از پيامكهاي بازي با مكزيك تا كمكهاي مردمي زلزله كرمانشاه
عليآقا دايي
علي عالي
«نماد قاره»؛ اين بهترين تيتر براي علي دايي است كه سايت كنفدراسيون فوتبال آسيا براي او انتخاب كرده است. جايگاه رشكبرانگيز او تا جايي پيش رفته است كه يكي از كارمندان وزارت امورخارجه تعريف ميكرد به روستايي در چين رفته بودند و آقاي وزير هرچقدر به ساكنين ميگفت از ايران آمدهاند، متوجه نميشدند اما وقتي اسم «علي دايي» برده شد، بسياري از اهالي روستا يكصدا نام اسطوره فوتبال ايران را به علامت تاييد و شناختن، تكرار كردند. زندگي علي دايي روزهاي پرفرازونشيب كم نداشت. روزهايي كه منتقدان به او، برانكو و دادكان خرده ميگرفتند؛ از سن بالايش و كمتحركياش. از پشتخط ماندههاي خط حمله فوتبال ايران. از باندبازي او در تيمملي. از حضور هميشگي در تركيب تيمملي. خيليها هنوز روزهاي سياه جامجهاني 2006 آلمان را به ياد دارند. جمله تاريخي عادل فردوسيپور بعد از شكست از مكزيك: «خداحافظ علي دايي، خداحافظ تيم ملي» طعنه به اصرار برانكو براي حضور دايي در تركيب و شكست تيمملي فوتبال ايران در نخستين بازي. بعد از جام جهاني 2006 بود كه دايي در مصاحبهاي جنجالي گفت: «تو چشم من نگاه ميكردند و پاس نميدادند. » آن روزها كه از تلگرام خبري نبود، پيامك وظيفه ارسال جوكها، طعنهها، مثلها، متلكپرانيها و انتقاد از وضع موجود را برعهده داشت. علي دايي كه تا آن روز 109گل براي «ايران» به ثمر رسانده بود، تبديل به «مقصر ناكامي فوتبال ايران» شد. پيامك بود كه موبايل به موبايل فرستاده ميشد. توهينآميز. پر از كينه. حتما خيليهايش براي خودش فرستاده شد و آزردهخاطر شد. سختترين روزها براي كاپيتان تيمملي فوتبال ايران. او زمين خورد و هنر ما ايرانيها، لگد زدن به زمينخوردههاست. بيمحابا به او حمله كرديم. مگر به سيد محمد خاتمي تا مرحوم هاشميرفسنجاني حمله نكرديم؟ علي دايي زير همه آن فشارها خرد شد اما سكوت كرد. مصاحبه نكرد. آفتابي نشد. گوشهاي نشست تا نوبتش شود. از عرش به فرش رسيد اما اعتبارش را تاراج نكرد. بازگشت او به فوتبال ايران با قهرماني در سايپا همراه شد. «علي آقا» دايي نشان داد تمامشدني نيست.
علي دايي در بايرن مونيخ بازي ميكرد. حسابي سروصدا بهپا كرده بود. او نماد فوتبال ايران شده بود و حالا همه، ايران را با يك نام ميشناختند: علي دايي. خبرنگار ايراني با او هماهنگ كرده بود كه بيايد روزنامه. اما شهريار مصدوم بود و حوصله نداشت و ميخواست در تهران استراحت كند. خبرنگار و دوستش رفتند منزلش در شهرك غرب، فاز2. علي دايي هنوز مجرد بود و با خانوادهاش زندگي ميكرد. گفتوگو كه تمام شد، بحثها خودماني شد. خبرنگار پرسيد: « علي جون، چشم به هم بزني بايد بازي كردن رو ببوسي بذاري كنار، بعدش ميخواي چه كني؟» محمد دايي جاي علي دايي جواب داد: «خب معلومه ديگه، مربي ميشه» مشخص بود كه اين، حرف خود علي هم هست. خبرنگار ادامه داد: «كاش بعدش دل از زمين چمن بكني و بچسبي به مديريت ورزش. تو پتانسيلش رو داري كه يه ايراني براي نخستينبار بشه رييس آي.اف.سي» خيلي بحث شد، دست آخر علي دايي گفت: «بذار خيالت رو راحت كنم، من آدم پشتميز نشستن و جلسه و سياست نيستم». روزنامهنگار پريد وسط حرفش و گفت: «حداقل مثل بقيه بازيكنان ايراني كه بازنشسته ميشوند و سر ضرب به واسطه شهرت ميشينن رو نيمكت، عمل نكن. اول برو كلاس» دايي هم گفت: «شك نكن، چند سال ميرم اروپا دوره مربيگري. بعد مربي ميشم. شك نكن.»
دو فيلم كوتاه از علي دايي در همين اواخر، ارزش و اهميت علي دايي بودن را نشان ميدهد. كمبود عدم تكثير علي دايي در كشور، زنگ خطري بزرگ براي همه ما خواهد بود. سرمربي سايپا بعد از پيروزي تيمش در زمين استقلال خوزستان، ملاقاتي مختصر با عدهاي از بچههاي ذوقزده مدارس فوتبال رامهرمز داشت؛ در خلال اين ديدار، يكي از بچهها كه از ديدن اسطوره فوتبال ايران به وجد آمده بود، سعي كرد دست دايي را ببوسد اما شهريار در مقابلش مقاومت كرد، پيشاني او را بوسيد و با صدايي آرام و لحني موكد به پسرك گفت: «فقط دست مادر و پدرت را ببوس، فهميدي؟» درسي بزرگ براي همه ما. مورد عجيب علي دايي همينجاست. اسطورهاي كه همه ما را در همه اين سالها بين عشق و تنفر در نوسان گذاشته اما همه ما دوستش داريم. برخي اوقات كارهايي ميكند كه لجمان دربيايد و خيلي اوقات تصميماتي ميگيرد كه با همه وجود عاشقش ميشويم. مثل همين حركت بزرگش براي زلزلهزدگان كه اعتبار و آبرويِ علي دايي بودن، بيش از 6ميليارد كمك نقدي را به حسابش جاري كرد تا بسياري از زلزلهزدهها به زندگي عادي برگردند. فيلم او در سولهاي كه هديههاي مردمي انباشته شده بود، به هر بينندهاي آرامش ميداد. علي دايي از يك فرد تبديل به نهاد شد. نهادي كه مردم به او اعتماد دارند. او در جمله كوتاهي گفت: « من نوكر مردم هستم و آنها امانتي را به دست من دادهاند و به من اطمينان كردهاند و ميخواهم كار آنها را انجام دهم. »
بسياري از ما با علي دايي اشك ريختهايم. با او به سقف چسبيديم و از قيچي برگردانهاي بيموقعش تا ساعتها با هيچكس حرف نزديم. اما ايران به تكثير «علي دايي»ها نياز دارد. يكي كه هميشه بتوان رويش حساب كرد. يكي كه مردم ايران قبولش داشته باشند. يكي كه بزرگتر از فوتبال و هيجان و لذت باشد.