به بهانه برگزاري سي و سومين جشنواره بينالمللي تئاتر
ايستادهايم بر صحنهاي كه خانه ما است
ستاره اسكندري
جشنواره بينالمللي تئاتر فجر مهمترين رويداد تئاتري اين كشور است كه از پس ساليان هنوز تعريف مشخصي پيدا نكرده است. برگزاري اين جشنواره مثل ديگر جشنها، شادماني دارد. جدل دارد. خنده دارد. اما بازسازي نيمه مانده تئاتر شهر در آستانه سي وسومين جشنواره تئاتر فجر تلخي دارد تلخي فراوان، در شرايطي كه بزرگترين معضل تئاتر كمبود سالن در تهران بزرگ است و ما اهالي تئاتر سال از پس سال به انتظار تاسيس سالنهاي ديگر نشستهايم، ديدن تئاتر شهر در وضعيت كنوني دلمان را ميلرزاند و كاممان را تلخ ميكند. شايد ديگر همهچيز برايمان زود بوي خاطره ميگيرد و انگار چيزي مثل گذشته نيست. درفرهنگ ما، يادش به خير، آنچنان نهادينه شده كه گاه بايد و نبايدهاي اوليه را به بوته فراموشي ميسپاريم، يادمان ميرود ما مسوول چه هستيم يا مسووليت در قبال ما چيست، ما همديگر را نميشنويم نياز ساخت سالنهاي تئاتر سالهاست كه فرياد ميشوند اما در مديريتهاي متفاوت اين خواسته همچون مشعل المپيك تنها از دست مديري به دستان مديري ديگر سپرده ميشود بيآنكه اتفاقي حادث شود. سالهاست كه كمبودهايمان، معضلاتمان را با مديريتهايمان مطرح ميكنيم و آنها لبخند همراهي بدرقهمان ميكنند، بيهيچ اقدامي. در چند سال گذشته تئاتر خصوصي راهاندازي شده و حيات نيمهجان تئاتر در اين سالها تنها از اين راه ادامه يافته بيآنكه از مواهب توليد خصوصي بهرهمند باشد و با نگاهي به كارهاي جشنواره ميتوان اين حضور پررنگ را ديد. مركز هنرهاي نمايشي اما در قبال توليداتش مسووليتي نميپذيرد و اين اتفاق سال به سال بد و بدتر ميشود، مدتهاست كه به اين فكر ميكنم كه چقدر ديگر بايد گفت و شنيده نشد؟
در روزهاي جشنواره اما به عنوان يك بازيگر كه سهم كوچكم از جشنواره رفتن بر صحنه «همهوايي» است حضور گروههاي ديگر را ارج مينهم. گروههاي جوان با شور و حالي كه اميدوارم زود تبديل به من اعظم نشوند پيشكسوتانم كه خسته نشدهاند از ناملايمات و هنوز حرفهايشان را بر صحنه ميزنند و همنسلانم را، همنسلان خسته اما استوار بر انديشهام را، حضورتان گرامي است براي من كوچك و به مسوولانم يادآوري ميكنم ببينيد كه اهالي تئاتر چگونه سر به زير اما با گردني به غرور برافراشته جشنوارهتان را همراهي ميكنند بيچشمداشت و بيامكاناتي، آنها را ببينيد از نسل جوانش؛ از جابر رمضانيها و اشكان خيلنژادها. تا نسل ميانه افسانه ماهيانها و نادر برهانيها تا پيشكسوتانم را... ببينيد ما را و بشنويدمان. ما همه خستهايم از نديده شدن اما هستيم و ايستادهايم بر صحنهاي كه خانه ما است. در آبادي اين خانه دست به دستمان دهيد كه آباداني جز اين ميسر نخواهد شد.