• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3149 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۷ دي

يك عدد نامه اداري شيرين

رضا شكراللهي


در روزگارِ هر نفر يك فيسبوك، خيلي‌ها ديگر وبلاگ نمي‌خوانند. من اما جزو اين خيلي‌ها نيستم. شايد از دوازده سال پيش كه وبلاگ «خوابگرد» را شروع كردم، توي رودربايستي خودم گير كرد‌ه‌ باشم كه هنوز لابلاي وبلاگ‌ها سينه‌خيز مي‌روم. اما باطنش اين است كه هنوز شيرين‌ترين و زيباترين يادداشت‌ها را در همه موضوعات، در وبلاگ‌ها مي‌يابم. مثل همين متن از وبلاگي گمنام با عنوان «قبل از خداحافظي» در بلاگفا. براي ستون «شيريني زبان» چي از اين يادداشتِ شخصي شيرين‌تر؟ فقط كمي آن را كوتاه كرده‌ام. بخوانيد:
اين روزها به خاطر پيشامدهاي ناگوار شغلي، ذهنم درگير يك اتفاق در ادبيات و زبان رسمي و عاميانه خودمان شده و آن تاثير بروكراسي بر زبان و ادبيات است. دلم مي‌خواهد شاهد مثال‌هايي را جمع كنم و يك مقاله مفصل بنويسم. شاهد مثال‌هايي كه هم در زبان گفتار و نوشتار خودمان فراوان است و هم در نوشته‌هاي روي در و ديوار و هم در ادبيات رسمي و نامه‌نگاري‌هاي اداري.
فكر مي‌كنم اگر بعضي روابط پيچيده اداري نبود، بعضي از افعال هم توي ادبيات ما جايي نداشتند، چرا كه جايگزين‌هاي ساده‌تر و دلنشين‌تري دارند. مثل «است» و «مي‌گردد» و... لابد «لذا مستدعي است» به اين خاطر وارد ادبيات ما شده كه بتوانيم هم عزت نفس‌مان را حفظ كنيم و هم به التماس بيفتيم.
بگذريم كه جمع شدن اين ادبيات با غلط‌هاي دستوري، خودش داستان ديگري است. پشت شيشه يك مغازه خواندم كه «از ورود افراد با بستني اكيدا معذوريم. » احساس كردم براي شمردن اتفاقات فاحش زباني و دستوري و محتوايي توي همين پنج شش كلمه، به انگشت‌هاي بيشتري نياز دارم. به نظرم كلمه‌هايي مثل «عدم» يا «سريعا» و «فورا» يا «در صورتِ» يا «از آنجا كه» يا «همان‌گونه كه» يا «در ضمنِ» و «طبقِ» مي‌توانستند توي ادبيات ما نباشند يا خيلي كم باشند.
امروز مجبور شدم به يك دليل واهي چند تا نامه اداري بنويسم. اين جوري نوشتم:
«به نام خدا. سلام برادر. خوبيد كه؟ يادتان مي‌آيد آن روز توي دفتر شما براي‌مان دمنوش بادرنجبويه آورديد و كلي هم از خواصش تعريف كرديد، بعد خيلي اصرار كرديد كه من فلان كار يا به قول شما فلان طرح را انجام دهم و من هم قبول كردم؟ يادتان مي‌آيد دوباره شما آمديد دفتر ما و ما شلغم بار گذاشته بوديم و گفتيد بويش توي كوچه را هم برداشته و دوباره درباره آن كار يا به قول شما «كنگره» قرار و مدارهايي گذاشتيم؟ خب برادر من، ما فلان و فلان خرج‌ها را كرده‌ايم و فلان و فلان خرج‌ها را هم پيش رو داريم. پولش را بدهيد ديگر. اين نامه را به خاطر اينكه گفتند اداري مالي اين‌جا گير مي‌دهد و حتما بايد نامه بنويسي و به خاطر ثبت در تاريخ و اينكه يك روزگاري ما همچين روابط پيچيده‌يي داشتيم نوشته‌ام، وگرنه شما كه قبلا پول ما را داده‌ايد. ان‌شاءلله ببينم‌تان. به خانواده سلام برسانيد.» اين روزها خيلي فكر مي‌كنم اگر يك زماني آن روزگار گل و بلبل فرا برسد، همان روزگاري كه مي‌گويند گرگ‌ها هم كاري به برّه‌ها ندارند و همه‌چيز عادلانه است و همه عزت و كرامت دارند و قيدها و رابطه‌ها ظالمانه نيستند و از اين جور اوصاف؛ توي آن روزگار، آدم‌ها با هم چه جوري حرف مي‌زنند؟ چه جوري براي هم نامه مي‌نويسند؟ شاعرها چه جوري شعر مي‌گويند؟ واژه‌ها چه جوري هستند توي آن روزگار؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون