ديوان نكته سنجي
اسدالله امرايي
كاظم سادات اشكوري از نويسندگان و شاعران مطرح معاصر است كه در عرصه داستان و طنز هم كوشيده است. شعرهاي اشكوري لحني مهربان و صميمي دارد كه خواننده را به تماشاي طبيعت دعوت ميكند اما در اين گشت و گذار مضامين اجتماعي هم در متن شعر ميگنجاند. اشكوري شاعري است پرمايه، كه در اشعارش، بازتاب مطالعات عميق او در ادبيات ايران و جهان كاملا پيداست. به تازگي دو كتاب از او منتشر شده اولي با عنوان ديوان نكته سنجي در باب نكات طنزآميز زبان فارسي است. كتاب در دو فصل تنظيم شده. فصل اول نكاتي در هزل و جد و طنز است كه عمدتا در دوران معاصر با آنها روبهرو هستيم و فصل دوم جستوجو و برگزيدن همين نكات از متون كهن و كلاسيك ادبيات فارسي است. «اولي: شاعري از دنيا رفت. در تشييع پيكر بيجان او تنها شش نفر حضور داشتند. در هفتمين شب درگذشت شاعر آشنايان و دوستان او را به صرف شام فراخواندند، ششصد نفر در رستوران حضور به هم رسانيدند! دومي. (نميگويد اينكه چيزي نيست براي اينكه در اينجا كاربرد ندارد): پس از خاكسپاري همين شاعر، سه نفر بر مزار او فاتحه خواندند، اما در مراسم نكوداشت او كه از رسانهاي پخش ميشد، سي نفر ثبت نام كرده بودند تا به نوبت سخنراني كنند.» يادم باشد مثل همان ريش سوخته در حاشيه كتاب بنويسم بلي مجرب است. محمد مديحي گزيدهاي از شعرهاي كاظم سادات اشكوري را گرد آورده از نخستين مجموعه او آن سوي چشمانداز كه سال پنجاه در انتشارات نمونه منتشر شد تا برخي از آثار اخيرش كه منتشر نشده يا اجازه انتشار نيافته شعرهايي را انتخاب كرده است. اين مجموعه هم به گمانم تصوير نسبتا روشني از روزگار اشكوري به دست ميدهد. از ويژگيهاي اشكوري نگاه بيغرض او به مقوله ادبيات است كه زندهياد عمران صلاحي ميستود. احاطهاي كه به ادبيات كهن ايران و ايضا ادبيات معاصر دارد باعث شده تا جابهجا از انواع تلميح و تضمين استفاده كند تا خواننده دستش بيايد كه با مشتي كلمات خزعبل روبهرو نيست كه به وسط صفحه پرتاب شده. امانتداري و حقگزارياش همان بس كه هيچ خبري را بيذكر منبع نميآورد. روزگاري كه مسوول صفحات شعر مجله آدينه بود نخستين شعرهاي شاعراني را چاپ كرد كه از شاعران نامآور دوران ما هستند.
« اما به خويش ميگويم/ اين راه رفتني ست/ از خويشتن مگو
از ابرها بياموز/ كه روز را به سمت افق ميبرند/ تا نور واپسين»
«تمام هفته بعد را به جستوجو درباره حسين آقا گذراندم. به تارا تلفن نكردم. خودم از پس همه كارهاي ميداني بر ميآمدم. من بودم كه بايد كنش را شروع ميكردم، نه او. او تنها كاتاليزوري بود كه اگر ميتوانست نسخهاي از آن تك حلقه فيلم حسين آقا برايم جور كند، همهچيز سادهتر ميشد. راسل زندي دو بار ديگر تلفن كرد و من بر نداشتم. تارا هم سرانجام شب جمعه بعد تماس گرفت كه با ديدن شمارهاش گوشيام را خاموش كردم. كار بايد درست انجام ميشد، بدون حواس پرتي و از اين شاخه به آن شاخه پريدن. » رمان «كالت» نوشته بابك تبرايي در نشر ققنوس منتشر شده است. تبرايي را بيشتر به عنوان مترجم ميشناختم. اين رمانش بيشتر حالوهوايي سينمايي دارد. بابك تبرايي پيش از كالت، آثاري در حوزه ادبيات داستاني و همچنين حوزه سينما ترجمه كرده بود. داستان «كالت» درباره زندگي يك استاد حقالتدريسي دانشگاه است كه فيلمي گمشده از تاريخ سينماي ايران را كشف ميكند.