كي ببيني سبز و سرخ و فور را/ تا نبيني پيش از اين سه نور را (مولانا)
ايران يك واحد فرهنگي است
سيد محمد بهشتي
«ايراني» را گاه ستودهايم و گاه شماتت كردهايم. گاه از گذشتهاش گفتهايم و گاه آيندهاش را پيشبيني كردهايم و نسبت به اين آينده ابراز نااميدي يا اميدواري كردهايم. در همه اين موقعيتها پنداري با «شخصيتي» سروكار داشتهايم كه سرگذشت و سرنوشت واحدي دارد. تعجبي ندارد كه درباره سرگذشت جامعهاي قضاوت كنيم؛ وليكن چطورست كه ميتوانيم از سرنوشتش نيز كسب اطلاع كنيم. هرچند سرنوشت، خبري درباره آينده است ولي چنانكه از نامش پيداست، موجوديتش را وامدار گذشتههاي دور است. سرنوشت دورترين گذشته را به دورترين آينده مرتبط ميكند. سرگذشت صرفا جريان رويدادهاي كهنه نيست، بلكه آن چيزي است كه شاكله وجودي هر كس، هر چيز يا هرجا را پديد آورده و به عبارتي آن را «كسي»، «چيزي» يا «جايي» كرده است. اين موضوع درباره جوامع نيز مصداق دارد؛ ذوق و باورهاي جامعه و در يك كلام «شخصيت» جامعه آن چيزي است كه به روزگاران قواميافته و همين است كه آيندهاش را رقم ميزند و ما از روي صفات و اختصاصاتش، آنچه از او صادر شده و آنچه از آن اجتناب كرده، ميتوانيم به سرنوشتش راه بريم. لذا جامعهاي كه سرگذشت واحدي داشته لاجرم سرنوشت واحدي خواهد داشت. اصلا به اعتبار سرگذشت مشترك است كه ميتوانيم از جايي به نام «ايران» و هويتي به نام «ايراني» سخن بگوييم و در اين ناميدن، همانقدر كه از سابقه واحدي ميگوييم، به سرنوشت مشتركي نيز نظر داريم. اما چطور ممكن است اين اندازه از تنوع فرهنگي در ايران، سرنوشت واحدي پيدا كند. واقعيت اين است كه سرگذشت مشترك طولاني سبب شده كه اين تنوعِ چشمگير درهم سرشته شده و همگي بسانِ اندامهايي از يك پيكره باشند. لرها و كردها و بلوچها و... از جاي ديگري به ايران مهاجرت نكردهاند؛ آنان در ايران بوده كه كرد، لر يا بلوچ شدهاند و اين متفاوت است با تنوع فرهنگياي كه مثلا در امريكا يا استراليا شاهدش هستيم. در جايي چون كانادا، تنوع فرهنگي از جاي ديگري به آن كوچيدهاند پس شريك در سرگذشتي نبودهاند، لذا درآميخته چون اعضاي يك پيكر واحد نشدهاند. در چنين سرزمينهايي همواره بيم آن ميرود كه اصرار زياده از حد بر اختصاصات فرهنگي و قوميتي، مخل وحدت ملي و سياسي باشد. براي همين سعي بر آن است كه شهروندان حتيالامكان از مظاهر مشتركي چون تابعيت كانادا، پرچم كانادا و... در معرفي خود بهره برند. ليكن تنوع فرهنگي در ايران به صفت ممزوج بودن، مقوم وحدت فرهنگي است؛ يعني كرد بودن كردها يا لر بودنِ لرها نه تنها ايرانيبودنشان را تهديد و نفي نميكند بلكه آن را تقويت ميكند. به سخن ديگر در ايران، كرد بودن، لر بودن يا فارس بودن دليل قاطعي است بر ايراني بودن. نه فقط تنوع فرهنگي درون مرزهاي سياسي ايران امروز، بلكه آن قلمروي وسيعتري كه خارج از اين مرزهاست نيز از اين قاعده مستثني نيست؛ از روي نشانههايي ميتوان دريافت كه فارغ از مرزهاي سياسي، شاهد تبار و گوهري مشترك در پهنه وسيعتري هستيم. اساسا فرهنگ امري نامتعين است و فقط در بزنگاههايي از تاريخ و در نشانههايي خود را آشكار ميكند؛ مثلا هرجا كه انس با شاهنامه دارند، نوروز را به مثابه آييني كهن برگزار ميكنند يا زبان فارسي زبان واسطه ارتباطي است (و نه لزوما زباني كه در خانه بدان سخن ميگويند)، جزو اين قلمرو است و شريك در سرنوشت اين واحد. بسياري قايل به تفاوتي ميان تنوع فرهنگي ايران و كانادا نيستند و تنوع فرهنگي ايران را نيز نوعي تكثر فرهنگي دانستهاند، يعني متوجه يگانگي در پس اين تنوع نشدهاند. عموما كدورتهاي جديد را از آنجا كه ميان دو قلمروي تاريخي (مثل سيستان و بلوچستان) است، به مثابه امري تاريخي و سابقهدار پنداشتهاند. در حالي كه اين سوءتفاهمات منحصر به سيستاني و بلوچ، كرد و لر و آذري نيست بلكه همين قبيل كدورتها ميان دو شهر مجاور چون ميبد و اردكان، رشت و انزلي، تبريز و اردبيل هم وجود دارد و جالب آنكه در تاريخ ردپا و نشانهاي از اين اختلافات نمييابيم؛ يعني نزاعي خونين ميان اهالي اين شهرها سراغ نداريم. كدورتها و جريانات واگرايانه قومي، محصول پروژه دولت- ملتسازي معاصر است؛ يعني از جايي پديد آمد كه ما تنوع فرهنگي را به جا نياورده و آن را مخل وحدت دانستيم و تلاش كرديم با هويتسازي تصنعي به «كشور ايران» اعتبار دهيم. يگانه راهحل اين نقار نيز آن است كه بفهميم ايران وراي يك واحد سياسي (كشور)، يك واحد فرهنگي منسجم (سرزمين) است. تن واحد بودن ايران خصوصا در بزنگاههايي از تاريخ خود را آشكار كرده است. هربار خصمي از سمتي ايران را مورد تعرض قرار داده، ديري نگذشته كه از سويي ديگر حيات فرهنگ ايراني تجديد شده است؛ اگر اسكندر از غرب حمله كرد، فرهنگ ايراني از ناحيه شرق موفق به تجديد قوا شد. اگر اقوام عرب از سمت جنوب غرب به ايران وارد شدند، فرهنگ ايراني از سمت شمال شرق و از ناحيه خراسان بزرگ و سيستان جاني تازه گرفت. اگر مغولان از شمال شرق هجوم آوردند، اينبار شمال غرب ايران يعني تبريز و اردبيل مركز احياي فرهنگ ايراني شد. حتي در دوره معاصر، تعرض عراق به ايران باز همه اهل اين خطه را همچون اهل يك خانه و خاندان به واكنش واداشت. نگاهي سرسري به مرزهاي سرزمين ايران و مقايسه آن با مرزهاي ميان امريكا با كانادا، يا مرزهاي عراق و سوريه، ليبي و مصر و... كه با خطكش ترسيم شده نشان ميدهد كه بيش از نود و چند درصد مرزهاي سرزمين ما مرزهايي طبيعي - تاريخي- فرهنگي و نه قراردادي است و در اين ميان معدود مرزهايي كه طي توافقات سياسي تعيين شده، هنوز هم موضوع مناقشات است.