درباره نمايش «پدرو پارامو» به كارگرداني «ارشاد رازاني»
اينجا سرد است، سرد پدرو پارامو
ميلاد اردوبادي
تلاش ميكني كه نفس بكشي، تلاش ميكنم كه نفس بكشم، تلاش ميكنند كه نفس بكشند و در اين تلاش قصهاي تكراري اما شنيدني جريان دارد، همان جملهاي كه هر روز با يادش همه بيدار ميشويم و ميخوابيم، جنگ حضور، جنگ در عين حضور، ناپديد شدن و وجود را ناپديد ديدن. پدرو پارامو، تلاش صادقانه كارگرداني است كه بيادعا ميتوان به تماشايش نشست چراكه بيادعا اجرا ميشود، تلاش ميكند از روايتهاي تكراري دور باشد، ميخواهد حرفي را كه در دل مانده بيان كند، گرچه مانند هر اثر ديگري، كم و كاستهايي به همراه دارد اما دچار آسيب بزرگ بيفكري نيست و با بضاعت موجود حرفش را تمام بيان ميكند. از انتخاب متن كه بر اساس يك رمان نوشته شده تا تركيب گروه بازيگران و عوامل اجرايي اثر، همه نشان از بيادعايي و حرفي براي گفتن، كارگردان دارد. پدرو پارامو مانند منش كارگردانش، نه تو را بيتاب و بلاتكليف ميكند، نه اتفاق ناگهاني را رقم ميزند، آرام و با حوصله قصهاش را بيان ميكند و خيال راحتي در تو ايجاد ميكند تا از قصه كارگر گرفته تا كشيش را ببيني و بشنوي، از عدل دن تا سرگرداني زنان و مردان قصه را. مشكلگشا نميخواهد باشد و نيست، مشكلتراشي هم نميكند، از ابتدا تا انتهاي قصه را با حوصله بيان ميكند و در قيد و بند نتيجه اخلاقي هم نيست و صرفا دم از وجود اين ماجرا ميزند. همين سرما و كرختي فصل، همين انجماد دروني همه ما، همين انفعال، همين سرگرداني نسل جوان، همين فرار از جريانهاي روزمره، همين فراموشيهاي ناگهاني نسبت به اتفاقات اطراف، همه و همه در حضور صحنهاي اثر و مجريانش پيداست، نوري كه سرد است و گويي قرار هم نيست گرم بشود تا شايد دستكم نگاهت را گرم كند، مردماني كه در عين ارتباط، گرمايي ميانشان در جريان نيست و بيش از هر چيز مداوم از كنار هم ميگذرند، بيفكر، بينتيجه، بيهدف، حتي نميدانند با عدل بايد چه مراودهاي داشت، چه برسد به ظلم. نميدانند در خوشي چه بايد بكنند، چه برسد به غم، فرزند به دنبال پدر است، پدر در اندوه او اما هيچگاه به هم نزديك هم نميشوند. با تمام كاستيها و ايرادهايي كه ميتوان گرفت، شادباش ميگويم حضور اجراهايي را كه دستكم به فكر و پويايي ذهن مخاطب احترام ميگذارند، خسته نباشيد ميگويم به آقايان رازاني، افشاريان و گروه اجرايي پدرو پارامو.