صداها
محسن آزموده
از متني فلسفي چه صدا (هايي) به گوش ميرسد، اين صدا (ها) از آن كيست؟ فيلسوف سخن ميگويد يا مخالف او؟ آدمي كه اين حرفها را ميزند، چگونه شخصيتي دارد؟ يك داناي كل است يا انساني است مثل بقيه؟ مرد است يا زن؟ جوان است يا پير؟ متمول است يا فقير؟ شايد هم آدمي از طبقه متوسط باشد؟ ممكن است بگوييد خود فيلسوف است و در نتيجه مثلا اگر متن متعلق به شوپنهاور باشد، با مردي متمول و عصبي مزاج طرف هستيم كه لابد خودش ميپندارد عقل كل است و هر چه ميگويد درست است. مساله اما هميشه به اين سادگيها نيست، اگرچه در بدو امر به نظر ميرسد مفروض همين باشد، اينكه وقتي متني فلسفي را ميخوانيم، صدايي كه از آن ميشنويم، صداي شخص متشخص و شخيص خود فيلسوف است. در حين خوانش متني از سارتر مثل بودن يا نبودن يا متني از ويتگنشتاين مثل كاوشهاي فلسفي، گويي آقاي سارتر يا آقاي ويتگنشتاين روبهروي ما نشسته و براي ما صحبت ميكند. به عبارت ديگر فرض اوليه در مطالعه متني فلسفي، تك صدايي بودن آن است، يعني انتظار داريم كه صدايي واحد كه صداي فيلسوف نويسنده است را بشنويم و اگر هم بخواهيم با او مخالفت كنيم، لاجرم با او وارد گفتوگو ميشويم، يعني خيلي يا برخي از قضاوتهايش را نميپسنديم، استدلالهايش را كافي نميدانيم و در احكامي كه صادر كرده
ترديد ميكنيم.
در خوانش متني ادبي (به خصوص رمان) اما اين مفروض تك صدايي نه فقط به كار نميآيد كه عملا امكانپذير نيز نيست. اين نكتهاي است كه ميخاييل باختين، فيلسوف و منتقد ادبي معاصر روس در مورد رمان آن را برجسته كرد. يعني وقتي مثلا رمان برادران كارامازوف را ميخوانيم (باختين بهطور جدي به اين نويسنده شهير روسي و آثار او پرداخته بود) در نهايت نميفهميم كه موضع خود داستايوفسكي به كدام يك از شخصيتها نزديكتر است، ايوان، آليوشا، ديميتري يا حتي پدرشان فئودور يا پدر زوسيما يا حتي برادر ناتني شان اسمردياكف. از دل رمان صداهاي متعددي به گوش ميرسد كه هر چه گوش ميخوابانيم، در نهايت در نمييابيم كه كدام يك بلندتر و رساتر است يا كدام يك متعلق به آقاي داستايوفسكي است.
باختين اين خصلت رمان را چندصدايي بودن آن ميخواند و معتقد بود از قضا رماني موفقتر است كه در عملي كردن اين ويژگي چندصدايي موفقتر باشد و داستايوفسكي به باور خود او و اكثر منتقدان و علاقهمندان آثارش در اين زمينه سرآمد است، يعني در مطالعه آثارش به گونهاي سرگرداني و حيراني دچار ميشويم، از آن حيث كه در نمييابيم، بالاخره نظر خود او كدام بوده است، اگرچه برخي كوشيدهاند با قرينهها و استدلالهايي نشان دهند كه مثلا او در مورد مذكور به آليوشا نزديكتر بوده يا به ايوان. اما از آنجا كه وجه چندصدايي رمان قوي است، هر آينه ميتوان درباره اين داوريهاي قطعي، ترديدهايي كرد و نمونههايي نشان داد از غلط بودن اين قضاوت.
اما آيا ميشود از آنچه گفت نتيجه گرفت كه متن فلسفي، تك صدايي است و متن ادبي به خصوص رمان چند صدايي و به اين وسيله اين دو قلمرو (ادبيات و فلسفه) را با دقت و صراحت از يكديگر جدا كرد و ميانشان مرزي فارق كشيد؟
مواجهه با يك متن عميق فلسفي منفي بودن پاسخ را آشكار ميكند. نگاهي به نخستين (اگر نگوييم مهمترين) متنهاي فلسفي گوياست: نوشتههاي افلاطون. در اين متنها كه اتفاقا به شيوهاي گفتوگويي تنظيم شدهاند و در آنها شاهد مكالمه ميان سقراط و ديگران هستيم. البته كه متخصصان و شارحان فلسفه افلاطون در نهايت روايتي يكدست، منسجم و سرراست از ميان اين مكالمات بيرون ميكشند و دستهاي از نظريات را در قالب يك نظام فكري تحت عنوان فلسفه افلاطون ارايه ميكنند، اما همين متخصصان مدام بر اين تاكيد ميكنند كه در خوانش دقيق هر كدام از نوشتههاي افلاطون، به راستي نميتوان با اين قاطعيت نظري را به خود او نسبت داد و حتي در يك نقل قولي كه مثلا يك شخصيت مثل سقراط بيان ميكند، ميتوان صداهاي مختلف را شنيد.
غيرمنتظره نيز نيست. خصلت انديشيدن و تفكر همين چند صدايي بودن است و فيلسوف اصيل وقتي مينويسد، همزمان فكر ميكند. در اين عمل انديشيدن اگرچه استدلال ميكند، مفهومپردازي ميكند، مفهومسازي ميكند، نظرات ديگران را رد ميكند و نظرات خودش را بيان ميكند، اما همواره با حل هر مساله به زعم خودش، مسائل تازهاي ايجاد ميكند و در يك فضاي بينااذهاني امكان شنيده شدن صداهاي ديگري را فراهم ميكند. گو اينكه نگاه تك صدايي به متن فلسفي، خواننده متن و بستري كه متن در آن نوشته شده و زمينهاي كه در آن خوانده ميشود را
ناديده ميگيرد.
در واقع متن فلسفي امري صامت مكتوب در آنجا نيست كه صدايي نهفته در آن مكتوم مانده باشد و خواننده با خوانش متن آن را آشكار كند، بلكه صدا (ها) ي متن فلسفي، هر بار و با هر خوانش متن خلق ميشود و از اين رو نميتوان به سادگي آن را به شخصيتي كه از فيلسوف نويسنده ميشناسيم، منتسب كرد. متن فلسفي اصيل در واقع ميدان (آگورا) به بيان آمدن انديشهها با صداهاي متفاوت است، فضايي گشوده و آزاد كه انديشمندان گوناگون به آن گام ميگذارند و به بيان دغدغههاي فكري خود بر ميآيند. فلسفه از اين حيث دشمن سرسخت تك صدايي و تماميتخواهي است و مدافع گفتوگو و چند صدايي.