مردي كه حقيقت را پنهان نكرد
نازنين متيننيا
10 سال پيش و در حوالي همين روزها براي بدرقه رسول ملاقليپور در حوالي تالار وحدت بودم. در ميان جمعيت يكي از اعضاي فراكسيون فرهنگي مجلس وقت را ديدم كه داغدار و عزادار ايستاده بود. يكي از اعضاي همان فراكسيوني كه فيلم «مزرعه پدري» ملاقليپور را با چالش اكران روبهرو كرد و هنرمند هميشه عاصي را عاصيتر. جلوتر رفتم و گفتم براي آنهمه عصبانيت و فشاري كه به ملاقليپور وارد شد، آمديد يا عزاداري؟ كنايه را به خودش نگرفت، گفت امروز همه ما عزاداريم و سيل جمعيت ما را از هم جدا كرد. آن روزها يكي از عجيبترين اتفاقهايي كه در زندگيام ديده بودم، همين حضور ناگهاني نماينده مخالف ملاقليپور در مجلس تشييعاش بود. جوانتر بودم و قديميترها ميگفتند حالاها حالاها وقت داري تا از اين دست تجربهها بيشتر داشته باشي و عادتت شود. اما نشد. حافظه آرشيوي روزنامهنگاري باعث شد تا هرچه بيشتر ميگذرد، بيشتر ببينم و ضبط كنم و نگه دارم براي روز مبادا. براي روزهايي كه به حكم رسالت روزنامهنگاري، مجبور به ديدن واضح و شفاف هستم و كنار هم گذاشتن وقايع براي پيدا كردن اصل حقيقتي كه هميشه ميخواهد گم و دور بماند. آدمهاي زيادي هستند كه ميگويند حرص نخور يا اين هم ميگذرد و... اما چه كنم كه حافظه دكمهاي براي فراموشي ندارد...
حالا چرا اينها را ميگويم؟ چون فردا سالروز درگذشت رسول ملاقليپور است. چون امروز به نامش يك نهال در خانه سينما ميكارند و همين هفته پيش كارگردان جواني كه هنوز سابقه و هويت سينمايي چندان واضح و مشخصي ندارد، خودش را شبيه ملاقليپور دانسته و اعتراض كرده كه ميخواهند با من همان رفتاري را بكنند كه با ملاقليپور. اينها را ميگويم تا بگويم به روايت تاريخ و به شهادت آنچه ملاقليپور به جا گذاشته، هيچ كارگرداني شبيه به او نيست و نميشود. به شهادت آنچه به جا مانده و به شهادت من روزنامهنگار نسلسومي كه دفاع مقدس را با فيلمهاي ملاقليپور شناخت و روح هميشه بيپروا و حقجوي انساني را ديد كه حقيقت را پشت سكانسهاي فيلمش پنهان نميكرد و براي بيشتر شناخته شدن دنبال هيچكسي نبود جز خودش. اينها را ميگويم تا ملاقليپور را فقط براي ملاقليپور به ياد بياوريم و بدانيم در اين 10 سال نگاهي شفاف، صريح و واقعبين را در سينماي ايران گم كرديم.