اشرافيت جديـد امريكايي
مصطفي كريمي/ همان قدر كه رشد سرمايه فكري از اهميت بسزايي برخوردار است، توارث نيز به صورت روزافزوني به امتياز تبديل شده است. هنگامي كه براي نخستينبار نامزدهاي جمهوريخواه رياستجمهوري در ماه آگوست روي صحنه به صف شوند تا خود را براي نبرد انتخاباتي آماده كنند، اين احتمال وجود دارد كه سه نفر از آنها پدرانشان در اين پست بوده باشند. هركسي هم كه در سال آينده برنده شود ممكن است با همسر رياستجمهوري سابق رودررو شود. عجيب است كشوري كه براساس جنگ با ساختار موروثي بنا شده، اين سلسلههاي موروثي را تحمل كند.
توماس جفرسون بين اشراف طبيعي و اشراف مستعد تمايز قايل بود و معتقد بود گاهي به بركت يك ملت، اشراف مصنوعي با تكيه بر ثروت و تولد در خاندان خاص در ساختارها تداوم مييافتند. جفرسون خود تركيبي از اين دو نوع بود، وي از پدر زن خود 11 هزار هكتار زمين و 135 برده به ارث برده، اما تفاوت هاي خود را با اين طبقه حفظ كرده بود. هنگامي كه واليهاي غارتگر، با حسادت نسبت به شاهزادههاي اروپايي، با اعمال و زيادهروي در عملكرد شان بيانگر اين موضوع شدند كه اين قاره به دليل آنچه براي زندگي كشف شده ديگر جايي قابل اطمينان نخواهد بود. جايي كه قرار بود نخبگان معتمد مردم تكثير شوند. امروزه نيز امريكاييها در حال بازگشتن به روند دورانهاي ابتدايي هستند. البته امروزه پولداران ثروت و دارايي خود را به فرزندانشان منتقل كرده و آنها نيز متوجه شدهاند كه نميتوانند اين ثروت را در چند شب در كازينوها به باد دهند. اين موضوع ارزشمندتر از ثروت است و همانا نشانگر فكر آنهاست. سرمايه ذهني به وسيله دانش اقتصادي هدايت ميشود. افرادي كه به اين دانش دسترسي داشته، كساني بودهاند كه يك لقمه بزرگ از اين شيريني برداشتهاند. بايد گفت اين موضوع به مقدار زيادي حتي موروثي شده است. به مراتب بيشتر از نسلهاي پيشين، مردان موفق و باهوش با زنان موفق و باهوش ازدواج ميكنند. چنين روشي براي ازدواج كردن، نابرابريها را تا 25 درصد افزايش داده و اين خانوادهها از دو منبع عظيم درآمد بهره ميبرند. فرزندان زوجهاي قدرتمند، با آيندهاي پايدار در زير يك سقف محكم هم بهدنيا خواهند آمد. تنها 9 درصد از زنان تحصيلكرده حاضرند بچهدار شوند و در مقابل، براي دختراني كه تنها تا دوره دبيرستان تحصيل كردهاند، اين رقم به 61 درصد ميرسد. در اينجا ميتوان به يك نتيجه قطعي رسيد: فرزندان افرادي كه تحصيلات آكادميك دارند تقريبا در سن چهار سالگي 32 ميليون كلمه بيشتر از فرزندان خانوادههاي مرفه ميشنوند. اين در حالي است كه فرزندان خانوادههاي مرفه به مدارس خوب ميروند و در دوران تحصيلات تكميلي نيز به بهترين دانشگاهها ميروند.
دانشگاههايي كه پيش از اين نخبهپرور بوده هماينك تا حدودي تغيير رويه دادهاند، فرزندان باهوش خانوادههاي فقير به دليل هزينههاي بالا، از حضور در دانشگاه چشمپوشي ميكنند. در اين ميان دانشجويان طبقه متوسط نيز بايد متحمل هزينههاي زيادي شده تا به دانشگاهها وارد شوند، چرا كه اگر به دنبال اين هستند كه در شغل دلخواهشان مشغول شوند بايد
چند برابر براي تحصيلات تكميلي هزينه كنند. ارتباط بين درآمد والدين و موفقيت تحصيلي به صورت قويتري رشد كرده است، مردمان باهوش ثروتمندتر شده و براي فرزندان خود معلمان سرخانه قدرتمندي استخدام ميكنند. براي آنها آموزش و پرورش اهميت بيشتري نسبت به گذشته دارد، زيرا آنها در پي تقويت قدرت ذهني خود هستند.
يك جوان فارغالتحصيل از دانشگاه 63 درصد بيشتر از فارغالتحصيل دوره متوسطه درآمد كسب ميكند. اين هم در شرايطي است كه هر دو گروه كار تماموقت داشته باشند. البته براي فارغالتحصيلان دوره متوسطه كمتر كار تمام وقت پيش ميآيد. كساني هم كه در راس هرم قرار دارند، از بهترين دانشگاهها جذب بهترين مشاغل ميشوند. پاداشهاي بالقوه، بيشتر از آن چيزي است كه تاكنون از آن بهره بردهاند. اين اتفاقات عجيب و غريب ديگر يك رويه محسوس در امريكا شده چرا كه شكاف بين فقير و غني در امريكا بيش از ديگر كشورهاي ثروتمند قابل رويت است. مشكلي كه باراك اوباما در سخنراني 20 ژانويهاش به آن اشاره داشت. نظام آموزشي در امريكا بيش از هر كشور ثروتمند ديگري به نفع افراد با توانمندي مالي بالاتر كار ميكند. امريكا يكي از سه كشور پيشرفته دنياست كه در مدارس مناطق اعياننشين بسيار بيشتر از مناطق فقيرنشين براي آموزش سرمايهگذاري ميكند. هزينههاي دانشگاهي در امريكا نسبت به دهه 1980، رشد 17 برابري داشته و عمدتا هم هزينهها در امور بروكراسي دست و پاگير و ساخت ساختمانهاي
پر زرق و برق صرف شده است. بسياري از اين دانشگاهها همچنين طرفدار تئوري «ميراث» هستند، آنها براي تحصيلات تكميلي از كودكان فارغالتحصيلان خود بيشتر حمايت ميكنند. راهحل اين نيست كه ثروتمندان را از سرمايهگذاري روي فرزندانشان دلسرد كنيم، اما ميتوان راهحلهاي فراواني براي كودكان باهوشي پيدا كرد كه موفق به انتخاب پدر و مادر شيك پوش و مد روز نشدند. از همان اوايل دوران كودكي بايد آغاز كرد. زماني كه كودك داراي ذهني انعطافپذيربوده و آماده تاثيرپذيري زيادي است. براي پدران و مادراني كه براي فرزندان خود كتاب و داستان ميخوانند و با آنها حرف ميزنند، هيچ جايگزيني نميتوان پيدا كرد، اما گاهي يك پرستار كودك خوب ميتواند مفيد واقع شود. بهويژه اينكه امريكا در بين كشورهاي ديگر با اين معيار، از استاندارد ضعيفي برخوردار است. بهبود مراقبتهاي اوليه از كودكان در فقيرترين محلههاي امريكا گواه شاخصهاي خوبي نيست و از 10 به يك يا كمي بيشتر از يك ميرسد. بسياري از مدارس امريكا
ضد شايسته سالاري هستند. اتحاديه معلمان كه در برابر هر تذكري مقاومت ميكنند، مخالف اين هستند كه معلمان خوب بايد پاداش بگيرند و معلمان بد نيز بايد اخراج شوند. براي حل اين موضوع و رفع رسوايي، در اختصاص بودجههاي نابرابر، سيستم آموزشي مدارس بايد كمتر به سمت محلي شدن آموزش پيش برود. بايد بودجه هر دانشآموز در سطح دولت تنظيم شود و به سمت دانشآموزان فقير تغيير زاويه بدهد. دلارها بايد در يك نظام اعتباري معين (كارتهاي اعتباري) براي شاگردان در مدارس هزينه شوند. اتحاديهها و احزاب دموكراتيك آنها ممكن است
در اين باره فريادهايي سر دهند اما تجربه نشان داده در مدارسي كه به اين طريق عمل كردهاند، به عنوان مثال در نيواورلئان، اين سيستم جواب داده است. در نهايت، بايد به مدارس امريكا افراد شايسته تزريق شود. در اين ميان تنها تعداد انگشتشماري مانند كلتِك (Caltech) اعتراف كردهاند كه بايد معيار را بر شايستگي علمي بنا نهاد. تمام مدارس بايد تلاش كنند كه پول بيشتري را به دست آورند. با دورههاي بيكيفيت آنلاين بايد سرعت را به دست آورد، موسسات آموزشي سنتي نيز بايد هزينههايشان قطع شود. كمرنگكردن پيوند بين تولد و موفقيت ميتواند امريكا را از قبل ثروتمندتر كند. با اين سيستم در حال حاضر استعدادهاي زيادي به هدر رفته است. اين موضوع حتي ميتواند ملت را منسجم كند. بيشتر امريكاييها فكر ميكنند كه بازي سياسي يك تقلب است و آنها ممكن است با عوامفريبي سياسي به حركت به سمت چپ يا راست وسوسه شوند. بايد ببينيم راهكار افراد بزرگسال امريكا يك بيل كلينتون است يا جورج بوشي ديگر.