به ياد رنجي كه
آزادگان كشيدند
علي شكوهي
اين يادداشت را سه سال قبل در چنين روزي نوشتم. براي آنكه در سالگرد آزادي آزادگان سرافراز كشورمان، يادشان را گرامي بداريم، انتشار مجدد آن را مفيد و ضروري ديدم.
در بهمن ماه سال ۶۹ براي ادامه تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد علوم سياسي، وارد دانشگاه تربيت مدرس شدم. دانشجويان جديد آن سال را غالبا افرادي با سن و سال بالا تشكيل ميدادند كه گويي بعد از پايان جنگ، تازه به فكر ادامه تحصيل افتاده بودند.
در اين ميان سيماي يكي از دانشجويان نشان ميداد كه از ديگران مسنتر است و از ميانسالي هم گذشته و بر اين واقعيت، گرد پيري چهرهاش شهادت ميداد. بهتدريج شركت دوستان در كلاسهاي درس، همه را به هم نزديك كرد و شناخت ما را از همديگر بالا برد و تازه آن وقت متوجه شديم كه «عبداللهي»، همان همكلاسي مسن ما، از آزادگان سرافرازي است كه پس از ۱۰ سال تحمل اسارت، به كشور بازگشته و ميل به تحصيل، او را در اين سن و سال، به دانشگاه كشانده است.
در تابستان سال ۷۰ وقتي سردبير هفتهنامه كيهان هوايي بودم، به مناسبت سالگرد آزادي اسرا و آزادگان، به سراغ «عبداللهي» رفتم و از او خواستم تا فرصتي را به من بدهد كه خاطرات دوران اسارتش را ضبط و در كيهان هوايي منتشر كنيم. او نپذيرفت. اصرار چندباره من هم كارگر نيفتاد و استنكاف او ادامه يافت.
براي ايشان توضيح دادم كه شايد شما از گمنامي خوشتان بيايد ولي حق نسل ما و آيندگان است كه از آنچه بر شما رفته است، بدانند و بنابراين بايد سكوت خودتان را بشكنيد و مانند ديگران كه خاطرات خود از دوران اسارت را باز ميگويند، شما هم حرف بزنيد. با لبخندي كه هيچ شباهتي به خنده نداشت، گفت: من هيچ خاطرهاي از دوران اسارت ندارم.
ابتدا فكر كردم قصد سردواندن مرا دارد يا شوخي ميكند اما وقتي دوباره تاكيد كرد كه از ۱۰ سال اسارت خود، خاطرهاي براي گفتن ندارد، شك كردم كه شايد در آن سالها، دچار فراموشي شده است و چيزي از گذشته را به خاطر ندارد اما نه حافظهاش از مسائل ديگر تاريخي و نه ميزان تلاشش براي يادگيري و آموختن، نشاني از يك عارضه و بيماري نداشت و به همين دليل اصرار كردم كه توضيح بيشتري بدهد و مرا از سردرگمي درآورد و او سرانجام سكوتش را شكست و چند دقيقه برايم حرف زد. وقتي سخنانش پايان يافت، اشك بود كه امانم را بريده بود.
عبداللهي گفت كه او ارتشي و مامور خدمت در مرز بود. قبل از شروع جنگ تحميلي در منطقه عمومي قصرشيرين در يك درگيري مرزي، به اسارت عراقيها درآمد و او را به بغداد منتقل كردند.
در حياط زنداني كه براي عراقيها ساخته بودند، چند سلول وجود داشت كه او را در يكي از اين سلولها انداختند و دوران اسارتش اينگونه آغاز شد.
عراقيها بعد از ۱۰ سال در سلول را باز و آزادش كردند. طي اين ۱۰ سال او در همان سلول به تنهايي زندگي كرد. دستشويي در داخل سلول بود. غذايش را از دريچه آهني در سلول به او
ميدادند. اگر مريض ميشد، پزشكي در داخل سلول او را معاينه ميكرد. گاهي صداي صحبت كردن ماموران زندان را ميشنيد كه چون عربي بود، نميفهميد. نامش در فهرست صليب سرخ جهاني نبود و بنابراين نامهاي نمينوشت و نامهاي دريافت نميكرد. هواخوري نداشت و حتي شكنجه هم نميشد تا از آن تنهايي
خارج شود.
او را قبل از اينكه اردوگاههاي اسرا تشكيل شود، اسير و در اين سلول زنداني كرده بودند و براي هميشه فراموش شد. او مصداق اين بيت بود:
«اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد / در دام مانده باشد صياد رفته باشد»
به همين دليل بود كه عبداللهي هيچ خاطرهاي از دوران اسارت نداشت زيرا به تعبير خودش، حوادث تمام آن سالهاي زندگياش را در چند عبارت ميشد خلاصه كرد.
طي بيش از دو دهه گذشته، هيچ خبري از عبداللهي نداشتم. چند ماه قبل تعدادي از دوستان همكلاسي تربيت مدرس، در دانشكده مطالعات جهان جمع شديم تا ديداري تازه كنيم. در پرسوجو از حال و روز بقيه دوستان، به ياد عبداللهي افتاديم و يكي از دوستان خبر داد كه متاسفانه ايشان از دنيا رفته است. تلخي سنگيني بر جانمان نشست. ماجراي دوران اسارتش را براي رفقا بازگويي كردم. همه متاثر شدند.
در سالگرد آزادي اسرا و آزادگان سرافراز كشورمان در جنگ تحميلي و به ياد همه مقاومتهايي كه از خود نشان دادند و رنجهايي كه كشيدند، ذكر خيري از آنان ميكنم تا فراموشمان نشود كه براي دفاع از اين سرزمين و مردم و انقلاب، چه حماسهها خلق شد و چه مقاومتهايي
صورت گرفت.
براي شادي روح همه شهدا و آزادگان شهيد و عبداللهي بزرگوار، صلوات به همراه ثواب قرائت فاتحه و اخلاص
نثار كنيد.