معرفت بدون حكمت
محسن آزموده
مشهور است كه سقراط رابطه مستقيمي ميان معرفت و فضيلت برقرار ميكرد و معتقد بود هركس معرفت بيشتري دارد، انسان بهتري است. ظاهر قضيه آن است اما تجربه ما هميشه اين ادعا را ثابت نميكند. همه ما بدون شك آدمهاي زيادي را ميشناسيم كه اصطلاحا خيلي باسواد تلقي ميشوند، يعني مثلا از بهترين دانشگاهها بالاترين مدارك علمي را دارند يا هميشه كتابي زير بغل زدهاند و از دهانشان مضامين علمي و دانش و آگاهي بيرون ميطراود، اما وقتي از نزديك با آنها مراوده ميكنيم، اصلا به اين نتيجه نميرسيم كه آدمهاي خوبي هستند، يعني از نظر اخلاقي آدمهاي فضيلتمندي نيستند. از طرف ديگر همه ما در زندگي انسانهايي را ديدهايم يا ميشناسيم كه اتفاقا خيلي تحصيلات عاليه ندارند و شايد حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشته باشند، اما آدمهاي خيلي خوبي هستند، به هر معنايي از خوبي كه شما در نظر بگيريد. آيا اين مشاهدات نشان ميدهد كه سقراط اشتباه ميكرده است؟ يعني آيا به راستي حكيمي كه پدر و بنيانگذار فلسفه بوده، تا اين اندازه سادهلوح بوده كه مساله به اين سادگي را درك نميكرده است؟ واقعيت اين است كه سادهسازي منظور سقراط نه فقط اجحافي در حق او بلكه محروم كردن خودمان از درك و فهم آموزه دقيق اوست. مشكل از سقراط نبود كه معرفت را نوعي فضيلت ميخواند، بلكه نقص از ماست كه با فهمي امروزي عنوان معرفت را به هر گونه آگاهي و شناختي تلقي ميكنيم. در حالي كه منظور سقراط از معرفت، آن حكمت و درك عميقي بود كه تاثيري حياتي در انسان ميگذارد و او در مسير زندگي واقعي و روزمرهاش، يعني در مراودات با ساير انسانها و موجودات و در نسبت با خودش ياري ميرساند. در غياب حكمت كه فضيلتي وجودي است، آدم ممكن است خيلي چيزها را بداند، اما چون نميتواند از آنها در زندگياش استفاده كند، نه فقط آدم بهتري نميشود كه ايبسا آن دانايي زياد تنها او را به موجودي ملالآور و پر مدعا بدل كند كه به هر محفلي وارد ميشود، باعث كدورت خاطر ديگران و فرار آنها ميشود!