غوطه خوردن در ميدانها
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
به هر شهري كه ميرويم، جابهجا كه بشويم يا آدرس بپرسيم، راه مان به ميدان شهر ميافتد. يا از آن ميگذريم، يا خودش مقصد است، اصلا شايد جايي كه آدرس ميپرسيم، خودش يك ميدان باشد. در محل زندگي مان به هر كجا كه برويم، راهمان به ميدان كه مثل دگمهاي محلههاي پيرامون را به هم چسبانده است، ميافتد. در رفت و آمدهاي روزمره ميبينيم ميدان، اغلب درست وسط مسيرمان نشسته و به ما خيره شده است! اين سطح گرد و بزرگ از ديرباز شاهد برگزاري مراسمها و پخش اعلانات مهم ما بود.
ميتوان آن را چرخ فلك ناميد كه مردم را در طول روز به دور خود گردانده و همه را اول شب به سلولهاي شهر تزريق كرده است. هر ميداني، نوعي قلبي براي شهرش محسوب ميشود؛ ميتپد و ميتپد تا آن را زنده نگه دارد. اگر ميدان نبود، نه ميوه، شيريني و... فروخته ميشد و نه مردم با هم ارتباط داشتند و نه خيلي چيزهاي ديگر. ما هر روز به قصد كار يا فراغت، به رگهاي شهر وارد ميشويم و پس از كار كه خودش نوعي تصفيه خون است، دوباره از همين رگها ميگذريم و لحظاتي هم به دور ميدان ميگرديم، كه نشسته و منتظرمان است. به همديگر و شايد به ميدان بوق ميزنيم و سلام ميكنيم. با پاي پياده يا خودرو از ميدان رد ميشويم و هر يك مسير خاص خود را براي رفتن داريم. ميادين امروزي ديگر مانند ميادين قومي وميادين محلههاي قديمي نيستند كه مردم آنجا جمع بشوند و مراسم برگزار كنند. اين روزها، سرعت رفت و آمد زياد شده است و اگر نبود اين خط عابر و مسير ويژه، به پر و پاي هم ميپيچيديم. اگرچه آيينها ديگر به آن شيوه قديمي وجود ندارد، اما وجود عناصر زمان، قدرت، آبنماها و فضاهاي سبز، يادآور اساطير ديرين از زمان، قدرت، آب و گياه است. يك زماني هم در ميدانهاي بيشتر شهرها، ساعت و مجسمه ساخته ميشد. بسياري از ميدانهاي صدسال اخير، مثل لالهزار و انقلاب، تصويري از محاكمهها و حركتهاي پرشتاب انساني در ذهن مردم به جاي گذاشتهاند. مردم به سرعت به اين مكان ميآيند و دوباره به سرعت از آن ميگريزند كه ظاهرا خيلي هم بيخيال ننشسته و مثل اينكه نگاهش با ما آدمها حرف ميزند. اما به زعم داشتن عناصر مفهومي زيادي، مكاني براي حضور مرسوم ما نيست. ما گرد آن ميچرخيم و از آن رد ميشويم و از تاكسي به مترو يا از بازارها در مسير خط واحد راه ميرويم. ميدانها شاهد حضور عظيم و تعاملات ساكت و گذراي ما هستند. حركتي جمعي از عابرهاي پياده در اين فضا شكل گرفته، بدون آنكه رابطهاي با هم داشته باشند، از كنار هم ميگذرند. ظاهرا خبر مهم هر روز آن هم خود ما انسانها هستيم. وجود همديگر را به عنوان اشيا ميفهميم و به سرعت سرريز شده، ميرويم. به داستانهاي همديگر توجهي نميكنيم، عموميت يافتن با ديگران را با حضور خود ميفهميم و ديگران را مانند واژههاي مبهم يك متن ميخوانيم. البته از اين نگذريم كه چهرهها، اندامها، شيوه راه رفتن و حتي وسيله حمل و نقل در اين متن مردمي مبهم به مرور براي هر كداممان وضوح پيدا كرده است. رفتارهايي كه به تاسي از تعاملات ما با اين فضا شكل ميگيرد نيز از واژههاي اين متن است. مردم ميگذرند و از اين فضا ميگريزند، برخي هم در اوج اين مارش روزمره انساني، در حال تعامل با عناصر مادي فضاي آن يا ساير مردم هستند. دوستاني كه همديگر را پس از سالها و بهطور اتفاقي ميبينند! خواهر و برادري آرام با همديگر راه ميروند و رستورانها و كافيشاپها به شكل رباطهاي قديمي به قدمهاي پر از خير و بركت رهگذران خيره ميشوند. حراجيهاي كتاب و لباسهاي ارزان قيمت و هر چيز ديگري در مسيرمان گسترش مييابند. منتهي شدن مسيرها به ميادين، موجب شكل گرفتن عموميتي از ما به عنوان شهروندان حاضر در آنجا ميشود. به همين خاطر خلق عناصر اسطورهاي و محسوس رايگان براي سيطره بر وجه نمادين شهر مهم شده است. فضاهاي جمعي فرصت معنا كردن و حضور مردمي ميدهد. اگرچه ديگر قداست و عروج ندارد، اما محل عبور و نيوشيدن مفاهيمي است كه توسط طراحان شهري به قصد نبض گرفتن زندگي روزمره توليد شده است. فضا، حس جادويي همچون باغي پيدا ميكند كه انسانها بهطور روزمرهاي در معاني درختان آن غوطه ميخورند و بدون اينكه در آن همچون نيايشي غرق در معنايي واحد شوند، مقصد بمباراني از متنهاي متنوع و طرحهاي سرشار از معاني تبديل ميشوند. ميدان، محل سرنگوني معنا در ذهن مردم و فرصت استواري معنا و تهنشين شدن آن در ذهنيت تاريخي انسانهاست.