اميدهايي براي هنر و ادبيات
فرض محال كه محال نيست
ابراهيم عمران
همه ساله با زمان فرا رسيدن انتهاي سال، در برخي حوزهها خبرهايي منتشر ميشود از اين سنخ كه «مرغ آخر سال تامين شد» و «بليت اتوبوس و قطار و هواپيما» هم موجود است و پايانهها هم آماده خدماتدهي به مسافران. كه در نوبه خود براي كاستن از زحمتهايي است كه شايد توده مردم متحمل شوند.
اينكه چنين پيشبينيهايي صورت ميپذيرد، جدا از طراحي مناسب مسوولان، خبر از «نيازي» ميدهد كه عموم به آن مسائل دارند و تا «نگريد طفل، كي نوشد لبن» در اينجا معنا مييابد. و بر پايه چنين تقاضاهاي خورد و خوراك و مسافرتي است كه خبرهاي در دسترس بودنشان هم منتشر ميشود. حال اين مقدمه چه دخلي به مقوله «هنر» در انواع آن پيدا ميكند؟
به راستي چه ميشد در يك نگاه احساسگرايانه شاهد آن ميبوديم كه خبري هم بدين سان در رسانهها درج ميشد: «امسال، كتاب خوانان نگران كمبود كتاب در كتابخانهها و كتابفروشيها نباشند» يا «آخرين چاپ فلان كتاب نويسنده سرشناس به اندازه كافي است و در دسترس همه قرار خواهد گرفت» يا اينكه «سينماهاي كشور تمام سئانسها پر از تماشاگر است به واسطه بليتهاي از پيش خريداري شده» شايد در نگاه نخست اين آرزوهاي محال، محلي از اعراب در اذهان نداشته باشد و صرف «خيالبافيهاي» پستمدرنيست تعريف شود. ولي آيا نميشود جامعهيي داشت كه چنين رهيافتي در آن موج بزند؟ هر چند شايد چنين انگارهيي در كمتر جغرافياي جهان يافت شود؛ كه دليل نميشود، برپايي آن را در كشور شاهد نباشيم. كه قدم برداشتن در چنين بستري هر چند زيرساختهاي فرهنگي خاص خود را ميطلبد، ولي نميتوان اميد نداشت كه در آتيه نزديك چنين فرض محالي، محقق شود كه همه امور با كمي تغيير نگرش به زندگي خورد و خوراكي، به سامان خواهد شد...