• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3975 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۳ آذر

كائوس/ 1

طرح شناسايي ديوانه نمونه استان

محمد علي علومي

(توضيح: در اساطير يونان، «كائوس» به معناي آشـوب، هــرج‌ومــرج ‌و آشفتگي است. شايد هم معناي كاملا ‌متفاوتي دارد! به هر حال چه فرقي مي‌كند؟! به قول حافظ: «زيركي را گفتم اين احوال بين، خنديد و هيچي نگفت!)
ده‌ها سال قبل، در زماني كه تاريخ دقيقش يادم نيست، يكي از استانداران ما، آدمي موقر و متواضع و خوش‌اخلاق، فكرهاي عجيب به ذهنش مي‌رسيد و كارهايي مي‌كرد كه به‌گمانم در دنيا بي‌سابقه بود و همين موضوع باعث سربلندي و افتخار مردم استان ما، در سراسر كشور مي‌شد.
ايشان يك‌بار تصميم گرفت «ديوانه نمونه استان» را انتخاب كند تا از او قدرداني شود. بقيه مقامات عاليرتبه استان، كه آنها هم مقاماتي خوش‌اخلاق و متواضع و نابغه بودند اما خودشان هم قبول داشتند كه از اين لحاظ‌ها هرگز به گرد پاي استاندار نمي‌رسند، اينها در ابتدا خيال كردند كه جناب استاندار مزاح مي‌فرمايد (ملاحظه بفرماييد كه اين طرح، بسيار عجيب يا به قول معاون استاندار، خيلي نبوغ‌آميز بود)؛ بنابراين، جماعت مقامات با احتياط لبخند زدند و البته وقار و ابهت را حتي در همين هنگام فراموش نكردند، اما وقتي كه نگاه‌شان به قيافه اخم‌آلود استاندار افتاد، فهميدند كه موضوع اصلا شوخي‌بردار نيست.
مدتي بعد يك گردهم‌آيي (يا به قول فرهنگستان؛ يك «همايش» يعني هم‌آمدن) در تالار اجتماعات تشكيل شد و از ما خبرنگاران و گزارشگران مطبوعات در سراسر استان دعوت به شركت شد تا اهميت اين كار را به آگاهي عموم برسانيم.
در يك تالار نيمه‌تاريك، استاندار با كت و شلوار تيره و با حالتي غم‌زده و در عين حال موقر، پشت تريبون رفت و حدود نيم‌ساعت- حالا چند دقيقه‌اي كمتر يا بيشتر- شعرهايي از لسان‌الغيب حافظ و سعدي خواند و از قول حكيمان گفته‌هاي پرمغز نقل كرد و همه را به نيكوكاري دعوت كرد و از بدكاري بر حذر كرد و توصيه كرد كه همه خوش‌اخلاق باشند و بعد، نمي‌دانم چرا، ناگهان عصباني شد و آرزوي مرگ براي اين و آن، به خصوص براي جناح مخالف كرد و نفرين‌ها بر زبان آورد مثل اينكه: اميدوارم داغ رقيبان بر جيگرم بنشيند و لاشه نحس‌شان بر تخته مرده‌شورخانه بيفتد و آب خوش از گلوي‌شان پايين نرود و روز خوش نبينند... و سپس اصل موضوع را در دو سه جمله بيان كرد: «ديوانه‌ها مال همين جامعه‌اند. حقوق‌شان بايد محترم شمرده شود. والسلام.»
گفت و در ميان تشويق‌هاي خاص مقامات و حاضران، در حالي كه همه تمام‌قد جلوش مي‌ايستادند و دست بر سينه تعظيم مي‌كردند، استاندار با لبخندي گرم رفت. بلافاصله يكي از معاون‌هايش، مردي ميانسال و مشهور به خوش‌اخلاقي و تواضع، پشت تريبون ايستاد و سينه صاف كرد. كيف پاره‌اش را باز كرد و چند برگه كاغذ بيرون آورد. نگاهي به اطراف انداخت و كف دست باريكش را بر پيشاني‌اش كشاند و عرق‌هايش را پاك كرد. آه كشيد. ظاهر زار و نزارش هر بيننده‌اي را به رقت مي‌آورد. صورتش پوشيده از تكه‌ابري سياه و سفيد و قهوه‌اي‌رنگ و چرك بود. كت و شلوار نيم‌دار خاكستري‌اش به تنش گشاد بود. معاون با بلاتكليفي اطرافش را نگاه مي‌كرد. سرانجام تصميم گرفت صحبت كند. او نيز مثل استاندار حدود نيم‌ساعت شعر از لسان‌الغيب حافظ خواند و كلام حكيمان را نقل كرد و افزود: «به قول حكيم بزرگ ابوعلي سينا كه مي‌فرمايد: دوست دارم شمع باشم در دل شب‌ها بسوزم/ روشني بخشم به جمعي و خودم تنها بسوزم، به عرض مي‌رسانم كه جناب استاندار، اين مقام وارسته و بزرگوار، اين گُلي كه در كوير روييده است تا مشام جان‌مان را عطرآگين سازد، اين مرد مردان، اين نمي‌دانم چي و چي، ايشان هم دوست دارند شمع باشند در دل شب‌ها بسوزند. يك‌بار به من فرمودند كه فلاني! مي‌خواهم طرح بزرگي اجرا نمايم، هستي يا نه؟ عرض كردم كه اين حقير فقير سراپا تقصير در خدمت شما هستم كه گُلي هستيد كه در كوير روييده‌ايد تا مشام جان‌مان را معطر فرماييد. ايشان فرمودند كه فلاني! مي‌خواهم ديوانه نمونه استان را انتخاب نماييم اما هركي هركي كه نيست! اين ديوانه بايد اطلاعات زيادي داشته باشد، بايد بتركاند!... بعد فرمودند كه فلاني! به خاطر زحمتي كه مي‌كشي، از بابت اضافه‌حقوق و فلان و بهمان، ذره‌اي دلواپس نباش كه دارمت!»
معاون نگاهي به جماعت انداخت و در حالي كه منقلب شده بود، آه‌كشان افزود: «متوجه كه هستيد؟ فرمودند دارمت! از بس‌كه اين گُلي كه در كوير لوت و نمك روييده، بانمك و معطر هستند، از بس‌كه متواضع هستند؛ نفرمودند كه فلاني! چشمت چهارتا! وظيفه داري پرسشنامه تهيه كني، تا كي مفت مي‌خوري و مي‌خوابي و جون گنده مي‌كني؟ برعكس، فرمودند چي؟ فرمودند دارمت! من هم شش‌ماه و هفتادوهشت روز و شصت‌ودو ساعت و نودونه... -نگاهي به ساعتش انداخت و گفت: - حالا شد صد ثانيه، شبانه‌روز زحمت كشيدم، عرق از هفت‌بندم سرازير شد تا اين پرسشنامه‌ها را تنظيم نمودم -كاغذها را سر دست گرفت و در هوا تكان داد- رفتم خدمت‌شان، جناب استاندار ملاحظه فرمودند، فرمودند عالي است.»
طبيعتا   ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون