طنز و خنده
اسماعيل اميني
اين را ميدانيم كه طنز با خنده نسبتي دارد. اما اين نسبت را با چه تعبيري بيان كنيم؟ ميتوانيم بگوييم:
- طنز، خندهآور است؛ يعني كسي كه نوشته طنز را ميخواند، ميخندد.
- طنز، خندهدار است؛ يعني در نوشته طنز نشانهاي از خنده هست، اما حاصل اين نشانه حتما خنديدن مخاطب نيست. اگر بگوييم: طنز، خندهآور است؛ كار شناخت طنز خيلي راحت ميشود. نوشتهاي كه خواننده را بخنداند طنز است و اگر نخنداند، طنز نيست.
اما وقتي بگوييم: طنز، خندهدار است؛ كارِ شناخت طنز، سخت ميشود. اين «خنده» موجود در مطلبِ طنز را چه طوري نشان بدهيم؟
اين شعرها را ببينيد! در همه آنها نشانهاي از طنز هست :
1- با وعده پوچ و كشك نسبت داري
يعني كه لياقتِ رياست داري
2- تقلب كردم و استاد خنديد
فداي خندههاي مهربانش!
3- مهارِ دُمكلفتان دستِ ما نيست
بيا آفتابهدزدان را بگيريم!
4- شب در هوسِ آنكه به خوابت بينم
ميخوابم و از بختِ تو بيدارترم (محمد قهرمان)
5- زمينِ سوختهام، نااميد و بيبركت
كه جز مراتع نفرت نميچريد از من (حسين منزوي)
6- كافران از بتِ بيجان چه تمتع دارند
باري آن بت بپرستند كه جاني دارد (سعدي)
7- ز خُردهگيري روزِ حساب آزادم
ورق سياه چنان كردهام كه نتوان خواند (طالب آملي)
8- آن پادشه خوبان، آن دلبرِ ترسايي
تنها شد و تنها شد، داد از غم تنهايي (بهاءالدين خرمشاهي)
9- از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمتِ مهمانِ كربلا (محتشم كاشاني)
10- پيروانِ حكمتِ خيرالامور
در ميانِ راه خنجر ميزنند (سيدحسن حسيني)
در اين شعرها، نشانههايي از «خنده» وجود دارد. در برخي از آنها خيلي ساده و زودياب است؛ مثلا وقتي كه ميخوانيم: «مهارِ دُمكلفتان دستِ ما نيست/ بيا آفتابهدزدان را بگيريم»، هم ميخنديم و هم دلمان خنك ميشود كه طنزنويس به دزدهاي بزرگ و صاحب مناصب، نيشي زده و آنها را«دُمكلفت» ناميده و از اينكه دزدهاي خُردهپا بهجاي آنها مجازات ميشوند، انتقاد كرده است.
اما در برخي شعرهاي ديگر، نوعي نگاه خاص به زبان يا موضوع ديده ميشود كه نيازمندِ تامل است. مثلا وقتي محمد قهرمان ميگويد:
شب در هوسِ آنكه به خوابت بينم
ميخوابم و از بختِ تو بيدارترم
بدبختي و بيخوابي عاشق و خوشبختي معشوق را در يك كلمه، جمع كرده است؛ «بيدار». عاشقِ بيچاره بيدار است چون دور از معشوق است. بختِ معشوق هم بيدار است؛ او نه اعتنايي به معشوق دارد و نه از دوري ناراحت است. اما اينكه شاعر ميگويد: «از بختِ تو بيدارترم»، تلخي و شيريني را با هم دارد؛ بدبختي من از خوشبختي تو بيشتر است. اين وضعيتِ طنزآميز، خندهآور نيست، اما مسخره است. بهويژه نوع روايتِ شاعر از آن، كه رندانه و با ظرافتِ زباني و بياني است.
در بيتِ حسينِ منزوي:
زمينِ سوختهام، نااميد و بيبركت
كه جز مراتع نفرت نميچريد از من
از روي نشانههايي كه در شعر آمده است (زمين، مرتع، نميچريد) پي ميبريم كه شاعر، عدهاي را كه برايش ناخوشايندند، به چارپايان تشبيه كرده است. در اينجا خنده موجود در شعر، بر اثر تجسمِ تصويرِ آن تشبيه، آشكار ميشود.
لابد توقع نداريد كه يكايك اين بيتها را شرح بدهم و بگويم كه چگونه ميتوانيم رگههاي طنز را در آنها كشف كنيم.
اما يك نكته را ميتوان گفت؛ خنده در نوشته طنز، گاهي در خودِ موضوع است، گاهي در زبان و كلمات مطلب است و گاهي حاصلِ نوعِ نگاه و بيانِ نويسنده است.