سخني ديگر، خاورميانه به تدريج ذائقه و فرهنگ استراتژيك اروپا را تغيير ميدهد يا تغيير ذائقه و فرهنگ استراتژيك اروپا در خاورميانه نمايش مييابد. نكته حايز اهميت ديگر اين است كه در حال حاضر با وجود تحركات نظامي برخي بازيگران اروپايي، اتحاديه اروپا هنوز نه بازيگر نظامي محسوب ميشود و نه اجماع روشني درباره فرهنگ استراتژيك آتي آن به چشم ميخورد. اما نظامي شدن يا به عبارت روشنتر پررنگ ترشدن وجه نظامي در سياست خارجي اتحاديه اروپا به معناي چرخش درفلسفه وجودي و هويتي اتحاديه اروپا خواهد بود. اتحاديه اروپا با طرح موضوع گذار و گسست نسبي از نظاميگري و سياست قدرت محور سنتي در دهه 90، يعني سالهاي آغازين دوران پس از جنگ سرد، درصدد گشايش فصلي نو درسياست بينالملل برآمد. جاذبه بينالمللي فرآيند همگرايي اروپايي نيز تاحدودي از اين نوانديشي بينالمللي اثر پذيرفت. بنابراين بازگشت ضمني به جهان ژئوپولتيك سنتي به معناي بنبست تمايزجويي اروپا و تبديل آن به بازيگري متعارف درمعناي سنتي خواهد بود.