وانت لامبورگيني
مهرداد احمدي شيخاني
يادش بخير، دوست نازنين همه ما مطبوعاتيها احمد بورقاني، يك روز به مناسبتي ماجرايي را تعريف ميكرد. آن روزها مشغول تعميرات خانهاش بود و تعميركار هم، پدر نازنينش كه بنايي قابل و قديمي بود. مصالح لازم را پدر سفارش ميداد و احمد، خودش خرد خرد با آن رنو5 قديمي تهيه ميكرد به «اوستا» ميرساند. جناب «اوستا» هم هر بار سفارش مصالحي ديگر ميداد. سيمان و گچ و خاك و آجر و خلاصه سفارشات رسيد به ميلگرد و نبشي و تيرآهن، كه احمد دادش درآمد كه «پدر جان» اين يك رنوي عمر گذشته است و نه كاميون حمل مصالح. تا آنجا كه يادم ميآيد اين داستان مربوط به وقتي است كه با استاد بزرگوارم «ابراهيم حقيقي» به دفتر احمد بورقاني رفته بوديم. احمد آن موقع نماينده مجلس شوراي اسلامي بود و طرحي را در مجلس پيگيري ميكرد براي معافيت مالياتي ناشرين كتاب. من و جناب حقيقي هم براي همين موضوع معافيت مالياتي، با عدهاي از مسوولان وزارت ارشاد ملاقات كرده بوديم و حالا به ديدار بورقاني رفته بوديم. احمد، بعد از تعريف اين ماجراي رنو 5 گفتوگو را به سمت موضوع طرح معافيت مالياتي كشاند و اشاره كرد كه آنقدر در حوزه فعاليتهاي فرهنگي، قوانين حمايتي، كم و محدود است كه تا طرح و لايحهاي در اين حوزه ارايه ميشود، همه فعالين فرهنگي خواستار اين ميشوند كه هر طور هست، گوشهاي از اين نمد هم برايشان كلاهي شود و بعد گفت اين مثل بار كردن آن همه مصالح ساختماني بر سقف رنو5 ميماند. رنويي كه قرار بود نهايتا يك اتومبيل كوچك شهري باشد كه خانه پُرش، چهار نفر را جابهجا كند، حالا به جايگاه رفيع كاميون حمل مصالح ارتقا مقام يافته و گامي ديگر نمانده تا چهار چرخش از هم در برود و اين حكايت قانون معافيت مالياتي ناشران هم هست كه براي پوشش دادن به درخواست اهل فرهنگ، ديگر نميتواند نامش قانون معافيت مالياتي باشد و بايد اسمش را گذاشت قانون «و...»، زيرا كه در عمل، شده است قانون «معافيت مالياتي ناشران، نويسندگان، ويراستاران، مولفين، مصنفين، مترجمين، طراحان گرافيك، تصويرگران و... هر كس كه در عالم فرهنگ كار ميكند». بعد از آن هميشه با خود ميگويم، چقدر از انتظاراتي كه داريم مثل همين بار كردن همهچيز روي سقف يك رنو است؟ شايد از ايده باركشي همان رنو 5 بورقاني است كه الان كارخانههاي خودروسازي وطني، خط مونتاژ هر اتومبيلي را كه راه مياندازند، به چشم برهمزدني، وانتش را هم ميسازند، تا جايي كه به قول يكي از دوستان، اگر لامبورگيني را هم به خودروسازان وطني بدهند، به سال نرسيده، وانتش را هم وارد بازار ميكنند و تا به خود بيايي، در بازار ميوه و تربار، پشتش خربزه و هندوانه بار ميزنند و دير نيست كه سر ظهر در كوچهها بشنويم كه ميوهفروش، بالاي بار وانت لامبورگيني داد بزند «آي خونهدار و بچهدار، زنبيل رو بردار و بيار». اين اخلاق بار كردن همهچيز، اخلاق همه ما است. همه ما يكجورهايي ميخواهيم هرچه بار روي زمين داريم، بار نخستين وسيله نقليهاي كه دستمان ميرسد، بكنيم. كاري هم به اين نداريم كه آيا فقط اين يكي را داريم يا خودرو ديگري هم هست. فرقي هم نميكند دوچرخه باشد يا رنوي احمد بورقاني يا وانت «عمو سبزيفروش». مهم آن است كه هر طور شده اساسمان را بارش كنيم. حالا كو تا وسيله ديگري گيرمان بيايد يا نيايد. و البته دليلش هم اينكه با خودمان ميگوييم خب اگر اين رفت و بعدي نيامد چه؟در ايام انتخاباتي كه گذشت، با فضايي كه پيش آمد و يكي داد و هوار ميكرد كه اگر به من راي بدهيد، فلان ميكنم و بهمان ميكنم. براي اين درصد ميساخت و براي آن يكي چتر حمايتي ميگرفت و مثل تب تند كه زود مينشيند و دونده استقامتي كه وقتي اول مسابقه سرعت ميگيرد و وسط راه ميبرد، يا آن يكي كه با وايت كارت آمده بود و گمان كرده بود كه شركت در مسابقه را از صلاحيت خودش دارد، حرفها بالا گرفت و اين كشيد و آن كشيد تا حسابي وعدههاي انتخاباتي كش آمد. بعدش اما داستان كه گذشت و معلوم شد چي به چي هست، عدهاي گفتند از امروز ما هستيم و مطالباتمان و ماجرا يكجورهايي شد بار كردن هر چه هست. محور كه بشود مطالبات، ديگر مهم نيست كه آن ايام، يك شوري داشت و كش و واكشي بود و هيجاني كه به هم منتقل ميكرديم و سخنران هم بالاخره در اين شور، گرم بازار ميشد. الان اما وقت اين است كه راه از چاه معلوم كنيم و خودمان بفهميم كه در اين آسياب وعدهها، اول كدام گندم را بايد آرد كرد و اصلا كدام يكي را ميشود آرد كرد. گيرم كه ما عجله داريم و نگرانيم كه نكند بارمان زمين بماند و دنبال آنيم كه اگر شده حتي لامبورگيني را وانتش كنيم، بارمان زمين نماند، ولي خب همه گندمها را با هم كه نميشود آرد كرد. حالا آنهايي كه رايشان رييسجمهور ساخته و وعدههاي آن كه انتخاب شده به كنار، در شبكهاي خبري ديدم، ميپرسيدند از رييسجمهور چه انتظاري داري كه يكي جواب داد «رييسجمهور بايد وعدههاي انتخاباتي رقبايش را عملي كند» من ماندهام معطل كه به اين يكي چه بايد گفت؟