• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3532 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱ خرداد

برش‌هايي از گفت‌وگو با استاد غلامحسين شكوهي

 در بيرجند شاگردي داشتم كه الان يكي از اطباي خوب است...
پشت‏ بند هر جمله‌‏اش، خاطره ‏اي است. خاطراتي كه زنجيروار دنبال هم‏ مي‌آيند و قهرمان همه اين خاطرات، معلمان و دانش ‏آموزان شهري‏ و روستايي و مكان وقوع آن‏ها، مدرسه است.
 اين گفت‌وگويي است كه توسط شيرزاد عبداللهي با دكتر غلامحسين شكوهي در سال85 انجام شده است و در سايت صداي معلم به صورت كامل منتشر شده است كه در اينجا برش‌هايي از آن را تقديم مخاطبان صفحه مدرسه «اعتماد» كرديم.
  يك روز دكتر هادي شريفي آمد و گفت: دنبال يك وزير آموزش و پرورش مي‌گردند، شما چه كسي را معرفي مي‌كني. من فورا گفتم: دكتر سحابي، گفت: سحابي پست ديگري دارد. وزير مشاور است. شخص ديگري را نام بردم، از نظر اعتقادي اشكال داشت... آن روز آقاي دكتر شريفي رفت. من هم قضيه را تقريبا فراموش كرده بودم كه چند روز بعد دوباره آمد و گفت: خود تو وزير مي‌‏شوي؟ گفتم: نه، من وزير دولت موقت نمي‌شوم. دكتر شريفي هم رفت و قرار شد برود و مهندس‏ بازرگان را ببيند... به‏ هرحال چند روز بعد رفتيم خدمت آقاي مهندس بازرگان. گفت: برنامه شما براي‏ آموزش و پرورش چيست؟ گفتم: تا يك ماه پيش نه من اميدوار بودم‏ كه كسي مرا دعوت به وزارت كند و نه كسي مرا واقعا وزير مي‌كرد. اين است كه فعلا برنامه‏‌اي ندارم ولي از وزيراني كه تا حالا بوده‌‏اند، از هيچ كدام كمتر نيستم. آقاي دكتر سحابي- خدا رحمت كند - او حرف مرا تاييد كرد و گفت: خوب جوابي به آقاي نخست‏وزير دادي! به اين ترتيب من شدم وزير آموزش و پرورش دولت موقت. خوب‏ تجربه‏‌اي بود، ولي پوست آدم كنده مي‌شد.
  اشخاصي تعيين شده بودند كه به وزير كمك كنند. يكي از آنها آقاي كاظم موسوي بود. آقاي اسدي لاري هم بود. آقاي باهنر معاون آموزش و پرورش بودند (ولي كمتر مي‌آمدند). آقاي رجايي هم بود. در حقيقت وزارتخانه را آنها مي‌گرداندند. آنها معتمدين بودند. من لباس و كراوات داشتم. فضاي آن موقع خيلي تند بود. همه ادعا مي‌كردند كه شاه را بيرون كرده‌اند. عده‌اي از دانش‌آموزان از ساري آمده بودند. در اعتراض به سختي سوال امتحاني، در امتحان تك‌ماده نمره نياورده بودند. شعار مي‌دادند: طراح اين سوالات اعدام بايد گردد. يك عده از مهندسين و كارمندان اداره نوسازي كه آقاي كتيرايي اداره شان را بسته بود در يكي از اتاق‌هاي وزارتخانه تحصن كرده بودند. يكي از آنها با مشت به در اتاق من مي‌كوبيد و مي‌گفت: شاه را بيرون كرديم، شما را هم بيرون مي‌كنيم.
  براي شغل معلمي بايد بهترين‌ها را گزينش كنيم. افراد علاقه‌مند و باهوش. معلمي شغل بزرگي است. اگر معلم درست انتخاب شده‏ باشد و درست تربيت شود، بسياري از مشكلات جامعه حل مي‌شود. من فكر مي‌كنم اگر كسي در امتحانات تربيت معلم شركت كرد و قبول شد، ديگر نبايد او را كنار بگذارند. با ظن و گمان نمي‌شود در مورد آدم‏‌ها قضاوت كرد. بسياري از كساني كه در گزينش‌‏ها رد مي‌شوند، چيزي در پرونده ‏شان نيست.
   معلم واقعي را كجا مي‌توان يافت؟ ببينيد، معلمي شغل بزرگي است؛ گفتم اگر معلم درست گزينش‏ شود و آموزش صحيح ببيند، بسياري از مشكلات حل مي‌شود. معلم‏ واقعي بي‏ نياز است. ساختن شخصيت معلم و تربيت معلم يك طرف‏ و حفظ شخصيت و حرمت او يك طرف ديگر ماجراست. معلم بايد شغل خودش را بالاتر از همه مشاغل بداند. ما بايد بهترين‏‌ها را گزينش كنيم. بچه‌ها از اول ابتدايي تا سال آخر دبيرستان در اختيار ما هستند؛ مي‌شود اين را تشخيص داد كه كدام‏ يك براي معلمي‏ مناسب‏‌ترند. بعد از انتخاب افراد، آن‏ها را بايد به نحو شايسته‏‌اي آماده‏ كنيم براي شغل معلمي؛ اگر مي‌‏بينيم كه امروز دانشجويان بااستعداد، داوطلب شغل معلمي نيستند به اين دليل است كه معلمي چنگي به‏ دل نمي‌زند. بايد شأن معلم را رعايت كرد. معلم را بايد خوب انتخاب‏ كنيم و خوب به او برسيم و حرمت به او بگذاريم.
   از بچه‌هاي نابغه خوسف‏ مي‌گفتيد. در 12 كيلومتري خوسف روستايي بود كه مدرسه نداشت. بچه‏‌ها صبح 12 كيلومتر پياده به مدرسه مي‌آمدند و عصر هم برمي‌گشتند. يكي از اين بچه‏‌ها كلاس پنجم يا ششم ابتدايي بود. اين دانش ‏آموز مرا بيچاره كرده بود! هر سوالي كه مي‌‏پرسيدم، جواب مي‌‏داد و هر مساله‌‏اي كه مي‌دادم حل مي‌كرد. يك روز به نظر خودم مساله مشكل‏ طرح كردم. گفتم برويد ارتفاع نهال سنجد وسط مدرسه را حساب‏ كنيد. روز بعد، جواب مساله روي ميز من بود. اين دانش ‏آموز-كه‏ اسمش حقداد بود- يك چوب دو متري را گذاشته بود و سايه آن را اندازه گرفته بود، بعد سايه درخت را هم اندازه گرفته بود، بعد تناسب‏ بسته بود، دو متر اينقدر سايه دارد. اين مقدار سايه چه ارتفاعي دارد و جواب درست داده بود.
  عاقبت اين نابغه چه شد؟ از دبستان به راهنمايي رفت؛ اما وضع خانوادگي ‏اش اجازه‏ نداد كه بيش از راهنمايي درس بخواند. بيرجندي‏‌هاي مقيم تهران‏ يك انجمن دارند كه ماهي يك‏ بار دور هم جمع مي‌‏شوند، سال‏‌ها بعد در اين انجمن سه دانشجوي بيرجندي كه يكي در رشته طب، يكي الكترونيك و ديگري نمي‌دانم چه درس مي‌خواندند، خودشان‏ را معرفي كردند. معلوم شد اين‏ها بچه ‏هاي همان دانش‌آموز نابغه‏ هستند كه براي آمدن به مدرسه، روزي 24 كيلومتر پياده راه مي‌‏رفت. همين بچه‏‌ها گفتند برادر بزرگ ما در يكي از دانشگاه‏‌هاي امريكا استاد دانشگاه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون