تجسمي / بررسي نقاشيهاي مرتضي گودرزي ديباج
از نجابت اين اقليم
چشماندازهاي فراخ اقليم ايران، جدا از سواحل درياي كاسپين و سلسله جبال زاگرس در غرب ايران، دورنگ عمده دارد: خاكي و آسماني.
هنرمندان و معماران فرهيخته ايراني در درازناي تاريخ هنر در زير اين آسمان و بافهم اين چشمانداز و با آميزش خلاق رنگهاي اين سرزمين، توانستند رنگ «آبي ايراني»٭ را از امتزاج خاكي و آسماني به دست آورند. رنگي شگفتانگيز كه در معماري و نگارگري و ساير تجربيات بصري ما بينهايت بهكاررفته است. رنگي كه محصول نگاه ژرفي است كه هويت را در متن همين اطرافي كه متعلق به ما است كشف كرده و به يكي از اركان هويت فرهنگي و تشخص هنري ما براي اعصار متمادي تبديل كرده است.
مرتضي گودرزي ديباج با توجه به پيشينه تحقيق و تدريس و باپشتكار مثالزدنياش به عنوان نقاش، ما را به تماشاي چشماندازهاي ايران ميبرد. نهفقط با توجه به زيبايي بصري مناظر اين سرزمين، بلكه با شوري كه در عمق كلبهاي، يا منارهاي سر برآورده از پيچوخم تپهاي يا با عبور مردماني نجيب از كورهراهي روستايي...
اين آثار مويههاي هنرمندي است كه تلاش كرده تكههايي از خاطرات كودكياش را بازسازي كند. مرتضي ديباج همواره دور شدن از صفاي روستا را تلخترين واقعه عمرش ميداند. در نگاهي به اين تابلوها با كلبهها و خانههاي درونگرا مواجه ميشويم كه حسرتبار گرماي زندگي شباني را نشان ميدهند. خانههايي، اغلب داراي زيرزميني با سقف كوتاه در قسمت زيرين كه زمستان نشين هستند و به علت خنكي هواي آن، در تابستان براي سكونت و آسايش ساكنان خانه به كار ميرود. ازآنجاييكه در بيشتر روزهاي سال در مناطق كوهستاني سرد يا بسيار سرد است اكثر فعاليتهاي روزمره در اتاقها انجام ميپذيرد. از آثار مرتضي گودرزي ديباج نتايج بوم شناسانه و قوم شناسانه نيز ميتوان استخراج كرد. هرچند كه هنرمند باشور درون و احساس نوستالژيك دستبهقلم شده و به اين نكات بياعتنا بوده است و اين نقطه قوتي است در پس و پشت اين تابلوها. ازاينرو بايد گفت ساختمانها در اقليم زاگرس داراي ايواناند ولي عمق آنها نسبت به ايوانهاي مناطق جنوبي كشور بهمراتب كمتر است و مانند ايوانهاي منطقه خزر، كاربرد نشيمن ندارند و صرفا جهت حفظ وروديهاي بنا از برف و باران استفاده ميشوند. همچنين در حوزه اقليمي كوهستاني، بناها داراي پلان و بافت متراكم هستند. يعني فرم بنا بايد بهگونهاي باشد كه سطح تماس آن را با سرماي خارج كمتر كند تا حرارت كمتري از درون به بيرون انتقال يابد. ذكر اين نكات به آن دليل است كه مرتضي گودرزي با وجود كار حسي و هنرمندانهاش، به طور ناخودآگاه هندسه محيط را نيز درون بازسازيهاي نوستالژيكش مراعات كرده است.
در ايران برخي نقاشان طبيعت را بهانهاي براي ابراز نيات روحي، عرفاني خود قرار دادهاند مانند تابلوهاي سهراب سپهري. يا طبيعت را بهانهاي براي مطالعات دكوراتيو و فرم گرايانه قرار دادهاند كه شاخصترينشان پرويز كلانتري است. يا گروههاي بسياري طبيعت را نوعي مشق براي پيادهسازي آنچه از مكاتب اروپايي درك كردهاند، قرار دادهاند، تعداد اينان از شمار بيرون است و آزادانه براي مثال از پالت رنگ امپرسيونيتها در تصوير مناظر ايران بهره ميگيرند. يا گروههايي جهت بيان انتزاعي برگرفته از برگههاي لايتناهي طبيعت چشمانداز را بهانه ميكنند. يا بيان تخيلي منظره كه عمري شادروان احمد اسفندياري را در آتليه پاي سهپايه نقاشياش قرارداد؛ اما جاي بيان واقعگرايانه طبيعت ايران بيهيچ ايسم و شيوه اروپايي در يك سده گذشته خالي است. اگر رگههايي باشد (كه هست)، در حدي نيست كه به يك منظره نگاري معاصر ايراني ختم شود.
مرتضي گودرزي ديباج اما طبيعت را براي مويه بر خاطرات كودكي و يادآوري دلرباييهاي يك كلبه كه بهزحمت در انحناي يك تپه ازنظر پنهان و گاه آشكار ميشود، دستمايه قرار داده است. در چنين تحليلي او هم به بيان درونيات خود پرداخته و هم به تجليل از نجابت اين اقليم پرداخته است. بيآنكه به محدويتهايي دچار شود كه اسلاف هنرمندش، همچنان كه ذكر شد، گرفتار شود.
اغلب نقاشان جوان در شرايط امروزي جامعه ما اصلا با طبيعت و منظره و هنر لايتناهي منظرهنگاري سخت بيگانهاند؛ و اين بيگانگي زماني تلختر جلوه ميكند كه ميبينيم كه مثلا زيستبوم اين اقليم گسترده در مخاطره است، براي مثال: بلوط زاگرس، رودهاي خروشان و باطراوت، تالابها و درياچههاي ما درخطر نابودي كامل هستند؛ و اين در حالي است كه در جهان امروز، همه ميدانند پيوند ميان هنر، طبيعت، انسان و زندگي و رابطه ارگانيك ميان آنها ازجمله نشانههاي رشد و توسعه متوازن، پايدار و علمي است. با دور شدن هرچه بيشتر اجتماعات انساني از ضربان بكر طبيعت نيالوده و غرق شدن هرچه بيشتر در چشماندازهاي هندسي شهرها، اين نياز هر دم حياتيتر جلوه ميكند، نيازي كه باوجود امكانات گسترده تكنولوژيك، مانند انواع تصاوير ديجيتالي، ويديويي و غيره اما هرگز نميتواند با يك نقاشي منظره كه حاصل لرزش دستودل هنرمند بر پرده نقاشي است، مقايسه شود. زيرا چشمگرسنه انسان امروزي به آشنايي با فريبندگيهاي رنگ و نور كه دستي ماهر و هنرمند بر صفحه نقش كرده، سخت نيازمند است. آثار مرتضي گودرزي را ميتوان در تطابق «حسي» و «تكنيكي» و در رويدادي تجسمي كه توانسته است اين تطابق را در يك قالب متناسب سازماندهي كند، مورد دقت قرار داد.
Persian Blue ٭