سيانور با طعم انسان
كامبيز نوروزي
«سيانور» بهروز شعيبي، نه فقط فيلمي احترامبرانگيز، كه قابل تحسين است. براي چنين قضاوتي دلايل فراواني را ميشود رديف كرد. «سيانور» بهترين و مهمترين اثر سينمايي است كه حداقل پس از انقلاب در ژانر سينماي سياسي در ايران ساخته شده و توانسته است تاريخ را با بيطرفي، غير كليشه، صادقانه و دراماتيك و خصوصا از منظري عميقا انساني روايت كند. فيلم گوشهاي پر از مجادله و مناقشه و حساسيت از تاريخ سياسي معاصر ايران را دستمايه خود قرار داده است. داستان فيلم در ظاهر مربوط به تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ايران در سال 1354 است كه اگر چه بهصورت ظاهر مربوط به وقايعي در درون يك سازمان سياسي و مذهبي معتقد به مشي مبارزه چريكي است، اما آثار اين واقعه درون سازماني به سرعت در عرصه سياست در جامعه ايران توسعه يافت و مرزهاي بسيار گستردهتري را درنورديد كه خيلي چيزها را در حوزه سياست و انقلاب در ايران از خود متاثر كرد.
واقعه، از جهات مختلف داراي خصلتهاي دراماتيك متعدد است. اصل واقعه تغيير ايدئولوژي و ترورها و تمامي اطراف و آدمهاي واقعه قابليتها و تضادهاي دراماتيك پيچيده و جذابي دارند كه در مقام روايت، ممكن است راوي را نيز در خود غرق كنند. در بسياري از حوادث مربوط به مبارزه سياسي، نوعي از دوقطبي در پيش روي ما است كه يك سوي آن نيروي انقلابي و حق است و سويه ديگر تضاد، نيروي ضدانقلاب و باطل. اما آن واقعه تاريخي كه دستمايه فيلم شده است، بسيار فراتر از اين دوقطبي كلاسيك و كليشهاي است.
اما در واقعه تغيير ايدئولوژيك سال 54 تضادها بهشدت چند سويه و متنوع و متكثرند. در يك سو كساني كه با تغيير ايدئولوژي، تكليف خودشان را معلوم كردهاند و حتي قتل دوستان خود را در اين مسير مباح يا واجب ميدانند (محمدتقي شهرام، وحيد افراخته، بهرام آرام، حسين سياه كلاه و...). سوي ديگر مبارزاني كه بر ايمان ديني و تعهدات انساني خود استوارند و نميخواهند ميراث ديني و مبارزاتي خود و ياران ديرين خود را به تسخير دوستان و همرزمان پيشين دهند (در فيلم مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف). دسته ديگر كساني كه در خوف و رجاي تغييرات ايماني و ايدئولوژيك در حيرتند و عالم سرگشتگي را تجربه ميكنند (ليلا زمرديان) و بالاخره نيروي سركوبگر ساواك كه با تمام توان خود در پي مقابله با همه اينها و دستگيري و زندان و مرگ مبارزان و چريكهاست. ابعاد تضادهاي دراماتيك در اين واقعه، گستردهتر و پيچيدهتر از بسياري از وقايع مربوط به رفتارها و مبارزات چريكي است كه دريك دوقطبي سياه و سفيد در هركجاي جهان ممكن است رخ دهد. با اين حال نخستين ويژگي «سيانور» كه آن را از آثار مشابه آشكارا متمايز ميكند، پرهيز جدي فيلم از الگوي رايج و باسمهاي قهرمان و ضد قهرمان در فيلم است.
«سيانور» در روايت خود، به تاريخ وفادار است. كار مهم «سيانور»، عبور از پوسته خبري بيروني واقعه و تلاش براي رسيدن به درون شخصيتهاي اصلي حادثه در موقعيت جديد است. فيلم بيش از آنكه به اين پوسته بيروني و تغيير ايدئولوژي و اتفاقات تاكيد داشته باشد، به نظام كنش و واكنش هريك از آدمهاي درگير اين واقعه تاكيد دارد و آنها را در موقعيت جديد خودشان يعني موقعيت جديد كه متفاوت از قبلي است به تصوير ميكشد كه بر اثر تغيير ايدئولوژي سازمان خلق شده است، موقعيتي كاملا متفاوت از وضعيتهاي پيشين است.
در موقعيت تازه، مبارزان و چريكها هدف گلوله يكديگرند. نيروي سركوب (ساواك) بيشتر به يك تماشاگر هيجانزده شادمان تبديل ميشود. تغيير ايدئولوژي، ثبات شخصيت و قطعيت معيارها را، كه از مهمترين نيازهاي يك مبارزه همهجانبه است، بهشدت متزلزل ميكند. آدمها، در موقعيتهاي ترديد يا فروپاشي شخصيت قرار ميگيرند. انتخابها به سختي و ترديد انجام ميشوند. مرزها در هم ميريزند. نظام اخلاقي و ارزشي در شرايط تازه بايد معنا يا بازسازي شوند. نقشها و كاركردها تغيير ميكنند و در موقعيت جديد، نظام كنش و واكنش آدمها ديگر نميتواند از الگوي قبلي تبعيت كند، مبتني بر ابداع و ابتكار محض است و از هيچ دستورالعمل يا كليشه پيشيني تبعيت نميتواند بكند. چون سابقهاي پشت سر آن نيست. موقعيتهاي نوظهور و بيسابقه، موجب ميشوند آدمها بهخودي خود رفتارهاي غير كليشهاي نشان دهند. واقعيتهاي دروني آدمها در موقعيتهاي بيسابقه و نو پديد حاد وسخت بهتر از هر زمان ديگري به نمايش در ميآيد. تصوير آدمها و شخصيتهاي «سيانور»، تابع كليشههاي رايج نيستند. نه چريكهاي فيلم كسانياند كه با عمليات محيرالعقول و شگفتآور ديده بشوند، نه مامور ساواكش آدمي كريهالمنظر است كه با چهرهاي مهوع كارش فقط فحاشي و شلاق زدن باشد (به خلاف بايكوت مخملباف به عنوان يك مدل ايراني يا نبرد الجزاير جيان پونته كروو به عنوان يك نمونه اروپايي). «سيانور» تلاش ميكند آدمها را در موقعيت بيسابقه جديد و كنش و واكنش خاص موقعيت ضدكليشه، پاشيده و جديد، به نمايش و تحليل و واكاوي بگذارد. در موقعيتهاي ضد كليشه، آدمها و كنش و واكنش آنها نيز ضدكليشه است. بهمنش (مامور عاليرتبه ساواك) اگرچه به مرتضي صمديه با ديده تحسين و به وحيد افراخته به نگاه تحقير مينگرد، اما از درك چرايي و چگونگي انتخابها و رفتارهاي هردو ناتوان است و اين ناتواني را به زبان ميآورد. او همواره با كليشه چريك شهري زندگي و مبارزه كرده است، اما اينك زمان ضدكليشه است و حتي خود نيز، در خلوت به زباني ديگر، كه زبان يك مامور خشن شكنجهگر نيست با صمديه سخن ميگويد. اسطورگي و ضداسطورگي شخصيتهاي «سيانور»، وابسته به رفتارهاي ظاهري آنها نيست. بلكه عمق روانشناختي آنها در موقعيت منحصربهفرد تازه است كه ما را با آنها آشنا ميكند و حس تحسين يا تقبيح را در ما بر ميانگيزد. آدمهاي اين روايت، هريك در موقعيت جديد خود، با كنش و واكنشي مطلقا تازه در اين پندارند كه همان كاري را ميكنند كه درست است. اين الگوي روايت، با واقعيت آدمها نزديكي بسيار دارد. پرهيز درست فيلمساز از نمايش رفتارهاي عريان عامه پسند، مانند شكنجههاي ماموران ساواك يا چابكيها و جسارتهاي عملياتي يك چريك، امكان ميدهد مخاطب با آزادي و آسودگي بيشتري به شخصيتهاي دروني انسانهاي داستان نزديك شود و آنها را در موقعيت جديد قضاوت كند. چنين قضاوتي ديگر مبتني بر معيارهاي انقلاب-ضدانقلاب يا ايدئولوژي - ضدايدئولوژي يا رژيم-ضدرژيم نيست. معيارها و ملاكهاي اين قضاوت، فراسوي سياست و از جنس اخلاقاند. از جنس تكاپو براي حفظ موجوديت انسانياند. چه به شكل تسليم محض در برابر دژخيم يا مقاومت در برابر او، چه به شكل پناه بردن ناگزير به عشقي قديمي، كه هنگامه چريك در كنار افسر جوان شهرباني تجربه ميكند يا انتخاب سرگشته و تراژيك مرگ.
تراژدي اما زماني شكل ميگيرد كه موقعيت بيسابقه و جديد، انتخاب را سخت يا ناممكن ميكند. اين همان موقعيتي است كه ليلا زمرديان در آن گرفتار آمده است.
ليلا (زمرديان) كسي است كه در خوف و رجاي تغيير به سرگشتگي رسيده است. روابطش با سازمان دچار اختلال شده. ايمانش زير ضرب درآمده و ايماني ديگر به جايش ننشسته است. او در راه گم شده است. قادر به انتخاب نيست، زيرا نميداند به كدامين سو بايد رفت. شايد تراژيكترين قسمت فيلم لحظهاي است كه ليلا كشته ميشود. او در حالي كه چندين مامور مسلح ساواك به سمتش نشانه رفتهاند، سيانور را به دهان ميگذارد، اسلحه را در دست ميگيرد و بيآنكه براي دفاع از خود و ايجاد فرصت فرار، حتي يك گلوله به سمت ماموران شليك كند، از كمينگاه خارج ميشود و ميدود. بلافاصله هدف گلوله قرار ميگيرد و فورا با جويدن سيانور به زندگي خود خاتمه ميدهد. اين صحنه چنان است كه ليلا، براي گريز از سرگشتگي اصلا به عمد خود را به دامان مرگ مياندازد. او نه براي نجات و زندگي بلكه براي مرگ از كمينگاه بيرون ميآيد.
«سيانور»، اگرچه يكي از مناقشهانگيزترين و حساسترين موضوعات تاريخ معاصر ايران را دستمايه روايت سينمايي خود قرار داده است، اما توانسته از مرزهاي پرخطر و سطحي سياست عبور كرده و با بيان تصويري ساده، بيتكلف و راحت، انسان و اخلاق را در بطن سياست به تصوير درآورد و از سوژه سياست و قصهاي سياسي، حكايتي انساني را روايت كند. حكايتي كه در آن معيارهاي انساني، رجحاني ناگزير بر سياست مييابند.