• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3150 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۸ دي

نگاهي به تاريخچه تحزب در ايران بين دو انقلاب

نمايندگان نخبگان و نه مردم

 ايران بين دو انقلاب از سال 1285 تا 1357 تجربه تحزب موفقي را تجربه نمي‌كند. اين به معناي آن نيست كه گروه‌ها و نيروهاي سياسي در ايران گامي
در راستاي ايجاد حزب برنداشتند بلكه سخن در آنجاست كه ساختار و ترتيبات سياسي حاكم در تلفيق با فرهنگ سياسي به ارث رسيده از تاريخي استبدادزده مانع از آن شد كه حتي احزابي كه تا حدودي برآمده از سليقه‌ها و گرايش‌هاي سياسي و طبقاتي و اقتصادي مشخص بودند، بتوانند كاري از پيش ببرند. به عبارت ديگر احزاب سياسي در ايران بيش از آنكه پايي در ميان گروه‌ها و اقشار و طبقات اجتماعي داشته باشند، ناشي از پويش‌ها و كوشش‌هاي نخبگان سياسي حاكم براي حفظ و ارتقاي قدرت سياسي‌شان بودند و به همين خاطر با كنار رفتن محتوم اين نخبگان، بناي‌شان فرو مي‌ريخت و نقشي از خود به يادگار نمي‌گذاشتند

بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 و با قدرت گرفتن واقعي محمدرضا شاه پهلوي، تحزب در ايران به امري بلاموضوع بدل شد. در اين دوره تا سال 1353 احزابي در ايران شروع به كار كردند كه تا حدودي مي‌كوشيدند در چارچوب سلطنت علايق و سلايق سياسي برخي را دنبال كنند
مشكل اساسي ديگر احزاب در مشروطه انشعاب‌هاي متعدد و مختلفي بود كه اساس حزب را با چالش مواجه مي‌كرد. براي نمونه در مجلس سوم علماي مجلس حزب هيات علميه را تشكيل دادند كه متشكل از 16 نفر از نمايندگان روحاني مجلس بود، اگرچه تمام روحانيان مجلس عضو اين حزب نبودند

  محسن آزموده/ ضرب‌المثلي معروف و تكراري در مورد ايرانيان مي‌گويد كه ايشان وقتي دو نفر مي‌شوند، حزبي تاسيس مي‌كنند و چون سه نفر مي‌شوند، انشعاب مي‌كنند. درباره ضعف تحزب در ايران البته بحث و حديث بسيار گفته و شنيده شده و بيش و پيش از هر چيز بر نقش فرهنگ سياسي تاكيد شده است. خلاصه اين ديدگاه را محققي به شكل كامل و دقيق در فهرست پيش رو بيان كرده است: «ضعف فرهنگ سياسي مشاركتي و مدني، قوت فرهنگ سياسي تبعي- احساسي و توده‌يي، تاثير‌پذيري از فرهنگ سياسي عشيره‌يي، تبارگماني و خويشاوندسالاري، ضعف روحيه كار جمعي، عزلت‌جويي و سياست‌گريزي و جمع‌گريزي، عوام‌زدگي، وجود روحيه فردگرايي صوفيانه، بينش مطلق‌گرايي، ضعف روحيه اعتمادورزي و مسووليت‌پذيري، عدم تساهل و سعه صدر، شخصيت پرستي، رابطه‌ورزي به جاي ضابطه‌گرايي، تعصب و افراط‌گويي، تملق‌گويي  و...»
بستر تاريخي فرهنگ
با اين همه اگر بخواهيم اين پديدارهاي فرهنگ سياسي به مثابه علل ضعف تحزب در ايران را مرور كنيم، باز ممكن است اين پرسش پيش‌ آيد كه خود اين فرهنگ سياسي با اين مولفه‌ها محصول و نتيجه چيست؟ يعني به طريق اولي مي‌توان پرسيد چرا فرهنگ سياسي مشاركتي ايرانيان ضعيف است، چرا خويشاوند سالارند، چرا سياست‌گريزند، چرا جمع‌گريزند و... به نظر مي‌رسد تاكيد مدام بر فرهنگ سياسي به عنوان علت‌العلل ضعف تحزب مغالطه جانشيني معلول به جاي علت به تعبير نيچه باشد كه احتمالا با نظر به بحث فعلي مي‌گفت اين پديدارهاي فرهنگ سياسي خودشان معلول يك شرايط تاريخي، اجتماعي و سياسي خاص هستند و از يك بستر فرهنگي خاص سر برمي‌آورند.
به همين دليل است كه احتمالا براي يافتن ريشه‌هاي ضعف تحزب در ايران و علاقه اندك ايرانيان به شركت در احزاب بايد از سابقه تحزب در ايران پرسيد و اين سوال را مطرح كرد كه سرنوشت احزاب در ايران از آغاز تاكنون به چه صورت بوده و سرنوشت گروه‌هايي كه تحت عنوان احزاب سياسي سربرآورده‌اند، چه بوده است؟
چنان كه موريس دو ورژه در مقدمه كتاب احزاب سياسي مي‌نويسد كه سابقه احزاب سياسي در معناي مدرن آن در خود غرب نيز چندان قديمي نيست و به ميانه سده نوزدهم ميلادي بازمي‌گردد. اين البته به معناي فقدان گروه‌ها و تشكل‌هايي نيست كه در بسياري از كشورها براي نمايندگي و پيشبرد منافع سياسي گروه‌هاي مختلف اجتماعي وجود داشتند. سخن دو ورژه آن است كه هيچ يك از اين گروه‌هاي حزب سياسي به معناي جديد كلمه نبودند. حزب سياسي (political party) در معناي مدرن، سازماني متشكل از افرادي است كه براي دستيابي به اهدافي جمعي از طريق اكتساب قدرت سياسي و سياست‌ورزي
گرد هم آمده‌اند. روشن است كه براي سازماندهي اين افراد نيازمند و نيل به آن اهداف جمعي نيازمند برنامه‌ريزي دقيق است. به همين دليل هر حزبي داراي يك مرامنامه يا اساسنامه است كه در آن ضمن تشريح اهداف و آرمان‌هاي سياسي حزب، ساختار آن و وظايف هر يك از اعضا مشخص شده‌اند. البته ممكن است در شرايط خفقان و انسداد سياسي در برخي جوامع احزابي مخفي و زيرزميني به اميد تغيير شرايط موجود و رسيدن به وضعيت مطلوب پديد آيند اما در هر صورت تاسيس حزب و فعاليت حزبي نيازمند نظام سياسي مشروطه و تا حدودي دموكراتيك است تا در آن گروه‌ها با افكار و گرايش‌هاي سياسي متنوع تحت عنوان احزاب اجازه فعاليت و عضو‌گيري داشته باشند.
مشروطه ايراني و احزاب
با اين مقدمات روشن مي‌شود كه تا پيش از انقلاب مشروطه كه در ايران نظام سلطنتي حاكم بوده، سخن گفتن از تحزب در ايران سالبه به انتفاء موضوع بوده است، اگرچه نمي‌توان انكار كرد كه رد نظام‌هاي سنتي سلطنتي نيز در هر حال گروه‌هاي ذي‌نفوذ تحت عناوين انجمن‌ها و مجمع‌هاي مختلف و متنوع مي‌كوشيدند در سهم‌خواهي از قدرت ايفاي نقش كنند.
با انقلاب مشروطه در سال 1285 و تاسيس پارلمان در ايران اما فعاليت سياسي در ايران معنايي غير از لابي‌گري و تلاش براي نزديك شدن به دربار با هزار ترفند و حيله و سعايت ديگران يافت. با تشكيل مجلس اول شوراي ملي نخبگان ايران دريافتند كه مي‌توانند و لازم است با تشكيل گروه‌هايي با منافع و ايده‌هاي سياسي مشترك بهتر در فرآيند دستيابي و حفظ و گسترش قدرت عمل كنند. محمدتقي بهار، ملك‌الشعراي نامدار عصر مشروطه و از وكلاي مجلس دوم شوراي ملي خود در كتاب تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران نشان مي‌دهد كه چگونه در دوره دوم مجلس وكلاي ملت بر اساس گرايش‌هاي سياسي و خاستگاه‌هاي طبقاتي به دو گروه عمده اعتدالي و دموكرات تقسيم شدند. البته اگر بخواهيم دقيق‌تر به شكل‌گيري احزاب در ايران نوين بپردازيم بايد از حزب اجتماعيون عاميون به عنوان نخستين حزب سياسي مدرن در ايران ياد كنيم كه خود شاخه حزب سوسيال دموكرات يا حزب همت قفقاز بود و برنامه سوسياليستي داشت. به عبارت ديگر اجتماعيون عاميون حزبي راديكال (تندرو) بود كه اعضاي آن را عمدتا متجددين و تحصيلكردگان فرنگ تشكيل مي‌دادند و افرادي چون سيدحسن تقي‌زاده، حيدرخان عمواوغلي، سليمان ميرزا و سيدرضا مساوات در آن حضور داشتند و نشرياتي مثل ايران نو در تهران، شفق در تبريز و نوبهار در خراسان را منتشر مي‌كردند. بهار در كتابش درباره ايشان مي‌نويسد: «دموكرات‌ها كه يك بند مرام‌شان «انفكاك كامل قوه سياسي از قوه روحاني» و بند ديگر «ايجاد نظام اجباري»، «تقسيم املاك بين رعايا»، «قانون منع احتكار»، «تعليم اجباري»، «بانك فلاحتي»، «ترجيح ماليات غيرمستقيم بر مستقيم» و «مخالفت با مجلس اعيان»... بود، مورد هجوم علما و گروه انبوهي از رعايا و توده قرار گرفتند. اكثر افراد دموكرات افراد روشنفكر و صاحب‌قلم بودند. دموكرات‌ها خواستار تغيير در ساختار قدرت و اعلام جمهوري بودند.»
در برابر دموكرات‌ها اما اعتداليون بودند. ايشان البته در واقع در برابر دموكرات‌ها تشكيل شده بودند. اعتداليون البته مدافع تغييرات آرام و اصلاحات معتدل بودند و از چهره‌هاي نامدارشان مي‌توان از مرتضي قلي ناييني، محمد صادق طباطبايي و علي‌محمد دولت‌آبادي ياد كرد. اهالي كسبه و اصناف و وابستگان به بازار و به طور كلي جناح‌هاي سنتي عمدتا طرفدار اين دسته بودند.
شكل‌گيري احزاب سياسي و حضور آنها در مجالس مشروطه اما به معناي فعاليت حزبي و تاثيرگذاري ايشان نبود. در واقع هيچ دولتي انتخاب واقعي يك حزب نبود و «احزاب از كابينه جدا بودند» به عبارت ديگر به دليل تشتت اوضاع، نقش موثر روس‌ها و انگليس‌ها در سياست داخلي ايران، ناكارآمدي پارلمان، كارشكني‌ها و سهم‌خواهي دربار و در نهايت فرهنگ سياسي موروثي و سنتي، احزاب سياسي نمي‌توانستند در انتخاب كابينه به شكل حزبي و با برنامه نقش‌آفريني كنند و كساني كه به كابينه‌ها وارد مي‌شدند، عضو هيچ حزبي نبود. ضمن آنكه خود احزاب نيز اعضاي پايداري نداشتند و از آنجا كه برآمده از گروه‌ها و اقشار اجتماعي نبودند، فاقد پايگاه اجتماعي بودند. به عبارت ديگر از منظر ارتباط اين احزاب با اجتماع بايد گفت كه اين احزاب سياسي بيشتر به فراكسيون‌هايي در پارلمان شباهت داشتند كه افرادي كه به هر طريقي (و نه از طريق ليست احزاب و به شكل حزبي) وارد مجلس مي‌شدند، آنها را تشكيل مي‌دادند. مشكل اساسي ديگر اين احزاب، انشعاب‌هاي متعدد و مختلفي بود كه اساس حزب را با چالش مواجه مي‌كرد. براي نمونه در مجلس سوم علماي مجلس حزب هيات علميه را تشكيل دادند كه متشكل از 16 نفر از نمايندگان روحاني مجلس بود، اگرچه تمام روحانيان مجلس عضو اين حزب نبودند. با شروع جنگ جهاني اول و انحلال مجلس
نه فقط احزاب كه نظام مشروطه در ايران به محاق رفت و كشور را يك دهه اغما و آشوب فرا گرفت.
تجدد آمرانه و تعطيلي احزاب
سده چهاردهم خورشيدي اما با كودتاي 1299 آغاز شد و در ادامه با تغيير سلطنت و بر تخت نشستن رضاشاه (1304) طليعه‌هاي دولت مدرن در ايران درخشيدن گرفت؛ دولتي كه با توجه به سال‌ها هرج و مرج و ناامني، انتظار نخبگانش از دولت بيش از آنكه آزادي باشد، امنيت بود، به همين دليل نيز در نوع حكومتداري كه بين سال‌هاي 1304 تا 1320 در ايران حرف اول را مي‌زد، جايي براي فعاليت احزاب سياسي و خواست‌هاي متنوع نبود، اين وضعيت به ويژه بين سال‌هاي 1310 تا 1320 كه به تعبير محمد علي همايون كاتوزيان دوراني استبدادي بود، چشمگيرتر بود.
تكثر سرطاني احزاب
بعد از شهريور 1320 و با باز شدن نسبي فضا و بر سر كار آمدن شاهي جوان و بي‌تجربه و قدرت گرفتن دوباره پارلمان اما نيروهاي سياسي در ايران بار ديگر اين امكان را يافتند كه با تشكيل احزاب سياسي بار ديگر منافع سياسي خود درخواست قدرت را از طريق احزاب سياسي دنبال كنند. مهم‌ترين حزبي كه شايد تا به امروز بتوان گفت به لحاظ تجربه تحزب سازمان‌يافته‌ترين و قدرتمندترين و پرتوان‌ترين حزب سياسي ايران بوده است يعني حزب توده در دهم مهرماه سال 1320 تشكيل شد. حزبي كه در طول دهه پيش رو يكي از قدرتمندترين نيروهاي سياسي كشور بود و حتي پس از آنكه از سال 1327 فعاليتش غيرقانوني اعلام شد، تا كودتاي 1332 آشكار و پنهان در صحنه حضور داشت. درباره دلايل شكست حزب توده و ناكامي آن بسياري از متخصصان و صاحبنظران سخن گفته‌اند (رك: ايران بين دو انقلاب يرواند آبراهاميان و شورشيان آرمانخواه مازيار بهروز و نگاهي به چپ در ايران از درون حميد شوكت و...) و دلايلي متنوعي چون روشن نبودن مواضع، وابستگي به شوروي، ضعف سازماندهي، خيانت اعضا، فشار ساير گروه‌هاي سياسي و در راس همه شاه و سلطنت‌طلبان و... را به عنوان علل ناكامي آن برشمرده‌اند. در دهه 1320 همچنين شمار فراواني از احزاب متكي بر افراد نيز تشكيل شد مثل حزب دموكرات ايران به رهبري قوام‌السلطنه و حزب زحمتكشان به رهبري مظفر بقايي كه به دليل فقدان سازماندهي و برنامه روشن و فردمدار بودن نتوانستند دوام و بقايي داشته باشند. همچنين در اين دوره احزاب فراوان ديگري چون حزب ايران (احمد زيرك‌زاده)، حزب استقلال (عبدالقدير آزاد)، پيكار (به رهبري محمد پورسرتيپ، شجاع‌الدين شفا)، حزب ميهن و حزب ميهن‌پرستان (كريم سنجابي) و... تشكيل شد كه هيچ كدام با توجه به فقدان تجربه تحزب و نامساعد بودن شرايط و فقدان پايگاه اجتماعي مشخص و رابطه ارگانيك با جامعه دوام نياوردند.
احزاب بي رنگ و بو
بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 و با قدرت گرفتن واقعي محمدرضا شاه پهلوي اما تحزب در ايران بار ديگر به امري بلاموضوع بدل شد. البته در اين دوره به خصوص تا سال 1353 احزابي در ايران شروع به كار كردند كه
تا حدودي مي‌كوشيدند در چارچوب سلطنت علايق و سلايق سياسي برخي را دنبال كنند. حزب مردم ايران به رهبري اسدالله اعلم (1336)، حزب مليون به رهبري منوچهر اقبال (1337)، حزب ايران نوين به رهبري حسنعلي منصور (1342 با تغيير نام كانون مترقي) و... برخي از اين احزاب هستند. اعضاي اين احزاب عمدتا رجال نامدار حكومتي و نخبگان سياسي، اقتصادي و دانشگاهي بودند و اين احزاب كمتر شباهتي با احزاب سياسي مدرن به معنايي كه در بدو سخن تعريف كرديم، داشتند و بنابراين انتظار كارويژه‌هاي حزب از آنها خيال خام است.
در آغاز دهه 1350 با تحولات اساسي كه در سياست و اقتصاد ايران پديد آمد، شاه تصميم گرفت كه كليه احزاب اعم از حزب مردم، حزب پان ايرانيست، حزب ايرانيان، حزب ايران نوين و... را در يك حزب با نام حزب رستاخيز تلفيق كند. او در كتاب پاسخ به تاريخ د ر اين‌باره مي‌نويسد: « ما معتقد هستيم همه مردم ايران بايد براي رسيدن به هدف‌هاي ملي كه سعادت و آسايش فرد فرد ما را تامين خواهد كرد متحد باشند و در يك جهت حركت كنند، همه كوشش‌ها بايد در راه پيشرفت كشور باشد، نه خنثي كردن تلاش‌هاي يكديگر. در نظام چند حزبي امكان تفرقه و تشتت بسيار است. هر گروه كه در حزبي هستند با ديگران بر سر كسب قدرت و به دست گرفتن حكومت ستيز و دعوا دارند. هر گروه مي‌خواهد حرف‌هاي خودش را به كرسي بنشاند و در نتيجه اختلافات
به وجود مي‏آيد. در حالي كه در حزب رستاخيز از جنگ گروهي خبري نيست». اين اقدام از بالا و پدرسالارانه اما بيش از آنكه به مشاركت مردم و اتحاد ايشان (به ويژه در ميان طبقه متوسط شكل گرفته در دهه 1340) كمك كند، بر جدايي ملت از دولت مي‌افزايد، تا جايي كه بسياري در تحليل علل و عوامل انقلاب، اين اقدام رژيم شاهنشاهي را يكي از بزرگ‌ترين اشتباهات او و ناشي از كژخواني ايده‌هاي ساموئل هانتينگتون در كتاب مشهور سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني توسط نخبگان سياسي ايراني آن عصر قلمداد    مي‌كنند.
به طور كلي ايران بين دو انقلاب از سال 1285 تا 1357 تجربه تحزب موفقي را تجربه نمي‌كند. اين به معناي آن نيست كه گروه‌ها و نيروهاي سياسي در ايران گامي
در راستاي ايجاد حزب برنداشتند بلكه سخن در آنجاست كه ساختار و ترتيبات سياسي حاكم در تلفيق با فرهنگ سياسي به ارث رسيده از تاريخي استبدادزده مانع از آن شد كه حتي احزابي كه تا حدودي برآمده از سليقه‌ها و گرايش‌هاي سياسي و طبقاتي و اقتصادي مشخص بودند، بتوانند كاري از پيش ببرند. به عبارت ديگر احزاب سياسي در ايران بيش از آنكه پايي در ميان گروه‌ها و اقشار و طبقات اجتماعي داشته باشند، ناشي از پويش‌ها و كوشش‌هاي نخبگان سياسي حاكم براي حفظ و ارتقاي قدرت سياسي‌شان بودند و به همين خاطر با كنار رفتن محتوم اين نخبگان، بنايشان فرو مي‌ريخت و نقشي از خود به يادگار نمي‌گذاشتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون