• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3866 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۸ مرداد

بت‌واره‌اي به نام پول

اميرحسين كاميار

ماجرا از آنجا شروع مي‌شود كه شهرداري كرج در روزهاي پاياني سال گذشته مبلغ چهار ميليارد تومان را به اشتباه به حساب يكي از پيمانكارهاي خود واريز مي‌كند. تا اينجا همه‌چيز مي‌توانست صرفا يك اشتباه ساده اداري باشد؛ اگر صاحب حساب، اشتباه شهرداري را گوشزد و پول را به اين سازمان برمي‌گرداند اما به روايت دادستانِ كرج، قصه اين‌طور پيش‌نرفت. آن مرد پول را از حساب خارج كرده، خانواده‌اش را به خارج از كشور فرستاده و تا همين لحظه هم با وجود بازداشت و فشار قانوني، به بازگرداندن چهار ميليارد تومان كذايي راضي نشده است. از دور كه به ماجرا نگاه مي‌كني با يك زندگي طرفي كه تباه شده و ديگر هيچ چيز در آن شكل عادي پيدا نمي‌كند، پس نمي‌شود كه از خويش نپرسي چرا با وجود تمام مخاطرات آشكار چنين رفتاري، اين پيمانكار تلاش كرد تا پول را تصاحب كند و حتي حالا هم حاضر نيست از آن دل برداشته و پول را بازپس دهد؟
حقيقت اين است كه چيزهايي در زندگي هر انساني به چيزي بيشتر از آنچه كه در واقع هستند بدل مي‌شوند. مقامي كه در سلسله مراتب كاري به دست مي‌آوريم هرگز صرفا بيانگر يك جايگاه شغلي نيست بلكه به معناي ارزشمندي، موفقيت و توانايي ما است. مدرك تحصيلي ما فقط نشان‌دهنده رتبه علمي نيست و به سرعت به مفاهيمي چون هوشمندي، روشنفكري و خردمندي ترجمه مي‌شود. باورهاي ناخودآگاه ما، كه عموما ناشي از جهت‌گيري‌هاي جمعي جامعه است، به شكلي حيرت‌انگيز مانع از آن مي‌شود كه حقيقت پديده‌هاي زندگي را همان طور كه هستند درك كنيم. هرچه ذهن جمعي يك جامعه روي چيزي بيشتر اصرار بورزد يا آن را نفي كند، آن پديده بيشتر ابعادي اهورايي يا اهريمني به خويش مي‌گيرد و از واقعيت به دور مي‌افتد. در اين ميان پول يكي از مهم‌ترين اين پديده‌هاست.
 نيك كه بنگريم در زندگي با دو روايت درباره پول مواجهيم. نخست روايتي كه پول را چرك كف دست و يك ريشه از پليدي مي‌داند پس به ساده‌زيستي و پشت كردن به ثروت توصيه مي‌كند و ديگري نگرشي به همان قدرت روايت اول كه آدم‌ها را بر مبناي برخورداري‌شان از پول ارزش نهاده، پول را نماد موفقيت و خوشبختي مي‌داند. اين دو روايت، پابه‌پاي هم پيش مي‌روند و اذهان آدميان را گرفتار خويش مي‌كنند.
 اولي پول را پديده‌اي شر فرض مي‌كند و دومي هرچه نيكي است به آن نسبت مي‌دهد. تحت سلطه اين دوگانه، رابطه ما با پول همواره وهمي است نه واقعي. ذهن آدمي، گرفتار در چنين چنبره‌اي، ناگزير با پول به مثابه بت برخورد مي‌كند. روايت اول از ما مي‌خواهد بت‌شكن باشيم و روايت دوم ما را به سمت بت‌پرستي مي‌كشاند. بي‌ارزش پنداشتن پول و عشق ورزيدن به آن، دو روي يك سكه‌اند. نگاه اول، باعث پديد آمدن پول‌ستيزي در روان ما مي‌شود و از دل آن پول‌ستيزي، پول‌پرستي به زيرپوستي‌ترين شكلي در جامعه گسترش يافته و نهادينه مي‌شود.
فرافكني دوگانه حقارت و سعادت روي پول، مانع از اين مي‌شود كه ذهن ما با پول ارتباطي واقعي برقرار كند و آن را همان چيزي ببيند كه در واقع هست: ابزار و وسيله‌اي براي تبادل. ما در زندگي به صورت مداوم كار و مهارت را با دارايي و تجربه تاخت مي‌زنيم و پول ابزار تسهيل‌كننده اين تبادل است، مبادله توانايي و زمان با امنيت و لذت. اشتباه رايج در اين ميانه يكي پنداشتن پول با اين مفاهيم است. پس پول به‌شدت با ارزش تصور شده، به هدفي براي زندگي بدل مي‌شود. همان بت‌واره‌اي كه ممكن است هرچيز باارزشي را در پيشگاه محرابش قرباني كرد تا به دست ‌آيد و بپايد.
جايي از زندگي كسي به ما نياموخته كه پول نه شفيق‌ترين دوست است و نه پليدترين دشمن. ياد نگرفته‌ايم كه پول را به مثابه يك ابزار ببينيم كه در نهايت قرار است در حد امكان، آسودگي و آزادي براي‌مان مهيا كند پس ناخودآگاه چنان همه‌چيز را در رسيدن به آن خلاصه مي‌كنيم كه آسايش و آزادگي خويش را نيز در محراب اين بت قرباني مي‌سازيم و بعد چنان از چنين بر باد دادن زندگي و عمر، به خشم مي‌آييم كه پول را پلشت پنداشته با آن به ستيز برمي‌خيزيم، بي‌آنكه بدانيم دشمن نه پول كه جهل است، جهل ما نسبت به معناي زندگي و و هم ما در جابه‌جا ساختن وسيله با هدف، ثروت با نيكبختي.
تلفيق همين جهل و وهم، سرابي براي آن پيمانكار نگونبخت در كرج شد.
فرصت بادآورده ثروت، ناگهان او را در يك‌قدمي هرآن‌چيزي نشاند كه ناخودآگاه به پول نسبت داده بود. در برابر وسوسه رسيدن به چنين جايگاهي، هر مرز اخلاقي ممكن است كه جابه‌جا شود و هر بايد قانوني زيرپا گذاشته شود زيرا كه از دست دادن اين پول به معناي بربادرفتن تمام آن معنايي است كه قرار بود ثروت با خويش به زندگي ما بياورد. داستاني در يونان باستان وجود دارد كه طي آن پادشاهي به نام ميداس، آرزو مي‌كند به هر چيز كه دست مي‌زند به طلا بدل شود پس خدايان خواسته او را برآورده مي‌كنند. نخست همه‌چيز نيكوست. ميداس در ثروت غرق مي‌شود اما مصيبت كم‌كم خود را نشان مي‌دهد: او نمي‌تواند چيزي بخورد چون غذا به طلا بدل شده است، نمي‌تواند چيزي بياشامد، نمي‌تواند عشق‌ورزي كند و... سرانجام وقتي ميداس دختر محبوبش را ناخودآگاه نوازش كرده و او به مجسمه‌اي طلايي اما بي‌جان بدل مي‌شود، گريان از خدايان مي‌خواهد تا آنچه را نخست بركت پنداشته اما به نكبت بدل شده بود، از او سلب كنند. با خودم فكر كردم كه كاش كسي داستان شاه ميداس را براي آن مرد گرفتار سراب پول مي‌خواند تا شايد امروز چنين بهاي سنگيني نمي‌پرداخت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون