يادي از دكتر هادي نخعي استاد فقيد دانشگاه
قرباني نه، چگوارا
محسن آزموده
دو يا سه بار ايشان را ملاقات كردم، در اتاق كوچكشان در يكي از ساختمانهاي حاشيهاي دانشگاه پلي تكنيك. طبيعي هم هست، قرار نيست اتاق يك استاد درس انقلاب (از درسهاي عمومي همه رشتههاي دانشگاهي) در دانشگاهي صنعتي متفاوت از اين باشد، حتي اگر آن دانشگاه سياسيترين دانشگاه و دانشجويانش سياسيترين دانشجويان كشور باشد. آشنايي با دكتر هادي نخعي به واسطه آقاي حضرتي ميسر شد. نخستين بار ايام انقلاب بود و ما ميخواستيم با صاحبنظران درباره ريشههاي انقلاب، شرايط رخ دادنش و پيامدهايش گفتوگو كنيم و مدير مسوول ما را راهنمايي كرده بود كه دكتر نخعي از تحليلگران جدي انقلاب است كه سالهاي عزيز عمرش را صرف نقد و بررسي انقلاب كرده است. هر دو بار به گرمي ميزبانم شد، سريع و صريح و دقيق حرف ميزد و ابايي نداشت كه در تحليلها خود را مدافع انقلاب نشان بدهد، حتي در اين سالها كه بسياري از انقلابيون جهان تجديدنظرطلب شدهاند و با احتياط از آن دفاع ميكنند يا عافيتطلبانه سكوت اختيار ميكنند! همان حجم كوچك اتاقش كه مملو بود از كتاب و جزوه و كاغذ نشان ميداد كه در اين كنج خلوت سخت مشغول خواندن و نوشتن است، درباره انقلابي كه تاريخ ايران را زير و زبر كرد. تاريخ معاصر به ويژه تاريخ انقلاب و نظريههاي انقلاب و جنبشها را بسيار خوب ميدانست و با آنكه در اين باره موضعي مشخص داشت، اما سوگيرياش بر نگاه علمياش سايه نميانداخت. يك بار درباره «قربانيان» 19-18 ساله كه به اسم خرابكار در دهههاي 1960 تا 1980 در زندانهاي رژيمهاي استبداد اعدام شدند، از او پرسيدم. پاسخش درس مهمي در خوانش تاريخ بود: پرهيز از مغالطه گاهنگارانه زمانپريشي (Anachronism)، گفت: «شما الان با عينكهاي امروزي كه عصر انقلابها به سر آمده و مباحث حقوق بشري بر همهچيز سايه افكنده به آن ماجراها نگاه نكن. در آن دههها، آن جوانان خودشان را «قرباني» نميخواندند، هر كدام شان خود را يك «چگوارا» يا «فيدل كاسترو» تلقي ميكردند كه به خاطر آرمانهايي بزرگ مبارزه ميكردند و به همين خاطر اگر كسي به آنها ميگفت «قرباني» حسابي خشمگين ميشدند!»