در حوالي سالمرگ گلچين گيلاني
علي مسعودينيا
نيمايوشيج در ابتداي راه دعوت ادبيات ايران به شعر نو، چندان اقبال بلندي نداشت. اكثر شاعراني كه به سياق كلاسيك خو كرده بودند، ترجيح ميدادند به جاي همراهي با نيما، به هر شيوهاي كه شده سركوب و مغلوبش كنند. اين شد كه نيما بايد به همان اندك پيرو و هوادارش بسنده ميكرد. پيرواني كه البته امروزه ميدانيم خيلي از آنها باب طبع نيما نبودند و به قولي قبولشان نداشت. در اين حلقه يكي از نامهاي آشنا «گلچين گيلاني» است. نام آشنايي كه البته وقتي دقيقتر ميشوي ميبيني اكثر مردم جز همان يك شعر «باران» با مطلع معروف «باز باران با ترانه» و تركيب نسبتا غريب «چست و چابك»، تازه آن هم به خاطر قرار گرفتن اين شعر در كتاب فارسي دوره ابتدايي، چيزي از او نخوانده و از احوالش چيزي نشنيدهاند. البته چندان شاعر پركاري هم نبود. سيدمجدالدين از طايفه پرجبروت ميرفخراييهاي گيلان بود.
در تهران درس «فلسفه و علوم تربيتي» خواند و بعد راهي انگلستان شد و در رشته پزشكي تحصيل كرد. او كه زبانهاي فرنگي ميدانست و ادبيات اروپا را دنبال ميكرد، همزمان با جلب شدن توجهش به چيدمان هجايي شعر غربي، از تلاشهاي نيما براي كشف افقهاي تازه در شعر ايران باخبر شد و از ميانه دهه 1300 آثار خود را به نشريات ادبي ارايه داد. با اين حال سبك و سياق شعر او بيش از اينكه به نيما نزديك باشد، به سرايندگان نوقدمايي چون ميرزاده عشقي، ابوالقاسم لاهوتي، تقي رفعت و امثالهم شباهت داشت. همان شعر معروف باران هم در حقيقت به نوعي تجربه قافيهبندي شعر فرنگي در عروض فارسي است و قدري هم اگر در آن عميق شويد، نشانههايي از بحر طويل هم در آن ديده ميشود. دو نكته درباره شعر گلچين گيلاني را بايد دانست: نخست اينكه «باران» اتفاقا بهترين شعر او نيست و حتي شايد از اشعار ضعيف كارنامهاش باشد و تنها سادگي روساخت زباني در كنار مضمون نوستالژيك و شريفش باعث شهرت آن شده. ديگر اينكه او را در جدال بين شعر نو و شعر كلاسيك بايد بيشتر متعلق به گروه كلاسيك دانست، نه از پيروان سرسخت شعر نيمايي. گلچين در سال 1351 چشم از جهان فروبست، آن هم در حالي كه سالها بود از مقام ستاره شعر ايران دور مانده و ميدان را به دست جوانها داده بود.