• 1404 شنبه 6 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3108 -
  • 1393 يکشنبه 25 آبان

سيماي مردمي كه نمي‌شناسيم

ساسان آقايي

اگر زماني بسياري از ما مي‌گفتند كه يكي از روزهاي خدا خبر مرگ يك خواننده پاپ چنان واكنش فراگيري در جامعه برمي‌انگيزد كه همه انگشت حيرت به دهان‌گيريم، پاسخ ساده‌يي به گوينده داشتيم؛ «تو اين جامعه را نشناختي». پاسخ ساده ما بر دامنه لرزان سلسله‌يي از پيش‌فرض‌هاي سست، كليشه‌هاي رسانه‌يي سنتي مبتني بر همان پيش‌فرض‌ها و جامعه‌شناختي مختصر پيرامون خود استوار بود و نشانه‌هاي درستي اين پاسخ هم فراوان؛ هنگامي كه بهمن فرزانه «صد سال تنهايي» شاهكار گابريل گارسيا ماركز را به ما هديه كرد، همين زمستان سال گذشته درگذشت، كسي نبود زير تابوتش را بگيرد، سيمين بهبهاني كه خبر بيماري و مرگ او تيتر و عكس بسياري از رسانه‌ها شد، بر فراز دستان چند هزار نفر خاك سرد را در آغوش گرفت و تازه بسياري اين را اداي دين «محترمانه‌يي» نسبت به شاعر نامدار معاصر ايراني دانستند و مرگ‌ هنرمندان و سلبريتي‌هاي ديگري در چند سال گذشته اگر در سكوت خبري دفن نشده باشند با مراسم تشييع پيكر آبرومندانه‌يي ختم به خير شده است. آنچه مرگ مرتضي پاشايي را با همه مرگ‌هاي ديگري كه در بالا آمد متفاوت مي‌كند، واكنشي احساسي، غافلگيرانه، جالب‌توجه و گسترده در بطن جامعه ايراني است كه فراگيري آن بر كسي پوشيده نيست. از نخستين ساعت‌هاي انتشار خبر مرگ اين خواننده پاپ، گروهي از اليت جامعه ايران او را نمي‌شناختند و گمان نمي‌بردند كه مرگ اين خواننده پيامدي اجتماعي برانگيزد اما همزمان طبقه‌يي هم از درون جامعه ايراني برخاستند كه ديوارهاي شبكه‌هاي اجتماعي را پر از ياد و خاطره مرتضي پاشايي پراكندند و در امتدادش پياده‌راه و پارك‌ها را با ترنم ترانه‌هايش و شمع‌هاي روشن زينت دادند. انگار وقت آن بود كه بخشي از جامعه فرورفته در غبار ايراني، به گروه‌هايي كه بر اساس قاعده اجتماعي در گروه اليت قرار مي‌گيرند، يادآوري كند كه چه كسي «جامعه را نمي‌شناسد». براي اين رخ‌نمايي طبقه‌يي از جامعه ايران البته مي‌توان دليل‌هايي سردستي برشمرد و بر «ناآگاهي اجتماعي» موجود سرپوش نهاد؛ مرگ تراتژيك و جواني اين خواننده، حتما در بروز واكنش همه‌گير بي‌تاثير نبوده است، كسي كه تا همين سه، چهار ماه پيش روي سن براي انبوهي از مخاطبانش مي‌خواند و ناگهان سرطان او را از پا انداخت، خود اين قصه‌يي است دراماتيك از يك مبارزه كه مشتري فراواني دارد و در لابه‌لاي سطور آن، «فوبياي سرطان» كه انگار با اين سال‌هاي ما درآميخته و هر خانه‌يي به بلاي آن گرفتار است هم خودش مي‌تواند بر واكنش‌ها نسبت به اين مرگ بيفزايد. تولد و بلوغ مرتضي پاشايي بر روي موج سيال و گسترده اينترنت نيز در شناسايي او به مخاطب و محبوبيتش كمك فزاينده‌يي كرده و در نهايت عنصر حالا پيش‌روي شبكه‌هاي اجتماعي هستند كه از مرگ مرتضي پاشايي، استعاره «يكي هست كه ديگر نيست...» را ساختند و به سرعت نور پراكندند و گوي سبقت از هر رسانه‌يي ديداري، شنيداري و مكتوبي در اين ماجرا بردند. پشت اين دليل‌ها مي‌توان «بدفهمي» طبقه‌هاي اجتماعي را به فراموشي سپرد و گذشت تا مرور زمان، رونق ماجرا را از سكه خارج بيندازد اما چيزي كه با مرور زمان تغيير نمي‌كند، ريشه‌هاي اتفاقي است كه روز جمعه من و بسياري از ما را شگفت‌زده كرده است. تك‌تك آن آدم‌هايي كه پس از شنيدن خبر مرگ مرتضي پاشايي به شكلي نمادين يا حقيقي ابراز احساسات خود را در سپهر همگاني جامعه آشكار ساخته‌اند، وجود دارند و طبقه‌يي هستند گم‌شده و در غبار كه بدون مانيتور رسانه‌ها و دولت‌ها، دارند در دل اين جامعه زندگي خودشان را مي‌كنند. شايد اگر هوشيارتر بوديم، رسانه‌ها بايد خيلي زودتر و جامعه‌شناسان بايد خيلي پيش‌تر اين لايه را مي‌يافتند و قدرت و گستره آن را ارزيابي مي‌كردند اما در ميان يك كشمكش هميشه برقرار سياسي و رسانه‌هاي دورافتاده از جامعه، انتظار حركت با لايه‌هاي اجتماعي نمودي از يك سانتي‌مانتاليسم فرهنگي و اجتماعي است كه رسانه‌هاي‌مان را از كشتي جامعه دورتر و دورتر مي‌سازد. دور از ديدرس آنها كه بايد و در دل اين كشتي هزار فرهنگ رنگارنگ، در سال‌هاي اخير جنبشي تازه برگرفته كه مي‌شود آن را «جنبش لايف‌استايل» دانست.

جنبش زندگي متفاوت با ارزش‌ها و هنجارهاي تازه، جنبش نيروهاي جواني كه مركزهاي خريد غول‌آساي تهران، يك به يك در پاسخ به نياز آنها سربرمي‌آورد و مركز‌هاي تفريحي جذابي چون رستوران‌هاي لوكس، پارك‌هاي مدرن، شهربازي‌هاي جديد، پرديس‌هاي سينماي عالي و زيرزمين‌هاي پر از تفريح‌هاي جديد و جذاب در پي ترويج اين سبك زندگي شكل‌ گرفته‌اند.  درباره اينكه اين لايه اجتماعي چه ويژگي‌هايي دارد، چه ارزش‌ها و هنجارهايي را مي‌پسندد و دنبال مي‌كند، از اساس آيا خوب است يا بد، تهديد است يا فرصت، امروز نمي‌توان پاسخي نوشت چه، اين لايه سال‌هاست كه ناديده بوده و درباره پديده‌هاي ناشناخته هر داوري زودهنگامي، يك بي‌خردي است اما شايد روز جمعه، گستردگي آن، سرانجام بسياري را به خود آورد كه اين جامعه را بشناسيم. 45 سال پيش، زماني كه يك كنسرت موسيقي معمولي در مزرعه‌يي گمنام در نيويورك تبديل به «وودستاك» و مهم‌ترين حادثه اجتماعي دهه 60 امريكا و تاريخ موسيقي راك‌اندرول شد، رسانه‌هاي امريكايي در آغاز به ديده «تحقير» و با تيترهايي «منفي» به آن پرداختند اما سرانجام روزي رسيد كه منتقدان پرطمطراق تايم ناچار شدند، بنويسند: «اين بزرگ‌ترين رويداد صلح‌طلبانه نيم قرن اخير امريكا بود». تايم توانست به اشتباه خود درباره جامعه‌شناسي لايه «هيپي» امريكا اعتراف كند اما اين براي ما ممكن نيست چرا كه هنوز نمي‌دانيم به‌راستي با چه چيزي روبه‌رو هستيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها