گوگلپرتره
سبيل قهوهاي ون دايك
علي مطلبزاده
روزنامهنگار
از ديد خيليها شلوار جين آبي و پيراهن يقهدار سفيد به علاوه قلمموي پنجسانتي و بادبزني كه اين دومي قرار است به كار محو كردن گوشههاي ابرهاي سفيدي بيايند كه دوست دارند اين سمت از تصوير، درست در لحظهاي كه به نظر ميرسد نقاشي تمام شده بازي كردن را شروع كنند، دست به دست هم ميدهند تا نشان دهند نقاشي كار راحتي است. اين كار راحت لذتبخش هم هست. اينقدر لذتبخش كه در اين بين اسمهايي مثل ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻴﻤﻪﺷﺐ، ﺯﺭﺩ ﺍﺧﺮﺍﻳﻲ، ﻗﻬﻮﻩﺍﻱ ﻭندﺍﻳﻚ، ﺳﻔﻴﺪ تيتانيوم يا چيني، زرد هندي يا قرمز روناسي، آبي فرانسوي و چندتاي ديگر هم كه مثل نقل و نبات خرج ميشوند اصلا به چشم نيايند. تمام اين توصيفات براي مخاطب نه چندان جدي نقاشي در ايران در طول اين سالها يك شمايل را بيشتر ترسيم نميكند؛ همان باب راس معروف! نقاشي امريكايي كه شايد بخش عمدهاي از شهرتش را در ايران مديون صداي كيكاووس باكيده در دوبله سري برنامههاي «لذت نقاشي» باشد و نه بيشتر. اما بهتر است نقاش پرطرفدار را همينجا رها كنيد چون قرار نيست اينبار در گوگل سراغ باب راس و داستانش برويم. صحبت از باب راس بهانهاي بود تا داستان ما از جايي لابهلاي حرفهاي او شروع شود. از بين همان رنگهايي كه او موقع نقاشي كردن نام آنها را تكرار ميكند. هر كدامشان ميتوانند داستان خودشان را داشته باشند، اما اينكه در تاريخ هنر افتخار همراه شدن نام يك نقاش با يك رنگ خاص نصيب يكي شده باشد چه؟ اين همان افتخاري است كه نصيب وندايك شده است. شايد با جستوجوي «وندايك» در اينترنت به نتيجهاي كه ميخواهيد نرسيد. از اين نام تا دلتان بخواهد هست. از «تئو اندرياس وندايك» (زبانشناس هلندي) گرفته تا «شين وندايك» (بازيگر، نويسنده و كارگردان امريكايي) يا «ديك وندايك» (بازيگر، نويسنده و تهيهكننده امريكايي) تا حتي يك گونه حيواني به اسم «سمندر وندايك». بعدتر از اينها ميرسيد به «سر آنتوني وندايك». همهچيز از علاقه زياد «سر آنتوني وندايك»، نقاش بلژيكي براي استفاده رنگ قهوهاي در پرترههايي كه ميكشيد شروع شد. همين باعث شد بعدها نام رنگ قهوهاي تيره به قهوهاي وندايك تغيير داده شود. اما يك اسم تنها دستاورد وندايك نبود. نقاشيهاي پرتره او در انگلستان در حالي كه نقاش آنها در سال 1641 مرده بود تا اوايل قرن هجدهم حرف اول و آخر را در اين نوع نقاشي ميزدند. شايد همين شهرت او در نقاشي پرتره باعث شد وقتي در روزهاي پاياني سال 2013 (ديماه 1392) اعلام شد كه اثر جديدي از اين نقاش در حراجي كريستي كشف شده رسانههاي ايراني به اشتباه تابلوي «دختري با گوشواره مرواريد» ورمير را هم به او نسبت دهند و بنويسند؛ «دختري با گوشواره مرواريد؛ يكي از معروفترين شاهكارهاي وندايك است كه با ساخت فيلمي به همين نام براساس رمان «تريسي شواليه» به شهرتي بينالمللي دست پيدا كرد. » عجب!اما شهرت وندايك تنها به خاطر رنگ قهوهاي يا پرترههايش نيست. آقاي نقاش ما در اين سالها شهرت ديگري هم براي خودش رقم زده است؛ كشف تابلوهايش در حراجيها، گوشه يك انبار و حتي در اينترنت. هويت همان تابلويي كه از او در حراجي كريستي شركت كرده بود در اينترنت كشف شد. كريستوفر براون، كارشناس و متخصص آثار وندايك اين كار را كرد. تابلويي كه در ابتدا چهارصد پوند قيمت گذاشته شده بود بلافاصله به قيمت چهارصدهزار پوند رسيد تا بار ديگر ارزش پرترههاي وندايك را به رخ همه بكشد. مالك اصلي اين تابلو بايد ديوانه ميبود تا چنين گنجي را بفروشد. نبود و نفروخت. در سال 2012، تابلوي ديگري از وندايك، اينبار در ايتاليا كشف شد. داستان اين تابلو كمي عجيبتر بود. پليس ايتاليا مجموعهاي شامل 37 اثر نقاشي از هنرمنداني چون «وندايك»، «روبنس» و «الگركو» را كه 40 سال قبلتر دزديده شده بودند در خانه يك زن 50 ساله پيدا كرد. ارزش كل آثار شش ميليون پوند تخمين زده شد. قرار بود شش اثر از آنها فروخته شوند. سهم وندايك از اين كشف «پرتره يك شواليه» او بود. اما آنتوني وندايك در كسب افتخارات عجيب و غريب از خودش هم مايه گذاشته است. اين افتخار بعدها به جنبشي ربط داده شد كه با نام «موامبر» (Movember) در سال ۲۰۰۳ توسط گروهي با هدف بالا بردن آگاهي براي جلوگيري از شيوع سرطان پروستات در مردان شكل گرفت. سبيل گذاشتن مهمترين شاخصه اين گروه بود. همين موضوع باعث شد تا بعدها معروفترين سبيلهاي تاريخ نقاشي مرور شوند. ليست بلندبالايي بر مبناي آثار و سلفپرترههاي نقاشان معروف درست شد. اين ليست از سبيل معروف سالوادور دالي شروع ميشد و با مرور سبيلهاي پل گوگن، موناليزاي سبيلوي «مارسل دوشان» (همان تابلوي «L.H.O.O.Q»)، آلبرشت دورر، سبيل چخماقي پل روبنس، سبيلهاي قيطاني آمادئو موديلياني و حتي سبيل فريدا كالو يا سبيل غمزده ادوارد مونك سهمي هم براي سر آنتوني وندايك در نظر گرفته بود. وندايك در سلفپرترهاي كه به نام «وندايك و گلهاي آفتابگردان» هم شناخته ميشود در سال 1633 در اوج پختگي خودش را تصوير كرده است. اينكه سبيلهاي سربالا و ريش لنگري او در اين تابلو را در خدمت ديگر عناصر آن بدانيم از آن دست تفسيرهاست كه ميتواند به كار داستان عجيبوغريب ما بيايد. تابلو را يكبار ديگر نگاه كنيد. شكل و شمايل نقاش بلژيكي ما اگر قبل از طرح زدن اين تابلو دستي به سر و رويش ميكشيد ميتوانست بيشتر در يادها بماند. همانقدر كه كارآگاه بلژيكي داستانهاي آگاتا كريستي، هركول پوآرو در يادها مانده است.