پير پرنيان انديش
محمدعلي ابطحي
هفته پيش حرف تو حرف را با اين وعده به پايان رساندم كه از سايه ه. الف. ابتهاج بنويسم. اين مقيد شدن به توضيح يك مطلب، ستون فخيمه من را در روزنامه فخيمهتر اعتماد از حالت حرف تو حرفي بيرون ميآورد. اما مدتهاست به اين نتيجه رسيدهام كه حرف مرد ضرورت ندارد يكي باشد. چنانچه افتد و داني نمونههايش را در زندگي سياسي من ديدهايد. مرد هم در اينجا به معناي مذكر نيست. بانوان را هم در بر ميگيرد. مرد بايد به اقتضاي ايام حرفهاي متناسب دورانش را بزند. بشريت از يكي بودن حرف مردهاي سياست خيلي آسيب ديده است. بگذريم، بلد نيستم الكي قيافه بگيرم و بگويم كه شخصيت فرهيختهاي هستم و از دير باز سايهشناس بودهام و از اين حرفها. ميدانستم كسي بهنام هوشنگ ابتهاج هست و در سطح عالي شعر ميگويد. ميشناختمش مثل شناختي كه از حافظ و سعدي داشتم ولي فقط ميدانستم اين مرد زنده است. يك بار چند سال پيش عارضه مغزي برام پيش آمد و در بيمارستان بستري شدم. البته عارضه هنوز اقدامات عملياتي نكرده بود كه معالجه شد. خل و چلي مختصري كه در من ميبينيد مربوط به آن مريضي نيست. خدادادي است. البته با مزه بود كه تا مدتي مخالفان سياسي اصلاحات وقتي ميخواستند مطالبم را در حمايت از اصلاحات كار كنند، مينوشتند محمدعلي ابطحي كه چندي پيش در بيمارستان به علت عارضه مغزي بستري بود، فلان حرف را گفته. ترجمه فارسياش اين بود كه كمي شيرين ميزنم. كاملا اخلاقي. دروغ هم نگفته بودند. بيمارستان هم بستري بوده است.
درهمان بيمارستان، يكي از عيادتكنندگان فرهنگي كتاب گندهكادو شدهاي برايم آورد. شيريني نبود كه همانجا باز كنند. ماند تا به منزل رفتم. خدا وكيلي من آدم كتاب خوري بودم كه متاسفانه بعد از آمدن تلگرام، كتابخوان شدم. علاقه خوبي به كتاب خواندن دارم. بهقول شماها «بوكورم» يا به زبان مادري كرم كتاب داشتم و دارم. اسم كتاب پير پرنيانانديش بود. با عكسي از سايه و ريش دوشاخهاش. چه لذت بخش بود آن ايام كه كتاب پير پرنيان انديش دستم بود. بعضي كتابها را كه ميخوانيم، به دوپينگ احتياج داريم كه خسته نشويم. چايي يا قهوه يا سيگار يا قلياني بايد آماده كنيم كه خستگي خواندن كتاب را ببرد. اما بعضي كتابها به سرعتگير احتياج دارد كه فرصتي باشد به بقيه امور زندگي هم برسيم. پير پرنيان انديش سايه از اين نوع كتابها بود. نميشد از خوردنش دست كشيد. دو جوان عاشق خبرنگاري ادبي، بهنامهاي ميلاد عظيمي و عاطفه طيه اينقدر پاي سايه نشسته بودند و با او حرف زده بودند كه نهايتا اين كتاب فاخر را كامل كرده بودند. وقتي ميخواندم، علاوه بر اينكه آشنايي كامل با زندگي ابتهاج پيدا كرده بودم، به دايرهالمعارفي از ادبيات معاصر وآشنايي با بزرگان شعر و ادب ايران دست يافته بودم. پر از خاطرات شيرين و تلخ. بچه كه بوديم، گوشت خيلي در غذاها نبود و با مزهترين بخش غذا هم گوشت بود؛ ما بچهها گوشتهاي خورش را كنار ميگذاشتيم كه آخر غذا بخوريم. مزهمزه ميكرديم تا خوشمزگي غذا در ذايقهمان بماند. اواخر كتاب پير پرنيانانديش كه رسيده بودم دلهره بدي داشتم. خيلي آرام آرام كتاب را مزه ميكردم. ميترسيدم تمام شود. و بالاخره تمام شد. در مستي خواندنش مدتها باقي ماندم. توصيه ميكنم شما هم بخوانيد. معرفي كردن كتاب خوب خيلي كار خوبي است. تا حالا هر وقت خواستهام به دوستانم در تولدشان يا مناسبتهاي ديگري مثل عروسي و دامادي شان كادويي بدهم، اين كتاب را دادهام. وقتي كتاب را خواندم در فيسبوكم نوشتم. همه آن چه كه از كتاب برايم زيبا بود. آن موقعها فيسبوك توي بورستر بود. اينستاگرام خيلي فراگير نشده بود و تلگرام هم نبود. دنياي مجازي هم كه مرز نميشناسد. شبها كلي وقت پاي فيسبوك ميگذاشتم. مطلب مينوشتم. كامنت ميخواندم. پك ميزدم. به صفحه دوستان سر ميزدم و كارهايي كه ميدانيد. در مطلبم براي هوشنگ ابتهاج و كتاب پير پرنيان انديش نوشتم كه خوشحالم كه معاصر سايه هستم و كاش از نزديك ديده بودمش.
يكي دو روز بعد يك مسيج درباكس مسيج هايم خواندم. يكي برايم نوشته بود كه آقاي ابتهاج هفته آينده ميآيند ايران. به ايشان مطلب شما را نشان دادهايم. اگر دوست داريد وقتي آمدند ايران قرار بگذاريم كه به ديدنشان بياييد. خبر خوبي بود. پيگير شدم، تا وقتي خبر دادند كه سايه آمده ايران. من گمان ميكردم كه اصلا مقيم آلمان است. از نخستين ديدار من سالها ميگذرد. گاهي تلفني هم احوال ميپرسيدم. قول داده بودم در مورد ديدار اخيرم بنويسم كه باز هم با اينكه قرار نبود در اين مطلب حرف توي حرف نيايد، آمد. معلوم شد خيلي هم مرد اگر بخواهد تظاهر هم بكند، نميتواند حرفش دوتا شود.